eitaa logo
عشاق‌الحسن(محب‌الحسن)
10.4هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.5هزار ویدیو
4 فایل
بالطفِ حـسن بوده حسینـی شده عالم این را به همه گفته و مبهـم نگذارید #روزی‌آبـاد‌مـیشود‌بقیـع🕊 .. سخنی بود درخدمتیم تبادلات کانال 👇 @yazahra_67 ............. @ghribemadine118
مشاهده در ایتا
دانلود
..سوال مسابقه کدام گزینه است حضرت زهرا سلام الله علیها در خطبه غراي خويش چه چيزي را مايه امان از تفرقه و پراکندگي فرمودند ؟ الف. اطاعت ب. جهاد ج. امامت  د. صبر و شکيبايي گزینه صحیح را به شناسه خادم کانال ارسال نمایید. 👇👇👇 @shahiid61
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•🥀• •صبحِ وصلِ گلِ یاسی که کبود است بیا• •تو بگو جایِ حسن قصّه چه بوده‌َست بیا• 🍃 https://eitaa.com/oshagholhasan_313
بسم الله الرحمن الرحیم اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ رَسُولِ رَبِّ الْعالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ فاطِمَةَ الزَّهْراَّءِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَبیبَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا صِفْوَةَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَمینَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا نُورَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا صِراطَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا بَیانَ حُکْمِ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا ناصِرَ دینِ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا السَّیِدُ الزَّکِىُّ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْبَرُّ الْوَفِىُّ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْقاَّئِمُ الاْمینُ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْعالِمُ بِالتَّأویلِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْهادِى الْمَهْدِىُّ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الطّاهِرُ الزَّکِىُّ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا التَّقِِیُّ النَّقِىُّ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْحَقُّ الْحَقیقُ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الشَّهیدُ الصِّدّیق اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِی وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَکاتُهُ 💚 https://eitaa.com/oshagholhasan_313
...💔 •زهرا، بِمان که رَحم به قَلبِ حَسَن کُنی• •اَصلاً زِ جای خیز، عَلی را کَفَن کُنی• https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•🩶• -آࢪامـش!؟ ..!(: به‌نام‌خداوند‌بخشنده‌مهربان بی تردید ما به تو خیر فراوان (که برکت در نسل است و از فاطمه ریشه می گیرد) عطا کردیم. (۱) پس (به شکرانه آن) برای پروردگارت نماز بخوان و شتر قربانی کن. (۲) یقیناً دشمن (که به) تو (زخم زبان می زند) خود بدون تبار و نسل (و بریده از همه خیرات و برکات) است. (۳) | سوره‌کوثر | https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شور بعد از این مادر.mp3
3.17M
بعد از این مادر 🎙 کربلایی حسین طاهری تاریخ مداحی ۱۳آذرماه۱۴۰۳ https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.🍂 . 😭🖤 محدثین و مورخین روايت كرده اند در ساعات آخر حضرت فاطمه عليهاالسّلام اَسْمآء بنت عُمَيْس را فرمودند كه آبى بياور كه من وضو بسازم. سپس حضرت وضو ساختند و به روايتى غسل كردند، نيكوترين غسلها و بوى خوش طلبيدند وخود را خوشبو گردانيدند وجامه هاى نو طلبيدند و‌ پوشيدند و فرمودند: اى اسماء! جبرئيل در وقت مفارقت پدرم از دنیا، چهل درهم كافور آورد از بهشت، حضرت آن را سه قسمت كرد. يك قسمت براى خود گذاشت و يكى از براى من و يكى از براى على عليه السّلام. ‌آن كافور را بياور كه مرا به آن حنوط كنند. چون كافور را آورد بی بی فرمودند: نزديك سر من بگذار. سپس پاى خود را به قبله كردند وخوابيدند وجامه بر روى خود كشيدند و فرمودند: اى اسماء! ساعتى صبر كن بعد از آن مرا بخوان اگر جواب نگويم على عليه‌السّلام را طلب كن و بدان كه من به پدر خود ملحق گرديده‌ام...