💢 چرا جهانپور درباره #غربالگری به تناقضگویی افتاده؟
🔻 در ادامه کشمکش ها در موضوع غربالگری، اخیرا کیانوش جهانپور ، مدیر روابط عمومی وزارت بهداشت در توئیتی عجیب ادعا کرد، تعداد کشته های سالانه خطای آزمایش های غربالگری فقط 10 کودک هستند.این درحالی است که این عدد تا 20 هزار نفر برآورد می شود. جهانپور در حالی چنین ادعایی کرده که سه اداره و یک مرکز وزارت بهداشت از جمله اداره ژنتیک، ادعای او را رد می کنند.
🔻 برخی معتقدند ردپای این تناقضات می تواند به 1000 میلیارد پولی برسد که در غربالگری های پرحجم کشور نصیب مراکز غربالگری می شود ولی این صرفا یک فرضیه است.
🔻 به هرحال بهتر است آقای جهانپور قبل از هر اظهارنظری، مواضع رسمی وزارتخانه خود را مرور کنند تا این چنین دچار تناقض گویی نشوند.
✅@oramiralmumininhaidar
✨#داستانک
حاکمی هر شب در تخت خود به آینده دخترش می اندیشید ...که دخترش را به چه کسی بدهدتا مناسب او باشد ..در یکی از شبها وزیرش را صدا زد و از اوخواست که شبانه به مسجد برود تا جوانی را مناسب دخترش پیدا کند که مناجات و نماز شب را بر خواب ترجیح دهد ...از قضا آن شب دزدی قصد دزدی در آن مسجد را کرده بود تا هرچه گیرش بیاید از آن مسجد بدزدد...پس قبل از وزیر و سربازانش به آنجا رسید ...در را بسته یافت واز دیوار مسجد بالا رفت و داخل مسجد شد ..
هنگامی که بدنبال اشیاء بدرد بخورش می گشت وزیر و سربازانش داخل شدند و دزد صدای در راشنید که باز شد بنابراین راهی برای خود نیافت الا اینکه خود را به نماز خواندن مشغول کرد .. سربازان داخل شدند و اورا در حال نماز دیدند ،
وزیر گفت : سبحان الله ! چه شوقی دارد این جوان برای نماز....ودزد از شدت ترس هرنماز را که تمام می کرد نماز دیگری را شروع می کرد ..
تا اینکه وزیر دستور داد که سربازان مراقب باشند از نماز که تمام شد نگذارند نماز دیگری را شروع کند و او را بیاورند ، و اینگونه شد که وزیر جوان را نزد حاکم برد .و حاکم که تعریف دعا ها ونمازها ی جوان را از وزیر شنید ، به او گفت : تو همان کسی هستی که مدتهاست دنبالش بودم و می خواستم دامادم باشد ، اکنون دخترم را به ازدواج تو در می آورم و تو امیر این مملکت خواهی بود ...
جوان که این را شنید بهت زده شد و آنچه دیده و شنیده بود را باور نمی کرد ، سرش را از خجالت پایین آورد و با خود گفت : خدایا مرا امیر گرداندی و دختر حاکم را به ازدواجم در آوردی ،فقط با نماز شبی که ازترس آن را خواندم ! اگر این نماز از سر صداقت و خوف تو بود چه به من می دادی و هدیه ات چه بود اگر از ایمان و اخلاص می خواندم !
#نماز_شب
#دزد. #امیر
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@oramiralmumininhaidar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 سرنوشت مومنین پس از #مرگ
💠 استاد #مسعود_عالی
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
«امام جعفرصادق(علیهالسلام)»:
اَكثِرِالزّادَ فَإنَّ السَّفَر بَعیدٌ!
همراه خود توشه و ساز و برگ را زیاد بردار که #سفر، طولانی و دور و دراز است! (بحار، ج ١٣، ص ٤٣٢)
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@oramiralmumininhaidar
✅ توصیه های مادرانه مرحوم بانو خدیجه سادات میردامادی (مادر حضرت آیت الله خامنه ای):
🔻به بچه هایتان ظلم نکنید تا بچه هایتان ظالم نشوند؛
🔻به بچه هایتان رحم کنید تا بچه هایتان رحم دل شوند؛
🔻به بچه هایتان دروغ نگویید تا بچه هایتان دروغ نگویند؛
🔻مال حرام به بچه هایتان ندهید؛
🔻شیر ناپاک به بچه هایتان ندهید؛
🔻غذای ناپاک به بچه هایتان ندهید؛
🔻بچه هایتان را فقط تشویق به درس خواندن نکنید، تشویق به امور دینی هم بکنید.
🔻بچه هایم وقتی قصه می خواستند، قصه های قرآن را می گفتم؛ قصه انبیاء و قصه های قرآنی. مواظب بودم که تغییر و تبدیل ندهم. واقع آن را می گفتم. مادر در اولاد خیلی تأثیر دارد... من بچه هایم را این طور بزرگ کرده ام.
