✹﷽✹
═══════ ೋღ🕊ღೋ══════
#داستان📕
#نسلسوخته
✅ قسمتصدوچهلوسوم
صدام خسته و خواب آلود ... از توی گلوم در نمی اومد ...
- به داداش ... رسیدن بخیر ...
رفت سر کمد، لباس عوض کردن ...
- امروز هر کی رسید سراغ تو رو گرفت ... دیگه آخر اعصابم خورد شد ... می خواستم بگم دیوونه ام کردید ... اصلا مرده... به من چه که نیومده ...
غلت زدم رو به دیوار ... که نور کمتر بیوفته تو چشمم ...
- مخصوصا این پسره کیه؟ ... سپهر ... تا فهمید من داداش توئم ... اومد پیله شد که مهران کو ... چرا نیومده ...
راستی دکتر هم اینقدر گیر داد تا بالاخره شماره ات رو دادم بهش ...
ته دلم گفتم ...
من دیگه بیا نیستم ... اون یه بار رو هم فکر کردم رضای خدا به رفتن منه ...
و چشم هام رو بستم ...
نیم ساعت بعد، سعید هم خوابید ... اما خواب از سر من پریده بود ... هنوز از پس هضم وقایع هفته قبل برنیومده بودم... نه اینکه از چنین شرایطی توی اجتماع خبر نداشته باشم، نه ... پیش خودم گیر بودم ... معلق بین اون درگیرهای فکری ... و همه اش دوباره زنده شد ...
فردا ... حدود ظهر ... دکتر زنگ زد ... احوال پرسی و گله که چرا نیومدی ... هر چی می گفتم فایده نداشت ... مکث عمیقی کردم ...
- دکتر ... من نباشم بقیه هم راحت ترن ...
سکوت کرد ... خوشحال شدم ... فکر کردم الان که بیخیال من بشه ...
نه اتفاقا ... یه مدلی هستی آدم دلش واست تنگ میشه... اون روز، حسابی من رو بردی توی حال و هوای اون موقع... شاید دیگه بهم نیاد ولی منم یه زمانی رفته بودم جبهه ...
و زد زیر خنده ... من، مات پای تلفن ... نمی فهمیدم کجای حرفش خنده داره ...
آدم جبهه رفته ای که خون شهدا رو دیده ... اما بعد از جنگ، اینقدر عوض شده ... بیشتر اعصابم رو بهم می ریخت ...
دیروز به بچه ها گفتم ... فکر نمی کردم دیگه امثال تو وجود داشته باشن ... نه فقط من، بقیه هم می خوان بیای ... مهرت به دل همه افتاده ...
#ادامهدارد...
═══════ ೋღ
🕊ღೋ══════
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
✹﷽✹
═══════ ೋღ🕊ღೋ══════
#داستان📕
#نسلسوخته
✅ قسمتصدوچهلوچهارم
تلفن رو که قطع کرد ... بیشتر از قبل، بین زمین و آسمون گیر افتاده بودم ... بیخیال کارم شدم و یه راست رفتم حرم ...
نشستم توی صحن ... گیج و مبهوت ...
- آقا جون ... چه کار کنم؟ ... من اهل چنین محافلی نیستم... تمام راه رو دختر و پسر قاطی هم زدن رقصیدن ... اونم که از ...
گریه ام گرفت ...
به خدا ... نه اینکه خودم رو خوب ببینم و بقیه رو ...
دلم گرفته بود ... فشار زندگی و وضعیت سعید از یه طرف ... نگرانی مادرم و الهام از طرف دیگه ... و معلق موندن بین زمین و آسمون ...
می ترسیدم رضای خدا و امر خدا به رفتنم باشه ... اما من از روی جهل، چشمم رو روش ببندم ... یا اینکه تمام اینها حرف هاش شیطان برای سست کردنم باشه ...
سر در گریبان فرو برده ... با خدا و امام رضا درد می کردم ... سرم رو که آوردم بالا ... روحانی سیدی با ریش و موی سفید... با فاصله از من روی یه صندلی تاشو نشسته بود ... دعا می خوند ... آرامش عجیبی توی صورتش بود ... حتی نگاه کردن به چهره اش هم بهم آرامش می داد ... بلند شدم رفتم سمتش ...
حاج آقا ... برام استخاره می گیری؟ ...
سرش رو آورد بالا و نگاهی به چهره آشفته من کرد ...
چرا که نه پسرم ... برو برام قرآن بیار ...
قرآن رو بوسید ... با اون دست های لرزان ... آروم آورد بالا و چند لحظه گذاشت روی صورتش ... آیات سوره لقمان بود ...
بسم الله الرحمن الرحیم ... الم ... این آیات کتاب حکیم است ... مایه هدایت و رحمت نیکوکاران ... همانان که نماز را بر پا می دارند و زکات می پردازند و به آخرت یقین دارند ... آنان بر طریق هدایت پروردگارشان هستند و آنان رستگاران هستند ...
