🌷#در_مسیر_شهدا🕊
همسر #شهید_همت میگوید:
🔹 من همیشه با کسانی از فامیل و آشنا و حتی غریبهها که فکرهای مخالف داشتند، جر و بحث میکردم؛
چه قبل از ازدواج و چه بعد از آن، اما ابراهیم میگفت:
«باید بنشینیم و با همه شان منطقی حرف بزنیم. »
میگفتم:
«ولی اینها همه اش آدم را مسخره میکنند. »
🔸 میگفت: «ما در قبال تمام کسانی که راه کج رفته اند، مسئولیم. حق نداریم با ایشان برخورد تند کنیم.
از کجا معلوم توی انحراف اینها، تک تک ما نقشی نداشته باشیم؟
گفتم: «تو کجایی که بخواهی نقشی داشته باشی، تو را که من هم نمی بینم. »
گفت: «چه فرقی میکند؟َ
َ منِ نوعی، برخورد نادرستم، سهل انگاری ام، کوتاهی ام، همه اینها باعث انحراف میشود».
📘 ازکتاب: به مجنون گفتم زنده بمان
🌷#شهید_محمد_ابراهیم_همت🌹
✳️ کانال امیدانه🔻
https://eitaa.com/joinchat/3128557605Cb4a6594f1d
💞#حریم_مهرورزی💞
🌷#شهید_همت
✅ غرق در محبت...
زندگی ما طول چندانی نداشت، اما عرض بیانتهایی داشت.
ابراهیم، بودنش خیلی کم بود، اما خیلی با کیفیت بود.
💕 هیچوقت نشد زنگِ درِ خانه را بزند و در برایش باز شود. قبل از اینکه دستش به زنگ برسد، در را برایش باز میکردم. میخندید؛ خندهای که همهٔ مشکلات و غم و غصهاش پشتش بود، اما خودنمایی نمیکرد.
تا بود، نود و نه درصد کارهای خانه با او بود. آنقدر غرق محبتم میکرد که یادم میرفت از مشکلات جبههاش بپرسم. تا از راه میرسید، حق نداشتم دست به سیاه و سفید بزنم. اگر میخواستم دست بزنم، گاهی تشرم میزد.
خودش شیرِ بچهها را آماده میکرد، جایشان را عوض میکرد، با من لباسها را میشست و میبرد پهنشان میکرد و خودش جمعشان میکرد، خودش سفره را پهن میکرد و خودش جمع میکرد.
💖میگفتم: «تو آنجا خیلی سختی میکشی، چرا باید به جای من هم سختی بکشی؟»
میگفت: «تو بیش از آنها به گردنم حق داری. من باید حق تو و این طفلهای معصوم را ادا کنم.»
میگفتم: «ناسلامتی من زنِ خانهٔ تو هستم و باید وظیفهام را عمل کنم.»
میگفت: «من زودتر از جنگ تمام میشوم ژیلا.
ولی مطمئن باش اگر ماندنی بودم به تو نشان میدادم تمام این روزهایت را چطور بلد بودم جبران کنم.»
📚 «به مجنون گفتم زنده بمان»
🌷#در_مسیر_شهدا🕊
#سبک_زندگی_اسلامی
✳️ کانال امیدانه🔻
https://eitaa.com/joinchat/3128557605Cb4a6594f1d
💞#حریم_مهرورزی💞
🌷#شهید_همت
✅ غرق در محبت...
زندگی ما طول چندانی نداشت، اما عرض بیانتهایی داشت.
ابراهیم، بودنش خیلی کم بود، اما خیلی با کیفیت بود.
💕 هیچوقت نشد زنگِ درِ خانه را بزند و در برایش باز شود. قبل از اینکه دستش به زنگ برسد، در را برایش باز میکردم. میخندید؛ خندهای که همهٔ مشکلات و غم و غصهاش پشتش بود، اما خودنمایی نمیکرد.
تا بود، نود و نه درصد کارهای خانه با او بود. آنقدر غرق محبتم میکرد که یادم میرفت از مشکلات جبههاش بپرسم. تا از راه میرسید، حق نداشتم دست به سیاه و سفید بزنم. اگر میخواستم دست بزنم، گاهی تشرم میزد.
خودش شیرِ بچهها را آماده میکرد، جایشان را عوض میکرد، با من لباسها را میشست و میبرد پهنشان میکرد و خودش جمعشان میکرد، خودش سفره را پهن میکرد و خودش جمع میکرد.
💖میگفتم: «تو آنجا خیلی سختی میکشی، چرا باید به جای من هم سختی بکشی؟»
میگفت: «تو بیش از آنها به گردنم حق داری. من باید حق تو و این طفلهای معصوم را ادا کنم.»
میگفتم: «ناسلامتی من زنِ خانهٔ تو هستم و باید وظیفهام را عمل کنم.»
میگفت: «من زودتر از جنگ تمام میشوم ژیلا.
ولی مطمئن باش اگر ماندنی بودم به تو نشان میدادم تمام این روزهایت را چطور بلد بودم جبران کنم.»
📚 «به مجنون گفتم زنده بمان»
🌷#در_مسیر_شهدا🕊
#سبک_زندگی_اسلامی
✳️ کانال امیدانه🔻
https://eitaa.com/joinchat/3128557605Cb4a6594f1d
🌷#در_مسیر_شهدا🕊
از ❤️#شهید_همت به ملت ایران:
مبادا ضعف برخی مسئولان، شما را ضعیف کند.
مبادا دنیازدگی برخی مدیران، شما را از هواداری انقلاب دور کند.
ما رزمندگان تا آخرین نفس پای انقلاب بودیم؛
شما چطور؟
✳️ کانال امیدانه🔻
https://eitaa.com/joinchat/3128557605Cb4a6594f1d