#خاطره
من اجازه نمیدادم شهید خیزاب زمانے
ڪه محاسن خود را اصلاح میڪنند آن
را دور بریزند و نگه میداشتم تا در آب
روانے بریزم، چند بارے قبل از شهادتشان
فرصت نشده بود که برویم و محاسنشان
را دور بریزیم محمدمهدے این مسئله را
میدانست ، یک روز ڪه با گریه از من
اصرار ڪرد آن ها به پسرمان دادم ڪه
ببیند و به محض دیدنشان گریهاش شدت
گرفت و ساعت ها روے آنها خوابید تازه
آن لحظه من روضه حضرت رقیه(س) را
درک ڪردم ڪه لحظهاے ڪه ایشان طلب
پدر ڪرد سر پدر را برایش بردند.💔🥀
#شهید_مسلم_خیزاب♥️🌱
#شهیدانه
#خاطره🍂
🔻ایام شباب محرم سه سال پیش
هیئت شباب المهدی، بوستان رازی
با آرمان علیوردی
اون ایام ایامی بود که روضهها تعطیل شد، فقط فضای باز آزاد بود، هر روز ۴ ساعت برنامه داشتیم و من به شدت خسته میشدم ولی آرمان هم قبل هیئت خودمون هم بعد هیئت خودمون میرفت و روضههای دیگه رو شرکت میکرد
میگفت خادمی کردیم بریم روضه هم بشنویم...
#شهید_ارمان_علی_وردی
#آرمان_عزیز
7.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خاطره✨
_عمرِ شهید آرمان کوتاه بود ، اما با کیفیت بود!
_ آرمانِ عزیز یکی از مهمترین دغدغههاش غزه و فلسطین بود ...
_بهروایتازدوستِشهید
#شهیدآرمانعلیوردے🌹
#آرمانعزیز🕊
#شهیدانه
#خاطــره
دوست شهید نوری:
یک روز قبل از سالگرد شهادت بابک بود.
هرطور برنامه ریزی میکردم نمیتونستم خودم را به مراسم برسانم.
از این که کارهام پیچیده شده بود خیلی ناراحت بودم.
به خودم میگفتم شاید بابک دوست ندارد به مهمونیش برسم.
شب موقع خواب دوباره یادم افتاد و گفتم:
خیلی بی معرفتی ، دلت نمیخواهد من بیام؟باشه ماهم خدایی داریم ولی بابک خیلی دوستت دارم هرچند ازت دلخورم.
توی همین فکر ها بودم که خوابم برد.
خواب بابک را دیدم:
بهت زده شده بودم زبانم بند امده بود.
بابک خونه ی ما بود.
میخندید میگفت: چرا ناراحتی؟!
گفتم:بابک همه فکر میکنن تو مردی.
گفت: نترس، اسیر شده بودم ازاد شدم.
با هیجان بغلش کرده بودم به خانوادم میگفتم: ببینید بابک نمرده.اسیر بوده.
بابک گفت: فردا بیا مهمونیم.
گفتم : چه مهمونی؟!
گفت: جشن سالگرد ازادیم.
گفتم : یعنی چی؟
گفت:جشن ازادیم از اسارت این دنیا.
بغضم گرفت شروع به گریه کردم.از شدت اشک صورتم خیس شده بود از خواب بیدار شدم.
با چشمام پر از اشک نماز صبح خوندم.
برخلاف انتظار تمام مشکلات حل شد ونفهمیدم چطوری رسیدم به سالگرد بابک.
گفتم بابک خیلی مردی..
🦋💙
#شهیدانه
#شهید_بابک_نوری🌹
#خاطره✨
هر وقت میگفتیم کجا بریم آرمـان؟
میگفت:بھشتزهرا
مامان اینقد آرامش داره.آدم آروم میشه.
هر دفعه هم با هم میرفتیم؛
میرفت سر خاک شھید زبرجدی مینشست.
ما میرفتیم جاهای دیگه ولی آرمـان بیشتر اونجا بود. گریه میکرد و دعـا میخوند. همش میگفت: مامان آقا
سجـاد خیلی حاجت میده.