😭 اسماء ساعتى انتظار كشيد بعد از آن، آن حضرت را ندا كرد و صدائى نشنید و گفت: اى دختر مصطفى! اى دختر بهترين فرزندان آدم! اى دختر بهترين كسى كه بر روى زمين راه رفته است. اى دختر آن كسى كه در شب معراج به مرتبه (قابَ قَوْسَيْن اَوْ اَدْنى) رسيده است! چون جواب نشنيد جامه را از روى مباركش برداشت ديد كه مرغ روحش به رياض جنّات پرواز كرده است. بر روى آن حضرت افتاد، آن حضرت را مى‌بوسيد و می‌گفت: چون به خدمت حضرت رسول صلى اللّه عليه وآله برسى سلام اسماء بنت عُمَيْس را به آن حضرت برسان. در اين حال حضرت امام حسن و امام حسين عليهماالسّلام از در آمدند و گفتند: اى اسماء! مادر ما، دراين وقت چرا به خواب رفته است؟ اسماء گفت: مادر شما به خواب نرفته وليكن به رحمت رب واصل گرديده است...😭 حضرت امام حسن عليه‌السّلام خود را بر روى آن حضرت افكند و روى انورش را مى‌بوسيدند و مى‌گفتند: اى مادر! با من سخن بگو پيش از آنكه روحم از بدن مفارقت كند. حضرت امام حسين عليه‌السّلام بر روى پايش افتادند و مى بوسيدند آن را و مى‌گفتند: اى مادر! منم فرزند توحسين، با من سخن بگو پيش از آنكه دلم شكافته شود و از دنيا مفارقت كنم.😭 سپس اسماء گفت: اى دو جگر گوشه رسول خدا، برويد و پدر بزرگوار خود را خبر كنيد و خبر مادر خود را به او برسانيد. ایشان بيرون رفتند چون نزديك به مسجد رسيدند صدا به گريه بلند كردند؛ پس صحابه به استقبال ايشان دويدند گفتند: سبب گريه شما چيست اى فرزندان رسول خدا؟ حق تعالى هرگز ديده شما را گريان نگرداند، مگر جاى جدّ خود را خالى ديده‌ايد گريان گرديده‌ايد از شوق ملاقات او؟! گفتند: مادر ما از دنيا مفارقت كرده. تا حضرت اميرالمؤمنين علی عليه‌السّلام اين خبر وحشت اثر را شنيدند با صورت افتادند و ‌غش كردند😭 سپس آب بر آن حضرت ريختند تا به حال آمدند و مى‌فرمودند: بعد از تو خود را به كه تسلى بدهم. پس اين دو شعر را در مصيبت آن حضرت ادا فرمودند: لِكُلِّ اجْتِماعٍ مِنْ خَليلَيْن فِرْقَةٌ وَكُلُّ الَّذى دُونَ الْفِر اقِ قَليلٌ وَاِنَّ افْتِقادى واحِدا بَعْدَ واحِدٍ دَليلٌ عَلى اَنْ لا يَدُوُمَ خَليلٌ يعنى هر اجتماعى از دو دوست، آخر به جدائى منتهى مى شود و هر مصيبتى كه غير از جدائى و مرگ است، اندك است و رفتن فاطمه بعد از حضرت رسول، پيش من دليل است بر آنكه هيچ دوستى باقى نمى‌ماند. 📚 منابع: جلاءالعیون، باب زندگانی حضرت زهرا علیهاالسلام، بخش شهادت منتهی الامال، جلد اول، باب زندگانی حضرت زهرا علیهاالسلام، بخش شهادت https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•فـرق‌دارد‌بــه‌یـقـیـن‌مــزه‌احـسـان‌حـسـن• •لــب‌مـا‌بـوسـه‌نـگـیـرد‌مـگـر‌از‌نــام‌حـسـن• •زلـف‌خـود‌را‌بــه‌نــخ‌چــادر‌زهــرابــســتــه• •هــرکـسـی‌هـست‌در‌این‌ره‌پریـشان‌حـسـن• •بی‌حرم‌هست‌ولی‌هرچه‌حرم‌زنده‌از‌اوست• •زائـر‌کـربــبـلا‌هــم‌شــده‌مــهــمــان‌حـسـن• https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‌ ✹﷽✹ ═══════ ೋღ🕊 ღೋ═══════════ 🔥 با حالت خاصی سر تکون داد و زد روی شونه ام … و دوباره کار من اونجا شروع شد … .  با شروع کار، دوباره کابوس ها و فشارهای قدیم برگشت … زود عصبی می شدم و کنترلم رو از دست می دادم … شراب و سیگار … کم کم بساط مواد هم دوباره باز شد … حالا دیگه یه اسلحه هم همیشه سر کمرم بود … هر چی جلوتر میومدم خراب تر می شد … ترس، وحشت، اضطراب … زیاد با بقیه قاطی نمی شدم … توی درگیری ها شرکت نمی کردم اما روز به روز بیشتر غرق می شدم … کل 365 روز یک سال … سال نحس … داشتم موادها رو تقسیم می کردم که یکی از بچه ها اومد و با خنده عجیبی صدام کرد … هی استنلی، یه خانم دم در باهات کار داره …   یه خانم؟ کی هست؟ …  هیچی مرد … و با خنده های خاصی ادامه داد … نمی دونستم سلیقه ات این مدلیه … .  پله ها رو دو تا یکی از زیر زمین اومدم بالا و رفتم دم در … چشمم که بهش افتاد نفسم بند اومد … زن حنیف بود … یه گوشه ایستاده بود … اولش باور نمی کردم … . یه زن محجبه، اون نقطه شهر، برای همه جلب توجه کرده بود … کم کم حواس ها داشت جمع می شد … با عجله رفتم سمتش … هنوز توی شوک بودم …  شما اینجا چه کار می کنید؟ …   چشم هاش قرمز بود … دست کرد توی کیفش و یه پاکت در آورد گرفت سمتم … بغض سنگینی توی گلوش بود … آخرین خواسته حنیفه … خواسته بود اینها رو برسونم به شما … خیلی گشتم تا پیداتون کردم …  نفسم به شماره افتاد … زبونم بند اومده بود … آخرین … خواسته … ؟ دو هفته قبل از اینکه … . بغضش ترکید … میگن رگش رو زده و خودکشی کرده … حنیف، چنین آدمی نبود … گریه نذاشت حرفش رو ادامه بده … مغزم داشت می سوخت … همه صورتم گر گرفته بود … چند نفر با فاصله کمی ایستاده بودن و زیر چشمی به زن حنیف نگاه می کردن … تعادلم رو از دست دادم و اسلحه رو از سر کمرم کشیدم … اسلحه به دست رفتم سمت شون … داد زدم با اون چشم های کثیف تون به کی نگاه می کنید ؟ … و اسلحه رو آوردم بالا … نمی فهمیدن چطور فرار می کنن … .  سوئیچ ماشین رو برداشتم و سرش داد زدم … سوار شو … شوکه شده بود … با عصبانیت رفتم سمتش و مانتوش رو گرفتم و کشیدمش سمت ماشین … در رو باز کردم و دوباره داد زدم: سوار شو …  مغزم کار نمی کرد … با سرعت توی خیابون ویراژ می دادم … آخرین درخواست حنیف … آخرین درخواست حنیف؟ … چند بار اینو زیر لب تکرار کردم … تمام بدنم می لرزید …   با عصبانیت چند تا مشت روی فرمون کوبیدم و دوباره سرش داد زدم … تو عقل داری؟ اصلا می فهمی چی کار می کنی؟ … اصلا می فهمی کجا اومدی؟ … فکر کردی همه جای شهر عین همه که سرت رو انداختی پایین؟ … .  پشت سر هم سرش داد می زدم ولی اون فقط با چشم های سرخ، آروم نگاهم می کرد … دیگه نمی تونستم خودم رو کنترل کنم … فکر مرگ حنیف راحتم نمیذاشت … کشیدم کنار و زدم روی ترمز … .  چند دقیقه که گذشت خیلی آروم گفت … من نمی دونستم اونجا کجاست … اما شما واقعا دوست حنیفی؟ … شما چرا اونجا زندگی می کنی؟ …  گریه ام گرفته بود … نمی خواستم جلوی یه زن گریه کنم … استارت زدم و راه افتادم … توی همون حال گفتم از بدبختی، چون هیچ چاره دیگه ای نداشتم … .  رسوندمش در خونه … وقتی پیاده می شد ازم تشکر کرد و گفت: اگر واقعا نمی خوای، برات دعا می کنم …   دعا؟ … اگر به دعا بود، الان حنیف زنده بود … اینو تو دلم گفتم و راه افتادم … بین راه توقف کردم … کنترل اشک و احساسم دست خودم نبود … خم شدم و از صندلی عقب بسته رو برداشتم … . قرآن حنیف با یه ریکوردر توش بود … آخر قرآن نوشته بود … خواب بهشت دیده ام … ان شاء الله خیر است … این قرآن برسد به دست استنلی …  یه برگ لای قرآن گذاشته بود … دوست عزیزم استنلی، هر چند در دوریت، اینجا بیش از گذشته سخت می گذرد اما این روزها حال خوشی دارم … امیدوارم این قرآن و نامه به دستت برسد … تنها دارایی من بود که فکر می کنم به درد تو بخورد … تو مثل برادر من بودی … و برادرها از هم ارث می برند … این قرآن، هدیه من به توست … دوست و برادرت، حنیف …   دیگه گریه ام، قطرات اشک نبود … ضجه می زدم … اونقدر بلند که افراد با وحشت از کنارم دور می شدند … اصلا برام مهم نبود … من هیچ وقت، هیچ کس رو نداشتم … و حالا تنها کسی رو از دست داده بودم که توی دنیای به این بزرگی …. به چشم یه انسان بهم نگاه می کرد … دوستم داشت … بهم احترام میذاشت … تنها دوستم بود … دوستی که به خاطر مواد، بین ما فاصله افتاد … فاصله ای به وسعت ابد …   له شده بودم … داغون شده بودم … از داخل می سوختم … لوله شده بودم روی زمین و گریه می کردم .. برگشتم … اما با حال و روزی که همه فهمیدن نباید بیان سمتم … . گوشی رو به ریکوردر وصل کردم … .... ═══════ ೋღ 🕊ღೋ══════ https://eitaa.com/oshagholhasan_313