eitaa logo
عشاق‌الحسن(محب‌الحسن)
15.5هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
2.5هزار ویدیو
6 فایل
"‌کُلّٰناٰ‌بِفِداٰک‌یاٰ‌اَبامُحَمّدیاحَسَن‌مُجتَبی(عَ)💚🌿 آقا ... در شلوغی‌های دنیـا مـن بـه دنبـال تــوام در شلوغی‌های محشـر تـو بیـا دنبـال مـن آبادی‌ بقیع‌ نزدیک است✨ .. سخنی بود درخدمتیم @ghribemadine118 و تبادلات کانال @yazahra_67
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‍ ‌ ✹﷽✹ ═══════ ೋღ🕊ღೋ══════ 📕 عباسی:جدا،عجب دروغ بزرگی! علوی:انچه می گویم همه راست وصحیح ومستدل وبه شهادت تاریخ است. ملکشاه:(باچهره ای درهم وشگفت زده)ازوزیر پرسید:ایا صحیح است انچه اقای علوی بیان داشت؟ وزیر:بله؛ماانچه رااقای علوی ذکر کردنددرتاریخ دیده ایم.ولیکن درتاریخ نخوانده ایم که عمر فاطمه را میان. در ودیوار قرار داده باشد. ملکشاه:(نگاهی به اقای علوی کرد وگفت):از کجا این مطلب راگفتید؟وچه مدرکی برصحت ان دارید؟ علوی:این مطلب رااز مورخین مورد اعتماد نقل کردم.وبرای روشن شدن موضوع چه بسیار بجاست که،شماازجناب وزیر سوال کنید که چه باعث شد تاحضرت فاطمه س دراول جوانی(درسن 18 سالگی)ازدنیا رحلت کند؟همه می دانیم که هیچ مورخی درتاریخ خود ننوشته است که حضرت زهراء س تازمان رحلت پدربزرگوارش،رسول خداص ،مریض بوده باشد؛پس چگونه می توانید منکر این مطلب شوید؟بااینکه(قبل گفتیم)عمر هیزمهارا جلو درخانه ی اهل بیت پیغمبر ع جمع کرد،درحالی که بسیار دیده بود که پیغمبرجلو دران خانه می ایستاد و می گفت:السلام علیکم یااهل بیت النبوه؛یعنی "سلام برشما خاندان پیغمبر". ایا پیغمبر اسلام نفرموده است:المرء یحفظ فی ولده؛یعنی,"احترام هر شخصی به احترام گذاشتن به فرزندانش نگه داشته می شود"؟من ازشما می پرسم ،ایا ابوبکر وعمر احترام پیغمبر رابا احترام گذاشتن به حضرت فاطمه وحضرت امام حسن وامام حسین ع نگه داشتند؟ ملکشاه:اگر واقعا این مطلب صحیح باشد،نمی توان گناهی بالاتر از گناهی که انان مرتکب شده اند تصورکرد. علوی:به واسطه ی اینگونه اعمال ورفتار غیرانسانی ابوبکر وعمر است که شیعیان ازاین دونفر رو می گردانند. موضوع دیگری که شما رااز اعمال شنیع عمر وابوبکر اگاه می کند این است که مورخین نقل کرده اند که حضرت فاطمه مظلومه س درحالی که ازابوبکر وعمرخشمناک بود رحلت کرد؛وما وشما می دانیم که درچندین مورد رسول خداص فرمود:ان الله یرضی لرضا فاطمه ویغضب لغضبها؛یعنی," خداخشنود است به خشنودی فاطمه وخشمناک است ازخشم فاطمه س". وشما جناب ملکشاه می دانید اخرین مکان کسی که مورد خشم وغضب خداباشد کجا خواهد بود. ملکشاه ازوزیر پرسید:این حدیث صحیح است؟ایاواقعا فاطمه درحالی که ازابوبکر وعمرخشمگین وناراضی بود رحلت کرد؟ وزیر:بله؛این موضوع رامحدثین ومورخین نقل کرده اند. علوی:برای تایید گفتارم واگاهی بیشتر جناب ملکشاه ازموضوع ،بایدبگویم که حضرت فاطمه س به حضرت علی بن ابیطالب ع سفارش ووصیت کردکه،نباید ابوبکر وعمروافرادی را که به وجود مقدس او ظلم واذیت کرده اند وسبب شهید شدنش شده اند وفرزندانش رایتیم کرده اند ازرحلتش باخبرسازدتادرتشییع جنازه ی وی حاضر شوندوبراو نماز بخوانند.وفرمود که قبرش بایدمخفی وپنهان باشد تاهیچ کدام ازانها ومخالفین دیگر ازمکانش مطلع نشوند.وعلی ع وصیت فاطمه س راعملی فرمود وشبانه اورا به خاک سپرد. ملکشاه:جدا این قضیه ای بسیار عجیب و واقعه ای بس تاسف اور است.ایا فاطمه ان چنان مظلوم واقع شده که به علی وصیت کرده که باچنین وضعی اورا به خاک بسپارد؟وعلی هم ناچار طبق سفارش اوعمل کرده است؟ وزیر:بله؛مورخین درکتاب های خود چنین نوشته اند. ملکشاه:ازانچه گفتیدبگذرید ونکته ی دیگری بگویید. علوی:ابوبکر وعمرتنهابه این که گفتم اکتفا نکرده اند،بلکه ظلم واذیت وازار دیگرهم رسانده اند؟! عباسی:دیگر چه نوع ظلم واذیت رسانیده اند؟! ... ═══════ ೋღ 🕊ღೋ══════ https://eitaa.com/oshagholhasan_313
‍ ‍ ‌ ✹﷽✹ ═══════ ೋღ🕊 ღೋ═══════════ بی توجه به کنایه ی من گفت: _چه بوی خوبی..شام چی داری؟ دلم نمیخواست شام پیشم باشه. گفتم:ماکارونی بلند شد وبه سمت آشپزخونه رفت. -تو همیشه دستپختت عالی بود.خونه ی سحر یادت میاد؟اکثر اوقات غذا با تو بود.سحر هم از روی مهربونیش در ازاش هرماه یه پولی بهت میداد تا خرجت دربیاد!!!!! عصبانی از جملات تحقیر آمیزش بلند شدم و اعتراض کردم. _به هیچ وجه این طور نبود.روزی که سحر خواست اینکارو کنه من عصبانی شدم. در حالیکه منصفانه ش هم بخوای حساب کنی این حق من بود.شما دوتا همش دنبال رفیق بازی و یللی تللی کردنتون بودید و من، هم باید درس میخوندم ،هم خونه رو مرتب نگه میداشتم وهم غذا میپختم!!! از قرار معلوم او میخواست به هر ترتیبی شده تلافی معطلی پشت در رو سرم دربیاره. او استاد تلخ زبونی و تحقیر کردن بود.با عشوه ی همیشگی اش به سمتم چرخید و در حالیکه ابروشو با غرور بالا میداد گفت: -عزیزم شما مفت ومجانی تو اون خونه زندگی میکردی و مفت ومجانی شکمتو سیر میکردی در قبال اینهمه محبت، شستن چهارتا تیکه ظرف و پخت وپز چیزی نبود که !!! اون دیگه واقعا شورش رو در آورده بود.دلم میخواست به سمتش حمله کنم و تا میخورد بزنمش ولی این راه خوبی نبود.مقابلش ایستادم و با نفرت گفتم: -ای بی چشم ورو..اونهمه کار تو اون خونه بود بعد میگی چهارتا ظرف و ظروف؟!! آره! حق با توست.اون هم درقبالش خونشو در اختیارمون گذاشته بود.