📚 فرازی از کتاب شرح اسم (زندگی نامه آیت الله سیدعلی خامنه ای)
#مادر #روز_مادر #تربیت_فرزند
@oramiralmumininhaidar
#صـدقــه_و_وسـوسـه_شیــطان😈
🌹 امام علی (ع) فرمودند:
یڪ روز دیناری صدقه دادم رسول خدا فرمودند: یا علی آیا میدانی ڪه #صدقه از دست مومن خارج نشود مگراینڪه از دهان هفتاد شیطان بیرون آید ڪه هر یڪ او را با وسوسه خود از دادن منع می ڪنند (یڪی گوید نده ڪه ریا میشود ودیگری میگوید نده ڪه او مستحق نیست و آن دیگر گوید نده ڪه خود بدان محتاج خواهی شد و ...) وقبل از آنڪه به دست سائل برسد بدست خدا خواهد رسید.
📚 #ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ترجمه غفاری، #ص314
@oramiralmumininhaidar
💟امام علی علیه السلام💟
✨هر مومنی صدای #مهمانی را بشنود و خوشحال شود، گناهانش #آمرزیده می شود اگر چه گناهان او به اندازه زمین تا آسمان باشد.✨
📚 #سفینه_البحار، #ج2 #ص77
@oramiralmumininhaidar
⚜#امیرالمؤمنین علی(ع)می فرمایند
✍🏼از نافرمانی خدا در خلوت ها بپرهيزيد، زيرا همان كه شاهد است داوری می كند.
📚 #نهج البلاغه، #حکمت 324
@oramiralmumininhaidar
سزای آدم فروشی به سبک سلطان محمود !
روزی برای سلطان محمود غزنوی کبکی آوردند که لنگ بود. فروشنده برای فروشش زر و زیوری زیاد درخواست میکرد. سلطان حکمت قیمت زیاد کبک لنگ را جویا شد. فروشنده گفت: وقتی دام پهن میکنیم برای کبکها، این کبک را نزدیک دامها رها میکنیم آوازی خوش سر میدهد و کبکهای دیگر به سراغش میآیند و در این حین در دام گرفتار میشوند. هر بار که کبک را برای شکار ببریم حتماً تعدادی زیاد کبک گرفتار دام میشوند
▪️سلطان امر به خریدن کرد و خواستار کبک شد. چون زر به فروشنده دادند و کبک به سلطان، سلطان تیغی بر گردن کبک لنگ زد و سرش را جدا کرد. فروشنده که ناباورانه سر قطع شده و تن بی جان کبک را دید گفت: این همه کبک، این را چرا سر بریدید؟ سلطان گفت هرکسی ملت و قوم خود را بفروشد باید سرش جدا شود
@oramiralmumininhaidar
#داستان_کوتاه📚
#سه_پند_از_زبان_گنجشک
حکایت کردهاند که مردى در بازار دمشق، گنجشکى رنگین و لطیف، به یک درهم خرید تا به خانه آورد و فرزندانش با آن بازى کنند.
در بین راه، گنجشک به سخن آمد و مرد را گفت: «در من فایدهاى براى تو نیست. اگر مرا آزاد کنى، تو را سه نصیحت مىگویم که هر یک، همچون گنجى است. دو نصیحت را وقتى در دست تو اسیرم مىگویم و پند سوم را، وقتى آزادم کردى و بر شاخ درختى نشستم، مىگویم.
مرد با خود اندیشید که سه نصیحت از پرندهاى که همه جا را دیده و همه را از بالا نگریسته است، به یک درهم مىارزد. پذیرفت و به گنجشک گفت: «پندهایت را بگو.»
گنجشک گفت: «نصیحت اول آن است که اگر نعمتى را از کف دادى، غصه مخور و غمگین مباش زیرا اگر آن نعمت، حقیقتاً و دائماً از آن تو بود، هیچ گاه زایل نمىشد.
دیگر آن که اگر کسى با تو سخن محال و ناممکن گفت به آن سخن هیچ توجه نکن و از آن درگذر.»
مرد، چون این دو نصیحت را شنید، گنجشک را آزاد کرد.
پرنده کوچک پر کشید و بر درختى نشست؛ چون خود را آزاد و رها دید، خندهاى کرد.!
مرد گفت: «نصیحت سوم را بگو!»
گنجشک گفت: «نصیحت چیست!؟ اى مرد نادان، زیان کردى.! در شکم من دو گوهر هست که هر یک بیست مثقال وزن دارد؛ تو را فریفتم تا از دستت رها شوم. اگر مىدانستى که چه گوهرهایى نزد من است به هیچ قیمت مرا رها نمىکردى.»
مرد، از خشم و حسرت، نمىدانست که چه کند؛ دست بر دست مىمالید و گنجشک را ناسزا مىگفت.!
ناگهان رو به گنجشک کرد و گفت: «حال که مرا از چنان گوهرهایى محروم کردى، دست کم آخرین پندت را بگو.»
گنجشک گفت: «مرد ابله! با تو گفتم که اگر نعمتى را از کف دادى، غم مخور اما اینک تو غمگینى که چرا مرا از دست داده اى؛ نیز گفتم که سخن محال و ناممکن را نپذیر اما تو هم اینک پذیرفتى که در شکم من گوهرهایى است که چهل مثقال وزن دارد؛ آخر من خود چند مثقالم که چهل مثقال گوهر با خود حمل کنم!؟ پس تو لایق آن دو نصیحت نبودى و پند سوم را نیز با تو نمىگویم که قدر آن نخواهى دانست؛ این را گفت و در هوا ناپدید شد.!!!»
@oramiralmumininhaidar