⭕️ #توکل به سبک امام سجاد علیه السلام ⭕️
✍🏻 در «مناقب» و «مدینة المعاجز» و جز این دو کتاب آمده است که ابراهیم بن ادهم و فتح موصلی هر یک جداگانه روایت کرده اند:
◽️ در #بیابان با قافله ای راه می بردیم پس مرا حاجتی افتاد از قافله دور شدم ، به ناگاه کودکی را دیدم در بیابان روان است ، با خود گفتم سبحان الله کودکی در چنین بیابانی پهناور راه می سپارد ، سپس نزدیک او شدم و بر او سلام کردم و جواب شنیدم ، پس به او گفتم: کجا قصد داری؟
🕋 گفت: به خانه ی پروردگارم.
❔گفتم: حبیب من! تو کودکی و بر تو ادای فرض و سنتی نیست.
❕فرمود: ای شیخ! مگر ندیدی که از من کوچکترها بمردند؟
❔عرض کردم: زاد و راحله تو چیست؟
❕فرمود: «زادی تَقْوایَ ، وَ راحِلَتی رِجْلایَ ، وَ قَصْدی مَوْلایَ» ، توشه من پرهیزکاری من است و راحله من دو پای من و مقصود من مولای من است.
❔عرض کردم: طعامی با تو نمی بینم؟
◽️ فرمود: ای شیخ! آیا پسندیده است که تو را کسی به #خانه خود بر خوان (سفره) خود بخواند و تو با خود طعام و خوردنی ببری؟
◽️ گفتم: نه.
◽️ فرمود: آنکه مرا دعوت فرموده است مرا طعامی می خوراند و سیراب می فرماید.
◽️ گفتم: پس پا بردار و تعجیل کن تا به #قافله ، خود را برسانی.
🔆 فرمود: «علَیَّ الْجَهادُ وَ عَلَیْهِ الْاِبْلاغُ» ؛ بر من است کوشش و بر خدا است مرا رسانیدن ، مگر نشنیده ای قول خداوند تعالی «وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ» (العنکبوت/69) ؛ آنانکه کوشش کردند در ما ، هر آینه بنمایانیم ایشان را راه های خود و به درستی که خداوند با نیکوکاران است.
🔹 راوی گفت: در آن حال که بر این منوال بودیم ناگاه جوانی خشرو با جامه های سفید روی آورد و با آن کودک معانقه نمود و بر او سلام کرد ، من رو به آن جوان کردم و گفتم: تو را قسم می دهم به آنکه تو را نیکو خلق فرموده که این #کودک کیست؟
🔹 گفت آیا او را نمی شناسی؟ این فرد علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام است.
🔸 پس آن جوان را بگذاشتم و به آن کودک روی آوردم و گفتم: تو را #سوگند می دهم به حق پدرانت که این جوان کیست؟
🔸 فرمود: آیا او را نمی شناسی؟ این برادر من خضر (ع) است که هر روز بر ما وارد می شود و بر ما #سلام می کند.
❔عرض کردم: از تو مسئلت می نمایم به حق پدرانت که مرا خبر دهی که این جاهای خشک و بیابان های بی آب را بدون زاد و توشه چگونه می پیمایی؟
❕فرمود: من این بیابان ها را می پیمایم به زاد ، و زاد من در آنها چهار چیز است.
❔عرض کردم: چیست آنها؟
1️⃣ فرمود: دنیا را به تمامی آن بدون استثناء #مملکت_خدا می دانم،
2️⃣ و تمامی مخلوق را غلامان و کنیزان و #عیال_خدا می بینم،
3️⃣ و اسباب و ارزاق را به دست #قدرت_خدا می دانم ،
4️⃣ و قضا و #فرمان_خدا را در تمام زمین خدای نافذ می بینم.
✅ گفتم: خوب توشه ای است توشه تو ای #زین_العابدین علیه السلام و تو با این زاد و مفاوز آخرت را می پیمایی تا به دنیا چه رسد.
#حدیث #امام_شناسی #اهل_بیت علیهم السلام #امام_سجاد علیه السلام
📚 منتهی الآمال / ج2 / ص60-61
#تلنگر
📍مسلمان شدن ارمنی بدست شیخ عباس قمی(ره)
✳️امام خمینی رحمه الله علیه خاطره ای از سفر خود با مرحوم حاج #شیخ_عباس_قمی بیان می کند.