بازم دم من گرم که زیر دینش نموندم. تو چی میگی این وسط که فقط از موقعیت سواستفاده کردی و خوردی رقصیدی و مهمونی رفتی!! من در مقابل سحر مسوول بودم نه تو که خودت سربار اون بودی!! او به یکباره صورتش تغییر کرد و مثل گربه با کلمات بیرحمش چنگم کشید: -من خودم خرج خودمو میدادم..یابام ماه به ماه برام پول می‌فرستاد و منم گاهی واسه خونه خرید میکردم.یا تو دورهمی هامون مهمونتون میکردم.. خنده ی بلند وحرص دربیاری کردم.او حقش بود حرص بخورد وتحقیر شود چون منو تحقیر و گلوم رو زخمی بغض کرده بود. میان خنده ام گفتم: هههه تا جاییکه من یادم میاد شما هرچی باباجون بیچارت میفرستاد خرج قرو فرت میکردی.!!طفلک پدر بیچارت فکر میکرد تو داری خودتو میکشی درس میخونی!! شاید نباید عصبانیش میکردم.چون او بی رحمانه ترین کلمات رو نثارم کرد وبعدش لال شدم وبازنده ی این جدال لفظی من بودم. گفت:چیه؟؟ حسودیت میشه بابام ماه به ماه برام پول میریخت؟؟!! از اینکه هیچ کسی رو در طول زندگیت نداشتی و همیشه عین گداها زندگی کردی داری میسوزی؟! مثل اینکه یادت رفته کی از تو عسل ساخت.؟؟؟ من!!!! گونه هام سرخ شد.بغضم داشت میترکید..دستام میلرزید.روی مبل نشستم.و به این فکر کردم که یک انسان تا چه حد میتونه بی رحم و ظالم باشه. حالا که ازپیروزی اش خیالش راحت شد مقابلم زانو زد و با قیافه ای مظلوم گفت:معذرت میخوام. .نمیخواستم اینا رو بگم.تو عصبانیم کردی.. نباید اجازه ی پایین اومدن به اشکهامو میدادم. نه! ! او حق نداشت بیشتر از این شاهد شکستن من باشد.با حرص و نفرت نگاهش کردم و طبق عادت دندانهامو به هم ساییدم. -برای چی اومدی اینجا؟ او دست از تلاش برنداشت: -بخدا اومده بودم حالتو بپرسم ..نگرانت بودم.. با پوزخندی حرفش رو قطع کردم:به یکی بگو نشناستت!! حرفتو بزن وبرو.هرچی که لازم بود بشنوم رو شنیدم او با دلخوری کنارم نشست و طلبکارانه گفت:_چرااینطوری میکنی؟ یکی گفتی یکی شنیدی!! جنبه داشته باش دیگه. با عصبانیت بهش گفتم:من جنبه ندارم..بخاطر همین هم دیگه نمیخوام ببینمت. چقدر خوب!! درسته تحقیر شدم و دلم شکست ولی در عوض بهترین بهانه دستم اومد تا از شر دختری که سالها با حسادتها و بی ادبیهاش دلم رو نشانه گرفته بود به هم بزنم. واین واقعا ارزشش رو داشت. او بلند شد و چند دقیقه ای مقابلم ایستاد.خودش هم فکر نمیکرد که زبون مثل زهرمارش به همین سرعت همه ی نقشه هاش رو برای از زیر زبان حرف کشیدن من خراب کرده باشه. بگمانم داشت فکر میکرد چطوری قبل از رفتنش علت به هم زدن رابطه ی من و کامران رو بفهمه. بعد از کلی مکث گفت: _کسی که بخاطر یه جدال الکی و لفظی دوست ده ساله ی خودشو بگه نمیخواد ببینه، طبیعیه که بخواد دوست پسری که شیش ماهه تمومه معطلشه هم بزاره کنار.. پس بالاخره راه صحبت کردن در مورد کامران رو پیدا کرد! چه بهتر!! الان این قدر شهامت دارم که ذل بزنم تو تخم چشمش و بگم دیگه نیستم.