از حرم که خارج شدم ... قلبم آرام آرام بود ... می ترسیدم انتخاب و این کار بر مسیر و طریقی غیر از خواست خدا باشه... می ترسیدم سقوط کنم ... از آخرتم می ترسیدم ... اما بیش از اون ... برای از دست دادن خدا می ترسیدم ... و این آیات ... پاسخ آرامش بخش تمام اون ترس ها بود ...
حسبنا الله ... نعم الوکیل ... نعم المولی و نعم النصیر ... و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم ...
#ادامهدارد...
═══════ ೋღ
🕊ღೋ══════
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مناجاتهای_دلنشین_۴۸
الهي لَیْتَ اُمّي لَمْ تَلِدْني - مناجات امام سجاد علیه السلام - سید مصطفی موسوی
#امام_حسنی_ام
#عشاق_الحسن_محب_الحسن_ع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
🍃یابن الحسن...
روز ظهور تو،چه سرافکنده میشوند
آنان که در دعای فرج کم گذاشتند..
به رسم هرشب،تجدید بیعتی دوباره با مولای غریبمان
میخوانیم: الهی عظم البلا...⚡️
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
•°
«السَّلامُ عَلَیْکَ یَا عَیْنَ الْحَیَاةِ»
سلام بر امامی که چشمه حیات است
و ترنم حضورش حیات بخش جانهاست!
السلامعلیڪیاخلیفةاللهفےارضھ..✋🏻-
#سلام امام زمانم♥️🌿''
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
بسم الله الرحمن الرحیم
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ رَسُولِ رَبِّ الْعالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ فاطِمَةَ الزَّهْراَّءِ
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَبیبَ اللّهِ
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا صِفْوَةَ اللّهِ
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَمینَ اللّهِ
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللّهِ
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا نُورَ اللّهِ
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا صِراطَ اللّهِ
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا بَیانَ حُکْمِ اللّهِ
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا ناصِرَ دینِ اللّهِ
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا السَّیِدُ الزَّکِىُّ
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْبَرُّ الْوَفِىُّ
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْقاَّئِمُ الاْمینُ
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْعالِمُ بِالتَّأویلِ
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْهادِى الْمَهْدِىُّ
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الطّاهِرُ الزَّکِىُّ
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا التَّقِِیُّ النَّقِىُّ
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْحَقُّ الْحَقیقُ
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الشَّهیدُ الصِّدّیق
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِی وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَکاتُهُ
#امامحسنیام💚
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
(🕌💚)
.
.
اگر برای حسینش به سینه میکوبیم
حسین گفتن ما تحت دولت حسن است …!
#السلامعلیڪیاحسنبنعلی🖐🏿
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
اسد اسدالله_۲۰۲۴_۰۸_۱۹_۰۸_۴۴_۳۶_۷۱۴.mp3
5.71M
(🕌💚)
.
.
آقاےِ دوشنبہ هاے دلم ♥️(:
کربلایی حسین طاهری
ـ ـ ـ ـ ــــــــــ ـ ـ ـ ـ
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「💚✨」
- خداعاشقانامامحسنمجتبیرادوستدارد
#استادانصاریان🌱
『#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
54.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
موکب به موکب با زوار حرم اربعین ۱۲
بدون عشق حسین عشق به من نمیاد
🎙حاج سیدرضا نریمانی
تاریخ ۲۶ مرداد ماه ۱۴۰۳
موکب امام رضا علیه السلام، هیئت فدائیان حسین علیه السلام
عمود۲۸۵
#امام_حسنی_ام
#عشاق_الحسن_محب_الحسن_ع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
نماهنگ ملک نقال.mp3
4.81M
به تو عرض سلامم
تویی حسن ختامم
🎙کربلایی محمدحسین پویانفر
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#وادیعشــق_۳۰
چندقدمبهنیت
#امیرکرمانشاهی
السلامعلیکیااباعبداللهالحسینع
#اللهمارزقنازیارةاﻷربعين
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
✹﷽✹
═══════ ೋღ🕊ღೋ══════
#داستان📕
#نسلسوخته
✅ قسمتصدوچهلوپنجم
بالای کوه ... از اون منظره زیبا و سرسبز به اطراف نگاه می کردم ... دونه های تسبیح،بالا و پایین می شد و سبحان الله می گفتم ... که یهو کامران با هیجان اومد سمتم ...
- آقا مهران ... پاشو بیا ... یار کم داریم ...
نگاهی به اطراف انداختم ...
- این همه آدم ... من اهل پاسور نیستم ... به یکی دیگه بگو داداش ...
