ما دنبال جای گرم و نرم بودیم، سعید در سرمای کردستان نماز شب میخواند
سعید اما نه تنها برای پدر و مادر و خانوادهاش که برای رفقا و بچههای جنگ هم یک آدم عجیب و تکرارناشدنی بوده است
. یکی از همرزمانش در خاطراتش با او گفته است: «یک بار که با هم کردستان بودیم، هوا بینهایت سرد بود.
من قرار بود به همه سنگرها سر بزنم تا کسی خوابش نبرد. خدا خدا میکردم
که زمان زود بگذرد و من از سرمای هوا به جایی گرم پناه ببرم.
توی همین سرزدن به سنگرها بود که متوجه شدم یک نفر دولا شده است.
اول ترسیدم، گفتم شاید دشمن است
اما وقتی جلوتر رفتم متوجه شدم سعید پشت یکی از همین سنگرها
و در آن هوای سرد مشغول نماز خواندن است. با خودم گفتم
من دنبال یک جای گرم و نرم هستم، آن وقت این پسر ایستاده و دارد اینجا نماز شب میخواند.»
#شهیدسعیدچشمبراه