7.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 6 آبان؛ زادروز پدر موشکی ایران شهید تهرانی مقدم
9.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برادر شهیدم,شهید_حمید_سیاهکالی🕊
با ذکر صلوات
#برادرشهیدم
#شهیدانه
11.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
راست گفته اند ...
هوای بارانی همیشه دو نفره است اینجا آسمان بارانیست اما تو نیستی ...
ببین که یادت زیر باران چه غوغایی به پا کرده ...✨
#شهید_جهاد_مغنیه
22.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️خانم محترم! مصطفی صدرزاده این روزها تــویــی...
✖️خانم های ایرانی در این روزها علیه صهیونیست های آدمکش چیکار کنند؟
#خانم_جنگروی
13.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 از پدری که عکس پسرش را بوسهباران کرد تا پسری که اشک خبرنگار خندهرو را درآورد
♦️روایتی از دیدار خانوادههای شهیدان امنیت با رهبر انقلاب
#وعده_صادق
5.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 گفتوگوی صمیمی صبح امروز فرزندان شهدای امنیت با رهبر انقلاب
#وعده_صادق
«قلب حرم خداست، پس در حرم خدا جز او را ساکن مکن» اگر یقین داشته باشیم قلبمان محضر خداست، مسلما در محضر خدا گناه نمیکنیم.
🌷شهید #کاظم_نجفی_رستگار🌷
ای مسئولین ، از روی هوای نفس خود کار نکنید و تکیه گاه خود را خدا بدانید که در کارهایتان غرور و تکبر راه پیدا نکند چون باعث می شود که مسئولیتها از روی خلوص نیت انجام نگیرد و همین می تواند ضربه بزرگی به اسلام و مملکت بزند . پس مواظب باشید که شیطان شما را وسوسه نکند که باعث پایمال کردن خون شهدا می شود .
#شهید_والامقام
#مصطفی_رحیمی
#شهیدانه
✍🏻میخواست برود سرڪار
از پلههاے آپارتمان، تندتند پایین میآمد!
آنقدر عجلہ داشت ڪه پلہ ها را دوتا یڪی رد میڪرد! جلوے در خانه ڪه رسید،
بهش سلام ڪردم گفتم: آرامتر
فوقش یڪ دقیقه دیرتر میرسـی سرِڪارٺ!
سریع نشست روی موتور، روشن کرد و گفت
علیآقا! همین یڪ دقیقه یڪ دقیقهها
شهادٺ آدم را یڪ روز به یڪ روز به عقب
می اندازد!
#شهیدمحسنحججی🕊
#شهیدانه
ابراهیم برای این که جایگاه و پست و مقامی او را نگیرد، همه عوامل کبر و غرور رو از خودش دور می کرد. وقتی به ابراهیم ماشین تویوتایی می دهند تا با آن ماموریت انجام دهد. ماشین تویوتا را پس می دهد تا ماشین مدل بالا او را از مردم جدا نکند و غرور برایش به وجود نیاورد ...
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهیدانه
تو حلب شبها با موتور، حسن غذا و وسائل مورد نیاز به گروهش میرسوند.
ما هر وقت میخواستیم شبها به نیروها سر بزنیم با چراغ خاموش میرفتیم.
یک شب که با حسن میرفتیم غذا به بچههاش برسونیم چراغ موتورش روشن میرفت!
چند بار گفتم چراغ موتور رو خاموش کن امکان داره قناصها بزنند.
خندید.
من عصبانى شدم با مشت تو پشتش زدم و گفتم: مارو میزنند.
دوباره خندید و گفت: مگر خاطرات شهید کاوه رو نخوندی که گفته شب روى خاکریز راه میرفت و تیرهاى رسام از بین پاهاش رد میشد نیروهاش میگفتن فرمانده بیا پایین تیر میخورى در جواب میگفت اون تیرى که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده
و شهید مصطفى میگفت:
حسن میخندید و میگفت: نگران نباش اون تیرى که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده.
و به چشم دیدم که چند بار چه اتفاق هایى براش افتاد و بعد چه خوب به شهادت رسید...
راوی: شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده 💚
#شهید_حسن_قاسمی_دانا 🕊
#شهیدانه