- نه پاسور نیست ... مافیاست ... خدا می خوایم ... بچه ها میگن ... تو خدا باش ...
دونه تسبیح توی دستم موند ... از حالت نگاهم، عمق تعجبم فریاد می زد ...
- من بلد نیستم ... یکی رو انتخاب کنید که بلد باشه ...
اومد سمتم و مچم رو محکم گرفت ...
- فقط که حرف من نیست ... تو بهترین گزینه واسه خدا شدنی ...
هر بار که این جمله رو می گفت ... تمام بدنم می لرزید ... شاید فقط یه نقش، توی بازی بود اما ... خدا ... برای من، فقط یک کلمه ساده نبود ...
عشق بود ... هدف بود ... انگیزه بود ...
بنده خدا بودن ... برای خدا بودن ...
صداش رو بلند کرد سمت گروه که دور آتیش حلقه زده بودن...
- سینا ... بچه ها ... این نمیاد ...
ریختن سرم ... و چند دقیقه بعد ... منم دور آتش نشسته بودم ... کامران با همون هیجان داشت شیوه بازی رو برام توضیح می داد ...
برای چند لحظه به چهره جمع نگاه کردم ... و کامرانی که چند وقت پیش ... اونطور از من ترسیده بود ... حالا کنار من نشسته بود ... و توی این چند برنامه آخر هم ... به جای همراهی با سعید ... بارها با من، همراه و هم پا شده بود ...
- هستی یا نه؟ ... بری خیلی نامردیه ...
دوباره نگاهم چرخید روی کامران ... تسبیحم رو دور مچم بستم ...
- بسم الله ...
تمام بعد از ظهر تا نزدیک اذان مغرب رو مشغول بازی بودیم ... بازی ای که گاهی عجیب ... من رو یاد دنیا و آدم هاش می انداخت ...
به آسمون که نگاه کردم ... حال و هوای پیش از اذان مغرب بود ... وقت نماز بود و تجدید وضو ... بچه ها هنوز وسط بازی ...
#ادامهدارد...
═══════ ೋღ
🕊ღೋ══════
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
✹﷽✹
═══════ ೋღ🕊ღೋ══════
#داستان📕
#نسلسوخته
✅ قسمتصدوچهلوششم
به ساعتم نگاه کردم ... و بلند شدم ...
- کجا؟ ... تازه وسط بازیه ...
- خسته شدی؟ ...
همه زل زده بودن به من ...
- تا شما یه استراحت کوتاه کنید ... این خدای دو زاری، نمازش رو می خونه و برمی گرده ...
چهره هاشون وا رفت ... اما من آدمی نبودم که بودن با خدا حقیقی رو ... با هیچ چیز عوض کنم ...
فرهاد اومد سمت مون ...
- من، خدا بشم؟ ...
جمله از دهنش در نیومده ... سینا بطری آب دستش رو پرت کرد طرف فرهاد ...
- برو تو هم با اون خدا شدنت ... هنوز یادمون نرفته چطور نامردی کردی ... دوست دخترش مافیا بود ... نامرد طرفش رو می گرفت ...
بچه ها شروع کردن به شوخی و توی سر هم زدن ... منم از فرصت استفاده کردم و رفتم نماز ...
وقتی برگشتم هنوز داشتن سر به سر هم میزاشتن ...
بقیه هنوز بیدار بودن ... که من از جمع جدا شدم ... کیسه خوابم رو که برداشتم ... سینا اومد سمتم ...
- به این زودی میری بخوابی؟ ... کیانوش می خواد واسه بچه ها قصه ترسناک بگه ... از خودش در میاره ولی آخرشه ...
خندیدم و زدم روی شونه اش ...
- قربانت ... ولی اگه نخوابم نمی تونم از اون طرف بیدار بشم...
تا چشمم گرم می شد ... هر چند وقت یک بار جیغ دخترها بلند می شد ... و دوباره سکوت همه جا رو پر می کرد ... استاد قصه گویی بود ...
من که بیدار شدم ... هنوز چند نفری بیدار بودن ... سکوت محض ... توی اون فضای فوق العاده و هوای تازه ... وزش باد بین شاخ و برگ درخت ها ... نور ماه که هر چند هلالی بیش نبود ... اما می شد چند قدمیت رو ببینی ...
وضو گرفتم و از نقطه اسکان دور شدم ... یه فرورفتگی کوچیک بین اون سنگ های بزرگ پیدا کردم ... توی این هوا و فضای فوق العاده ... هیچ چیز، لذت بخش تر نبود ...
نماز دوم تموم شده بود ... سرم رو که از سجده شکر برداشتم ... سایه یک نفر به سایه های جنگل و نور ماه اضافه شد ... یک قدمی من ایستاده بود ...
#ادامهدارد...
═══════ ೋღ
🕊ღೋ══════
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313