🌴🌲یک داستان یک تلنگر(۱۸۸)🌲🌴
🔸چهار دختر و سه پسر داشتم...
اما باز هم باردار بودم😔 و دیگر تمایلی برای داشتن فرزندی دیگر نداشم.
🍾دارویی برای سقط جنین گرفتم و آماده کردم و گوشه ای گذاشتم.
اما همان شب خواب دیدم
⁉️بیرون خانه همهمه و شلوغ است ، درب خانه هم زده می شد!!
🌕در را باز کردم ، دیدم آقایی نورانی با عبا و عمامه ای خاک آلود از سمت قبله آمد.
☀️نوزادی در آغوش داشت، رو به من گفت:
این بچه را قبول می کنی؟؟؟!!!
گفتم: نه، من خودم فرزند زیاد دارم!!
آن آقای نورانی فرمود:
حتی اگر علی اصغرامام حسین علیه السلام باشد؟!💚
🌷بعد هم نوزاد را در آغوشم گذاشت و رو چرخاند و رفت.
گفتم: اقا شما کی هستید؟
گفت: علی ابن الحسین امام سجاد علیه السلام!
⭕️هراسان از خواب پریدم ، رفتم سراغ ظرف دارو ، دیدم ظرف دارو خالی است!
💠صبح رفتم خدمت شهیدآیت الله دستغیب و جریان خواب را گفتم.
آقا فرمودند: شما صاحب پسری می شوی که بین شانه هایش نشانه است ، آن را نگه دار!💐
🔸آخرین پسرم ، روز میلاد امام سجاد علیه السلام به دنیا آمد و نام او را علی اصغر گذاشتم در حالی که بین دو شانه اش جای یک دست بود!!!🤚
🌷🥀علی اصغر، در عملیات محرم، در روز شهادت امام سجاد علیه السلام ، در تیپ امام سجاد علیه السلام شهید شد!
💥و شما چه میدانی.....
شاید فرزندی که #سقط میشود، بنا باشد سردار سپاه ارباب باشد!
به مادر و پدر او بودن افتخار کنیم...
🔹راوی: مادر
🌷#شهید_علی_اصغر_اتحادی
#فرزند_آوری
#فرزند_پروری
✳️ کانال امیدانه🔻
https://eitaa.com/joinchat/3128557605Cb4a6594f1d