📌خورشید خود را بالاى سر ماشین کشیده بود و باران گرما بر سرمان مى ریخت . بیابان سوزان و بى انتها در چشمهایمان رنگ مى باخت و به کبودى مى گرایید از دور هم ، چیزى دیده نمى شد، ناگاه ماشین ما که از #مشهد عازم تهران بود از حرکت ، ایستاد، راننده که مردى بلند و سیاه چرده بود با عجله پایین آمد و بعد از آنکه ماشین را براندازى کرد خیلى زود #عصبانى و ناراحت به داخل ماشین برگشت و گفت :
📌بله پنچر شد و آنگاه به صندلى ما که در وسطهاى ماشین بود، آمد، به من چون #سید بودم حرفى نزد. ولى رو کرد به حاج شیخ عباس قمى (ره ) و گفت :
📌اگر مى دانستم تو را اصلا سوار نمى کردم از نحسى قدم تو بود که ماشین ، ما را در این وسط #بیابان خشک و برهوت معطل گذاشت ، یا الله برو پایین و دیگر هم حق ندارى سوار این ماشین بشوى .
📌البته راننده تا حدى تقصیر نداشت . این طاغوت و حکومت ضد دین زمان بود که تبلیغات ضد اسلام و #روحانیت را بجایى رسانده بود که عده زیادى از مردم قدم آخوند و روحانى را نحس مى دانستند و اگر گرهى در کارشان مى افتاد و #آخوندى آنجا حضور داشت ، به حساب او مى گذاشتند.
📌مرحوم #شیخ_عباس بدون اینکه کوچکترین اعتراضى کند و حرفى بزند، بلند شد و وسایلش را برداشت و از ماشین پیاده شد. من هم بلند شدم که با او پیاده شوم اما او مانع شد، ولى من با اصرار پیاده شدم که او را تنها نگذارم اما او قبول نمى کرد که با او باشم ، هر چه من پافشارى مى کردم ، او نهى مى کرد، دست آخر گفت فلانى #راضى نیستم تو اینجا بمانى . وقتى این حرف را از او شنیدم دیدم که اگر بمانم بیشتر او را ناراحت مى کنم تا #خوشحال کرده باشم ، برخلاف میلم از او خداحافظى کرده سوار ماشین شدم ...
📌بعد از مدتى که او را دیدم جریان آن روز را از او پرسیدم ؟ گفت : وقتى شما رفتید خیلى براى #ماشین معطل شدم ، براى هر ماشینى دست بلند مى کردم نگه نمى داشت ، تا اینکه یک ماشین کامیونى که بارش آخر بود برایم نگه داشت .
📌وقتى سوار شدم ، #راننده آدم خوب و خون گرمى بود، و به گرمى پذیرایم شد و تحویلم گرفت ، خیلى زود با هم گرم شدیم قدرى که با هم صحبت کردیم متوجه شدم که او #ارمنی است و مسیرش همدان است ، از دست قضا من هم مى خواستم به همدان بروم ، چون مدتها بود که دنبال یک سرى مطالب مى گشتم و در جایى نیافته بودم فقط مى دانستم که در کتابخانه مرحوم آخوند همدانى در همدان مى توانم آنها را بدست آورم ، به این خاطر مى خواستم به #همدان بروم .
📌راننده با آنکه #ارمنى بود آدم خوب و اهل حالى بود، من هم از فرصت استفاده کردم و احادیثى که از حفظ داشتم درباره احکام نورانى اسلام ، حقانیت دین مبین اسلام و مذهب #تشیع و... برایش گفتم .
وقتى او را مشتاق و علاقه مند دیدم ، بیشتر برایش خواندم ، سعى مى کردم مطالب و #احادیثى بگویم که ضمیر و وجدان زنده و بیدار او را بیشتر زنده و شاداب کنم .
📌تا این که به نزدیکهاى همدان رسیدیم ، نگاهم که به صورت راننده افتاد دیدم قطرات #اشک از چشمانش سرازیر است و گریه مى کند، حال او را که دیدم دیگر حرفى نزدم ، سکوتى عمیق مدتى بر ما حکمفرما شد هنوز چند لحظه اى نگذشته بود که او آن #سکوت سنگین را شکست و با همان چشم اشک آلود گفت :
📌فلانى این طور که تو مى گویى و من از حرفهایت برداشت کردم ، پس #اسلام دین حق و جاودانى است و من تا به حال در اشتباه بودم . شاهد باش من همین الآن پیش تو #مسلمان مى شوم و به خانه که رفتم تمام خانواده و فامیل هایى که از من حرف شنوى دارند مسلمان مى کنم . بعد هم گفت :
اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله و اشهد ان علیا ولى الله.
🌺روز ۲۳ ذی الحجه سالروز وفات شیخ عباس قمی(ره) صاحب کتاب مفاتیح الجنان گرامی باد. جهت شادی روحش فاتحه ای نثار کنیم.
🌈به نقل از آیت الله شیخ على پناه اشتهاردى در درس اخلاقشان در مدرسه فیضیه