آخرین بارے ڪہ مهدے بہ ایران اومد با هم بہ #مشهد رفتیم بعد از اینڪہ زیارت ڪردیم تو صحن سقاخونہ دیدم وایساده و مے خنده بہ مهدے گفتم: چیہ مادر، چرا مے خندی؟ گفت: مادر امضاے شهادتم رو از آقا #امام_رضا (ع) گرفتم!
#شهید_مهدی_صابری
🌷 فرازی از وصیت نامه شهید مدافع حرم
🌷رسیدن به سن 30 سال ؛ بعد از آقا علی اکبر (علیهالسلام) برام ننگه تن و بدن سالم داشتن بعد از آقا علی اکبر (علیهالسلام) اصلاً نمی تونم تصور کنم فرق سالم رو بعد از آقا علی اکبر (علیهالسلام) نمی خوام چقدر خوب میشه سر تو بدنم نداشته باشم چقدر جالب و رویایی و زیباست وقتی ارباب می آیند بالا سرم تن تکه تکه ام براشون آشنا باشه و با دیدن شباهت های تو بدن من و شهزاده علی اکبر (علیهالسلام) یک کمی از اون غم و غصه بدن ارباً اربا تسلی پیدا کنند.
#شهید_مهدی_صابری(غلامحسین )
آخرین بار که از سوریه برگشت، با هم رفتیم مشهـد. بعد از زیارت دیدم مهدی کنار سقاخونه ایستاده میخنده!
ازش پرسیدم: چیـه مادر چرا می خنـدی؟
گفت: مادر، امضای شهادتم رو امروز از امام رضا(علیه السلام) گرفتم :)
بهش گفتم: اگه تو شهید بشی من دیگه کسی رو ندارم.
دستشو رو به آسمون کرد و گفت: مادر، خدا هست...!
#شهید_مهدی_صابری🌱
✍ خاطره ای از شهید میرزا" مهدی"
🌷یه روز من و میرزا"مهدی" تو محله کنار یه جوب بزرگ که آب زیادی هم داشت منتظر بابای میرزا"مهدی" ایستاده بودیم
یه لحظه حس کردم صدای شالپ شولوپ آب میاد نگاه کردم دیدم مهدی باکله و دستاش رفته تو آب پاهاش لبهی جوبه آوردمش بیرون
پرسیدم: چرا اوینجوری شدی؟گفت:مامان یه توله سگ خیلی کوچولو رو داشت اب میبرد خواستم نجاتش بدم،غافل از اینکه مرده بوده.
شهید میرزا"مهدی" وقتی فهمید حیوون زبون بسته مرده خیلی ناراحت شد،گریه میکرد میگفت:مامانش کجا بوده که بچه ش مرده افتاده تو آب.
این قضیه مربوط به ۴ سالگی میرزا"مهدی" هستش🌷
✍ راوی : مادر شهید
#شهید_مهدی_صابری