ᬉداࢪاݪقرار
ارام روانه میشدند
دانه دانه
صف به صف
سرد بود و یخ بسته بود
به او میگفتند آبی که یخ زده
اما خلاصهتر بگویم
#برف...
ولی فقط خدا از حال دلش خبر دارد
یخ زده از دوری
از #فراق
چشمانش را بست و باز با یاد او گریست
و فقط عاشقان میدانند
دل تنگ
صبر ندارد
اما
چارهای هم جز صبر ندارد...):"
ناگهان نگاهش قفل شد به خورشید
در شب؟!
خورشید؟!
با دقت تر نگاه کرد
نه...!!!
نورانیت خورشید در برابرش #هیچ بود...
چشمانش تار شد
و دلش گرمـ...
در حال سقوط روی خورشید بود و دلش تا فلک پرواز کرد
آرام و ارام به آن جسم نورانی نزدیک تر میشد
از کجا به کجا رسیده بود
چقدر باران شد و بارید و بخار شد و برف شد
تا به اینجا رسید
راست میگویند
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق اسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها
مشکلات را رد کرده بود و حالا وقت وصال بود
چه چیزی شیرین تر از دیدن رویایت
انهنم در واقعیت
نزدیک و نزدیک تر میشد و دلش میریخت ولی تا اسمان حسین پر میکشید
ارام بر روی گنبد افتاد
چشمانش آب افتاد و آب شد...):"
و در عشق #حسینعلیهسلام
آب هم گریه میکند✋
#اسما