eitaa logo
عشاق‌الحسن(محب‌الحسن)
15.5هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
2.5هزار ویدیو
6 فایل
"‌کُلّٰناٰ‌بِفِداٰک‌یاٰ‌اَبامُحَمّدیاحَسَن‌مُجتَبی(عَ)💚🌿 آقا ... در شلوغی‌های دنیـا مـن بـه دنبـال تــوام در شلوغی‌های محشـر تـو بیـا دنبـال مـن آبادی‌ بقیع‌ نزدیک است✨ .. سخنی بود درخدمتیم تبادلات کانال @yazahra_67
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‍ ‌ ✹﷽✹ ═══════ ೋღ🕊ღೋ══════ 📕 مقرر شدکه جلسه باشرایط ذیل تشکیل شود. *شرایط تشکیل جلسه ا.مباحثه از صبح تا شب بدون وقفه ادامه داشته باشد؛غیراز وقت نماز وصرف نهارو مختصری استراحت. 2.مطالبی که مورد بحث وگفتگو وسوال وجواب قرار میگیرد بایداز کتاب های معتبر ومورد وثوق باشدوبه شنیدنیها وشایعات استناد واستدلال نشود. 3.باید انچه درجلسه بیان می شود ،نوشته شود(بدون حذف کلمه یاجمله ای).... اغاز بحث ومناظره روز معین فرارسید وملکشاه درجایگاه مخصوص(در صدرمجلس)نشست.نظام الملک و رؤسای لشکر وامرای کشور وعلمای اهل سنت درسمت راست ملکشاه وعلمای شیعه درسمت چپ او نشستند.انگاه،نظام الملک به اشاره ی ملکشاه سکوت مجلس را شکست وجلسه راافتتاح کرد، وزیر:بسم الله الرحمن الرحیم-والصلاه علی محمد واله وصحبه؛بنام خدای بخشنده مهربان ودرود بر محمد صلی الله علیه واله واصحاب او.باید صحبت ها وبحث هاوجدل ها مودبانه باشد و واقعا درجستجوی حق باشیم(زیرا به حسب ظاهر همه ی ماطالب حقیم).دیگر اینکه،نباید هیچکس ازماحاضران درجلسه به ناسزا وبدی از صحابه یاد کند. *ایا شیعیان همه ی صحابه ی رسول خدا صلوات الله علیه را کافر می دانند؟ اعلم علمای اهل سنت،که به لقب شیخ عباسی شهرت داشت ،گفت عباسی:من بااهل مذهبی که تمام صحابه ی پیغمبر را کافر می دانند مباحثه نمیکنم. عالم بزرگ شیعه،حسین بن علی ،مشهور به علوی پرسید، علوی:اهل کدام مذهب اسلام تمام صحابه راکافر می دانند؟ عباسی:شما شیعه ها همه ی صحابه را کافر می دانید. علوی:این سخنت خلاف حقیقت است.ایا علی علیه السلام وعباس( عموی پیغمبر ص)وسلمان وعبدالله بن عباس ومقداد وابوذر وبعضی دیگر،از صحابه نیستند؟ایا ماشیعیان انان را کافر می دانیم؟ عباسی:مقصودم از همه ی صحابه ابوبکر ،عمر،عثمان وپیروان ایشان است. علوی:تو خود سخنت رانقض کردی وباطل ساختی.مگر اهل منطق نمی گویند که موجبه ی جزئیه نقیض سالبه ی کلیه است( اگر بگوییم:شیعه تمامی اصحاب پیغمبر راکافرمی داند؛یعنی هیچ یک از انان را مسلمان نمی داند)؛اول می گویی:شیعه تمام صحابه را کافر می داند؛ولی سپس می گویی:شیعه بعضی از صحابه را کافر می داند! راوی:چون سخن بدینجا رسید،نظام الملک خواست سخنی بگویدکه عالم شیعه به اواجازه نداد وگفت:ای وزیر،کسی حق سخن گفتن ندارد،مگر وقتی که ماعاجز از جواب شویم؛زیرا خلط مبحث می شود(وچه بسا گفته شود که شیعیان متوسل به مکر وحیله شدند و وزیر به کمک ایشان شتافت وبالنتیجه،غالب شدند)و سخن از مجرای خود خارج می شود وان چه منظور است به دست نمی اید. سپس ادامه داد: علوی:ای عباسی،معلوم شد این که گفتی شیعه تمام صحابه را کافر می داند،دروغ محض وافترا وتهمت است. راوی:عباسی از جواب فرو ماند وچهره اش از خجلت سرخ شد وگفت: عباسی:ازاین مطلب بگذریم،ولیکن ایا شماشیعیان به ابوبکر وعمر وعثمان سب وناسزا نمی گویید؟ علوی:درمیان شیعیان کسانی هستندکه انان رالعن میکنند وکسانی هم هستند که انان را لعن نمی کنند. عباسی:شما،اقای علوی،از کدام طایفه ای؟ علوی:من از ان طایفه که افرادی را نابجا وبی مورد سب ولعن میکنندنیستم؛ولیکن انان که سب ولعن می کنند دلیل وبرهان دارند، وعلاوه براین،سب ولعن ابوبکر وعمر وعثمان سبب کفر وفسق نمی شود،حتی از گناهان صغیره هم بحساب نمی اید. راوی:عباسی رو کرد به ملکشاه ومعروض داشت: عباسی:ایا ملک شنیدید که این مرد چه گفت وچه مطلبی عنوان کرد؟ علوی:ای عباسی،توجه تو به ملک وسخن گفتنت باایشان مغالطه وخلط مبحث است،زیرا ملک،مارا برای بررسی مسائل وبیان دلایل حاضرکرده؛نه انکه به او متوسل شویم. ملکشاه:انچه علوی گفت صحیح است.اقای عباسی درجواب چه می گویی؟... ... ═══════ ೋღ 🕊ღೋ══════ https://eitaa.com/oshagholhasan_313
‍ ‍ ‌ ✹﷽✹ ═══════ ೋღ🕊 ღೋ═══════════ غرورم له شده بود ... همه از این ماجرا خبردار شده بودن ... سوژه مسخره کردن بقیه شده بودم ... . بدتر از همه زمانی بود که دوست پسر سابقم اومد سراغم و بهم گفت: اگر اینقدر بدبخت شدی که دنبال این مدل پسرها راه افتادی، حاضرم قبولت کنم برگردی پیشم؟ ... . تا مرز جنون عصبانی بودم ... حالا دیگه حتی آدمی که خودم ولش کرده بودم برام ژست می گرفت ... . رفتم دانشگاه سراغش ... هیچ جا نبود ... بالاخره یکی ازش خبر داشت ... گفت: به خاطر تب بالا بیمارستانه و احتمالا چند روز دیگه هم نگهش دارن ... . رفتم خونه ... تمام شب رو توی حیاط راه می رفتم ... مرگ یا غرور؟ ... زندگی با همچین آدمی زیر یک سقف و تحملش به عنوان شوهر، از مرگ بدتر بود ... اما غرورم خورد شده بود ... . پسرهایی که جرات نگاه کردن بهم رو هم نداشتن حالا مسخره ام می کردن و تیکه می انداختن ... . عین همیشه لباس پوشیدم ... بلوز و شلوار ... بدون گل و دست خالی رفتم بیمارستان ... در رو باز کردم ... و بدون هیچ مقدمه ای گفتم: باهات ازدواج می کنم ... خیلی تعجب کرده بود ... ولی ساکت گوش می کرد ... منم ادامه دادم ... بدجور غرورم شکسته و مسخره همه شدم ... تو می خوای تا تموم شدن درست اینجا بمونی ... من می خوام غرورم برگرده ... . اینو که گفتم سرش رو انداخت پایین ... ناراحتی رو به وضوح می شد توی چهره اش دید ... برام مهم نبود ... . تمام شرط هات هم قبول ... لباس پوشیده می پوشم ... شراب و هیچ چیز الکل داری نمی خورم ... با هیچ مردی هم حتی دست نمیدم ... فقط یه شرط دارم ... بعد از تموم شدن درست، این منم که باهات بهم میزنم ... تو هم که قصد موندن نداری ... بهم که زدم برو ... . سرش پایین بود ... نمی دونم چه مدت سکوت کرد ... همون طور که سرش پایین بود ازم عذرخواهی کرد ... تقصیر من بود که نسنجیده به شما پیشنهاد ازدواج