بعد از شھادتش وقتی پرسیدن کجا دفنش کنن؟من میدونستم اونجا رو دوست داره گفتم: قطعه پنجاه.
انگار اونجا رو برای آرمـان
ساخته بودن.
کنار شھید زبرجدی دفن شد.
_بهروایتازمادرِبزرگوارِشهید
#شهیدآرمانعلیوردے🌱
#آرمانِعزیز🕊
🔸 نوههاش رو خیلی دوست داشت.
بعضی وقتها شدید دلتنگ نوهها میشد. میگفت: «کاش می تونستم یک ساعت برم ایران نوههام رو ببینم و برگردم.»
🔹هیچ وقت سالروز تولد بچهها و نوهها و یا سالروز ازدواج خودمون و بچهها رو فراموش نمیکرد. ممکن بود من یادم بره اما ایشون هیچ وقت از یادش نرفت.
🎁 به من میگفت: «تولد بچهها رو تبریک بگید و از طرف من هم کادوی تولد تهیه کنید.» اگه ایران هم نبود سفارش میکرد که یه مبلغی به عنوان هدیه به حساب بچه ها واریز کنیم.
🏞 یک قاب عکس از همه خانواده با هم در بیروت کنارش گذاشته بود، میگفت: «چقدر خوبه، دلم حال میاد وقتی این عکس رو نگاه میکنم، احساس میکنم همهشون اینجا هستند.»
📝 #خاطره از همسر شهید
یادش گرامی وراهش پررهرو
هدیه محضر همه شهدا صلوات
11.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خاطره✨
|قصهیشهادت|
🎥 یکی از کسانی که مُسبب اصلیِ شهادتِ شهید آرمان بوده ، موبایلشو از جیبِ شهید در میاره
میزنه رو قسمتِ فیلمبرداری ؛
اعلام میکنه ....
_بهروایتازرفیقِشهید
#شهید_آرمان_علی_وردی
11.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خاطره✨
|قصهیشهادت|
🎥 یکی از کسانی که مُسبب اصلیِ شهادتِ شهید آرمان بوده ، موبایلشو از جیبِ شهید در میاره
میزنه رو قسمتِ فیلمبرداری ؛
اعلام میکنه ....
_بهروایتازرفیقِشهید
#شهید_آرمان_علی_وردی
#خاطــره🎞
بابڪخیلیمسئولیتپذیربود!
یعنییهکاربھشکهمیدادی،
دیگههیچغصهونگرانینداشتی؛
چونمیدونستیبهنحواحسنانجامشمیده
برادرشکهبرایشوراشھررشتکاندیدشد،
بیشترمسئولیتهابابابڪبود.
فقطبرایخانوادهمسئولیتپذیرنبود..
درهرزمینهوحرفهایکهکاریازدستشبرمیومد
دریغنمیکردوباجونودلانجامشمیداد..
یادمهیهبارپدریکیازدوستانشبهمزنگزد
وگفتوضعپسرمبدجوریبههمریختهو
هرلحظهممکنهخبرخودکشیاشروبهمبدن
موضو؏روبهبابڪگفتم…
دهبیستروزیبادوستشبودوپیگیرکارهاششد
وباکمکپدربراشوامجورکردو
خیلیازکارهاودوندگیهایوامروبابڪانجامدادو
تاوقتیمشکلدوستشحلنشدآرومنگرفت!
#خوشتیپخواهر🌱
#شهیدبابکنوری💔
برادر شهیدم🥺🥺
▪️روضه بخوان...
کار که گیر میکرد،
شهید که پیدا نمیشد،
دست من را میگرفت و میگفت:
”بشین، روضه بخوان".
درست وسط میدان مین!
خودش هم مینشست کنارم،
درست وسط میدان مین!
های های گریه می کرد..!
میگفت: "روضه کارگشاست".
واقعا هم همینطور بود....
#خاطره
#فرمانده_تفحص
#شهید_مجید_پازوکی
#لشکر۲۷_حضرترسولﷺ
#شهدا
#شهادت
#کلامـشهدا
12.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ خواب مادر، نشانی پیکر پسر را فاش کرد
#خاطره ای از پیدا شدن پیکر شهید عزیز یوسفی در برنامه تلویزیونی «لاله خیز»