eitaa logo
عشاق‌الحسن(محب‌الحسن)
12.2هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
4 فایل
"‌کُلّٰناٰ‌بِفِداٰک‌یاٰ‌اَبامُحَمّدیاحَسَن‌مُجتَبی(عَ)💚🌿 آقا ... در شلوغی‌های دنیـا مـن بـه دنبـال تــوام در شلوغی‌های محشـر تـو بیـا دنبـال مـن آبادی‌ بقیع‌ نزدیک است✨ .. سخنی بود درخدمتیم تبادلات کانال 👇 @yazahra_67 ............. @ghribemadine118
مشاهده در ایتا
دانلود
6.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
...💔 _یک‌خط‌روضھ فاطمه جان ! حرف مرا دو تا نکنی پیش بچه‌ها من قول داده‌ام که شما خوب می‌شوی https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•🌱• امام‌رضا‌علیه‌السلام‌فرمودند: هر کس گِرِه از کارِ مؤمنی بگشاید(و غمی را از او بزداید)، خداوند هم در قیامت، کار بسته او را می گشاید(و اندوهش را می زداید). 📚کلینی، اصول‌کافی، ج۲، ص۲۰۰ کسی نیک بیند به هر دو سرای که نیکی رساند به خلق خدای خدا را بر آن بنده بخشایش است که خلق از وجودش در آسایش است https://eitaa.com/oshagholhasan_313
11.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
••• سلسله‌استوریهای‌شهادت‌حضرت فاطمه‌الزهرا‌ء(س) سخنان‌برگزیده‌حضرت‌فاطمه(س) در‌عیادت‌زنان‌مدینه‌از‌ایشان 🏴 https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‌ ✹﷽✹ ═══════ ೋღ🕊 ღೋ═══════════ اون روز حالم خیلی خراب بود … رفتم مرخصی بگیرم … علت درخواستم رو پرسید …  منم خلاصه ای از دردی رو که تحمل می کردم براش گفتم… نمی دونم، شاید منتظر بودم با کسی حرف بزنم … ازم پرسید پشیمون نیستی؟ …  عمیق، توی فکر فرو رفتم … تمام زندگی، از مقابل چشمم عبور کرد … اسلام آوردنم … ازدواجم … فرارم … وعده های رنگارنگ اون غریبه ها … کارگری کردنم و … نمی دونم چقدر طول کشید تا جوابش رو دادم … - چرا پشیمونم … اما نه به خاطر اسلام … نه به خاطر رد کردن تمام چیزها و وعده هایی که بهم داده شد … من انتخاب اشتباه و عجولانه ای کردم … فراموش کردم انسان ها می تونن خوب یا بد باشن … من اشتباه کردم و انسان بی هویتی رو انتخاب کردم که مسلمان نبود … انسان ضعیف، بی ارزش و بی هویتی که برای کسب عزت و افتخار اینجا اومده بود … اونقدر مظاهر و جلوه دنیا چشمش رو پر کرده بود که ارزش های زندگیش رو نمی دید … کسی که حتی به مردم خودش با دید تحقیر نگاه می کرد … به اون که فکر می کنم از انتخابم پشیمون میشم … به پسرم که فکر می کنم شاکر خدا هستم …  جرات نمی کردم برگردم ایران … من بدون اجازه و خلاف قانون، آرتا رو از کشور خارج کرده بودم … رفتم سفارت و موضوع رو در میان گذاشتم … خیلی ناراحت شدن و به نیابت من، وکیل گرفتن … چند جلسه دادگاه برگزار شد … نمی دونم چطور راضیش کردن اما زودتر از چیزی که فکر می کردم حکم طلاق صادر شد … به خصوص که پدرش توی دادگاه به نفع من شهادت داده بود …  وقتی نماینده سفارت بهم خبر داد از خوشحالی گریه ام گرفت … اصلا توی خواب هم نمی دیدم همه چیز این طوری پیش بره … به شکرانه این اتفاق، سه روز روزه گرفتم …  چند روز بعد، با انرژی برگشتم سر کار … مسئول گروه تا چشمش بهم افتاد، اومد طرفم …  - به نظر حالتون خیلی خوب میاد خانم کوتیزنگه … همه چیز موفقیت آمیز بود؟ … منم با خوشحالی گفتم … - بله، خدا رو شکر … قانونا آرتا به من تعلق داره …  و لبخند عمیقی صورتم رو پر کرد … - خوشحالم که اینقدر شما رو پرانرژی و راضی می بینم … از زمانی که باهاش صحبت کرده بودم … هر روز رفتارش عجیب تر می شد … مدام برای سرکشی به قسمت ما می اومد … یا به هر بهانه ای سعی می کرد با من صحبت کنه … تا اینکه اون روز، به بهانه ای دوباره من رو صدا کرد … حرف هاش که تموم شد، بلند شدم برم که … - خانم کوتزینگه … شاید درخواست عجیبی باشه … اما … خیلی دلم می خواد پسرتون رو ببینم … به نظرتون ممکنه؟ حسابی تعجب کردم …  - پسر من رو؟ … - بله. البته اگر عجیب نباشه … - چرا؟ … چند لحظه مکث کرد … - هر چند، جای چندان رومانتیکی نیست … اما من به شما علاقه مند شدم … بدجور شوکه شدم … اصلا فکرش رو هم نمی کردم … همون طور توی در خشکم زده بود … یه دستی به سرش کشید و بلند شد … - از اون روز که باهاتون صحبت کردم و اون حرف ها رو شنیدم… واقعا شما در نظرم آدم خیلی خاصی شدید … و از اون روز تمام توجهم به شما جلب شد … - آقای هیتروش … علی رغم احترامی که برای شما قائلم اما نمی تونم هیچ جوابی بهتون بدم … بهتره بگم در حال حاضر اصلا نمی تونم به ازدواج کردن فکر کنم … زندگی من تازه داره روال عادی خودش رو پیدا می کنه … و گذشته از همه این مسائل، من مسلمان و شما مسیحی هستید … ما نمی تونیم با هم ازدواج کنیم … این رو گفتم و از دفترش خارج شدم … چند ماه گذشت اما اون اصلا مایوس نشد … انگار نه انگار که جواب منفی شنیده بود … به خصوص روز تولدم … وقتی اومدم سر کار، دیدم روی میزم یه دسته گل با یه جعبه کادویی بود … و یه برگه … - اگر اجازه بدید، می خواستم امشب، شما و خانواده تون رو به صرف شام دعوت کنم … با عصبانیت رفتم توی اتاقش … در نزده، در رو باز کردم و رفتم تو … صحنه ای رو دیدم که باورش برام سخت بود … داشت نماز می خوند … بی صدا ایستادم یه گوشه … نمازش که تموم شد، بلند شد و رو به من گفت … - برای قبول دعوتم، اینقدر هم عجله لازم نبود … و خندید … با شنیدن این جمله، تازه به خودم اومدم … زبانم درست نمی چرخید … - شما مسلمان هستید آقای هیتروش؟ … پس چرا اون روز که گفتم مسیحی هستید، چیزی نگفتید … همون طور که سجاده اش رو جمع می کرد و توی کاور میذاشت با خنده گفت … - خوب اون زمان هنوز مسلمان نشده بودم … هر چند الان هم نمیشه گفت خیلی مسلمانم … هنوز به خوندن نماز عادت نکردم … علی الخصوص نماز صبح … مدام خواب می مونم … تازه اگر چیزی از قلم نیوفته و غلط نخونم … اون با خنده از نماز خوندن های غلط و عجیبش می گفت … و من هنوز توی شوک بودم … چنان یخ کرده بودم که کف دستم مور مور و سوزن سوزن می شد … - خدایا! ... .... ═══════ ೋღ 🕊ღೋ══════ https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همراه با مناجات با خدا و اهل بیت علیهم السلام ۹۱ غیر از تو ای کریم (مناجات دلنشین ) 🎙کربلایی سید رضا نریمانی https://eitaa.com/oshagholhasan_313
🌺یابن الحسن... 🔻روز ظهور تو،چه سرافکنده می‌شوند 🔻آنان که در دعای فرج کم گذاشتند.. ☘به رسم هرشب،تجدید بیعتی دوباره با مولای غریبمان🌹 میخوانیم: الهی عظم البلا...⚡️ https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•🌼• "السَّلامُ‌عَلَیْكَ‌أَیُّهَا‌الْمُقدَّمُ‌الْمَأمُول" سلام‌بر‌تـو‌ای‌پیشوایی‌که برهر‌آرزویی‌مقدم‌هستی💚 🍃 https://eitaa.com/oshagholhasan_313