دادم. اگر این کار رو نکرده بودم کار به اینجا نمی کشید ... من توی کافه دانشگاه از شما خواستگاری می کنم. شما هم جلوی همه بزن توی گوشم ... . برای اولین بار بود که دلم برای چند لحظه برای یه پسر سوخت ... اما فایده ای نداشت ... ماجرای کتابخونه دهن به دهن چرخیده بود ... چند روز پیش، اون طوری ردم کرده بود حالا اینطوری فایده نداشت ... . خیلی جدی بهش گفتم: اصلا ایده خوبی نیست ... آبروی من رو بردی ... فقط این طوری درست میشه ... بعد رفتنت میگم عاشق یه احمق شده بودم که لیاقتم رو نداشت. منم ولش کردم ... یه معامله است ... هر دو توش سود می کنیم ... . اما من خیال نداشتم تا آخر باهاش بمونم ... فقط یه احمق می تونست عاشق این شده باشه ... .... ═══════ ೋღ 🕊ღೋ══════ https://eitaa.com/oshagholhasan_313
‍ ‍ ‌ ✹﷽✹ ═══════ ೋღ🕊 ღೋ═══════════ دفتری را که محاسن شیعیان و مردم ایران را در آن نوشته بودم، آتش زدم ... هر برگ آن را که می سوزاندم استغفار می کردم که چطور شیطان مرا گول زد و داشت کم کم دلم را نسبت به این کفار نجس نرم می کرد .. برگ های دفتر که تمام شد، برای آخرین بار قسم خوردم ... دیگر هرگز نسبت به شیعیان نرم نخواهم شد تا نسل آنها را نابود کنم و کودک های شان وهابی شوند؛ دست از مبارزه برنمی دارم .. بعد از چند ماه، دوباره ساکم را جمع کردم و رفتم سمت ترمینال ... حالا وقت این رسیده بود که کاملا بین آنها نفوذ کنم و درباره عقاید شیعیان مطالعه کنم ... . از خوابگاه که بیرون زدم هنوز مقصدم را انتخاب نکرده بودم ... مشهد یا قم؟ ... خودم را به خدا سپردم .. برای خرید بلیط اتوبوس، وقتی باجه دار مقصدم را پرسید با صلابت گفتم: قم یا مشهد، فرقی نداره. هر کدوم جا داره و زودتر حرکت می کنه ... . حدود یک ساعت و نیم بعد، من توی اتوبوس نشسته بودم و در پی سرنوشت نامعلوم به سمت مشهد می آمدم ..." بعد از رسیدن به مشهد، طبق اطلاعات و تحقیقاتی که در مورد بهترین حوزه های مشهد و قم کرده بودم؛ رفتم سراغ شون ... . دو تای اول اصلا حاضر به پذیرشم نشدن ... گفتن: بدون درخواست و تاییدیه پذیرش، اجازه ثبت نام ندارن ... راهی سومین حوزه شدم ... . کشور غریب، شهر غریب، دیگه پول هم نداشتم که ماشین بگیرم ... ساکم رو گرفتم دستم و پرسان پرسان راه افتادم ... توی کوچه پس کوچه ها گم شدم ... تا به خودم اومدم دیدم رسیدم به ... . خسته و گرسنه، با یه ساک ... نه راه پس داشتم نه راه پیش ... برای رسیدن به سومین حوزه، یا باید حرم رو دور میزدم یا از وسطش رد می شدم ... . نفرتم از شیعه ها به حدی شده بود که دلم نمی خواست حتی برای کوتاه کردن مسیر، از داخل حرم رد بشم ... چند قدمی که رفتم یهو به خودم اومدم و گفتم: اینجا هم زمین خداست. چرا مسیرم رو دور کنم؟ اگر به موقع نرسم و پذیرش نشم چی؟ توی این شهر و کشور غریب، دستم به جایی میرسه؟ ... . دل به دریا زدم و مدارک رو جدا کردم. ساکم رو به امانات دادم و وارد حرم شدم ... ." .... ═══════ ೋღ 🕊ღೋ══════ https://eitaa.com/oshagholhasan_313