✹﷽✹
═══════ ೋღ🕊ღೋ══════
📕#تجلیحقیقت_نجاتبشریت
#قسمتشانزدهم
وزیر:اقای علوی،مگر بیان اقایان علما رانشنیده ایدکه گفته اند:همه ی اصحاب پیغمبر عادل بودند؟
علوی:بیانات اقایان راشنیده ام،لیکن می دانم که دروغ ونارواست؛زیرا ممکن نیست همه ی انان عادل باشند،درحالی که بعضی ازانها راخدا وبعضی رارسول خدا(ص)وبعضی رابعضی دیگر ازصحابه لعن کرده اند.حتی بعضی ازانهابا بعضی دیگر قتال وجدال کرده اند وبعضی از انهابه بعضی دیگرسخنان زشت وناسزاگفته اند،وبعضی ازانهابعضی ازمسلمانان راکشته اند.
راوی:عباسی دیداز همه طرف راه براو بسته شد،خواست راه سخن را بگرداند.لذاگفت:
عباسی:جناب ملکشاه به علوی بفرمایند:اگر خلفامومن نبودند،چگونه مسلمانان ایشان رابه عنوان خلیفه قبول وانتخاب ،وبه ایشان اقتدا کردند؟
علوی:اولا،همه ی مسلمانان ایشان رابه عنوان خلیفه انتخاب نکردند،بلکه تنها اهل سنت انهاراانتخاب کردند.
ثانیا،کسانی که به خلافت اینان معتقدندبر دوقسمند:جاهل یامعاند.که جاهل ازفضایح اعمال وکردارناشایست واسرارپنهانی انان خبرنداردو تصور می کندکه افرادی پاک وباایمان هستند.
امامعانِد،کسی است که اقامه ی دلیل وبرهان برای او،تازمانی که برعناد خود اصرار می ورزد ولجاجت به خرج می دهد،بی فایده است.درباره ی این دسته از مردم است که خدای تعالی می فرماید:ولو جئتهم بکل ایه لایومنون (سوره روم،ایه 58),یعنی؛"هرگونه دلیل وبرهان برای ایشان بیاوری نمی پذیرند".ونیز می فرماید:سواء علیهم ءأنذرتهم ام لم تنذرهم لایومنون(سوره بقره،ایه 6),یعنی;"مساوی است برای انها،ایشان رااز عذاب الهی بترسانی یانترسانی،ایمان نمی اورند".
ثالثا،مردمی که اینهارابه خلافت برگزیدنداشتباه کردند،همچنان که مسیحیان اشتباه کردندوگفتند:المسیح بن الله(سوره توبه،ایه30)یعنی،"(نعوذ بالله)حضرت مسیح پسرخداست".همانندیهود که اشتباه کردندوگفتند:عزیربن الله(سوره توبه،ایه30)؛یعنی;"(نعوذبالله)عزیرفرزندخداست".
بنابراین،برای مصون ماندن ازخطا واشتباه،انسان بایداز خداو رسولش اطاعت کند وپیرو حق باشد،نه انکه پیرو مردم جاهل باشد؛چون به خطا وراه باطل دچار می شود.چنانکه خدای تعالی می فرماید:اطیعوا الله واطیعوا الرسول(سوره نساء،ایه 60)،یعنی؛"(درتمام امورفقط)ازخدا ورسولش اطاعت کند".(وخداوند هرگز پیروی ازمردم راتجویز نکرده است.وچون خلافت اینهادلیل شرعی ندارد،هیچ کس حق نداردبه واسطه ی اعتقادمردم به خلافت اینان معتقد باشد).
ملکشاه:این مطلب را رهاکنیدو درباره ی ان بحث نکنید.درخصوص موضوع دیگری سخن بگویید.
علوی:ازدیگر اشتباهات اهل سنت وخطاهایشان ان است که علی بن ابیطالب ع را ترک کردندوکورکورانه دنباله رو گذشتگان خود شدند.
عباسی:چگونه اشتباه کردند وکورکورانه به راه گذشتگان می روند؟
علوی:زیرارسول خدا ،علی بن ابیطالب رامعین فرمودوان سه نفر راپیغمبرمعین نفرمود.(سپس متوجه ملکشاه شدوگفت:)
جناب ملکشاه....
#ادامهدارد...
═══════ ೋღ
🕊ღೋ══════
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
✹﷽✹
═══════ ೋღ🕊
ღೋ═══════════
#فـرارازجهنـم🔥
#نوشتهشهیدمدافعحرمطاهاایمانی
#قسمتشانزدهم
تک تک جملات عربی رو با ترجمه اش حفظ کرده بودم … کلی تمرین کردم … سخت تر از همه تلفظ بود … گاهی از تلفظ هام خنده ام می گرفت … خودم که می خندیدم بقیه هم منفجر می شدن …
می خواستم اولین نماز رو توی خونه خودم بخونم … تنها …
از لحظه ای که قصد کردم … فشار سنگینی شروع شد … فشاری که لحظه لحظه روی قفسه سینه ام بیشتر می شد …
وضو گرفتم … سجاده رو پهن کردم … مهر رو گذاشتم … دستم رو بالا آوردم … نیت کردم و … الله اکبر گفتم …
هر بخش رو که انجام می دادم همه گذشته ام جلوی چشمم می اومد … صحنه های گناه و ناپاک … هر لحظه فشار توی قلبم سنگین تر می شد … تا جایی که حس می کردم الان روح از بدنم خارج میشه … تک تک سلول هام داشت متلاشی می شد … بین دو قطب مغناطیسی گیر کرده بودم و از دو طرف به شدت بهم فشار می اومد … انگار دو نفر از زمین و آسمان، من رو می کشیدند …
چند بار تصمیم گرفتم، نماز رو بشکنم و رها کنم … اما بعد گفتم … نه استنلی … تو قوی تر از اینی … می تونی طاقت بیاری … ادامه بده … تو می تونی …
وقتی نماز به سلام رسیده بود … همه چیز آرام شد … آرام آرام … الله اکبرهای آخر رو گفتم اما دیگه جانی در بدن نداشتم … همون جا کنار مهر و سجاده ام افتادم … خیس عرق، از شدت فشار و خستگی خوابم برد …
از اون به بعد، هرگز نمازم ترک نشد … در هر شرایطی اول از همه نمازم رو می خوندم …پ.ن: من از نویسنده داستان پرسیدم ک چرا برای استنلی خواندن نماز اینقدر سخت بود ایشون فرمودن ب خاطر اینکه استنلی حرامزاده بوده و شیطان مستقیما در بسته شدن نطفه ش نقش داشته. وقتی چنین افرادی از صف شیطون جدا میشن و میخوان کار خوبی انجام بدن براشون خیلی خیلی سخته ، چون براشون یه جنگ محسوب میشه با شیطان .. به هر میزان که قدرت روحی شون قوی تر باشه و عمق مسیر توبه بیشتر باشه فشار بیشتری رو تجربه می کنن چون کل صفوف شیطان برای برگشت اونها تجهیز میشن…
حدود هفت ماه از مسلمان شدنم می گذشت … صبح عین همیشه رفتم سر کار … ولی مشتری اون روز خیلی خاص بود … آدمی که در بخش بزرگی از خاطرات قبلم شریک بود… .
- اوه … مرد … باورم نمیشه … خودتی استنلی؟ … چقدر عوض شدی …
کین بود … اومد سمتم … نمی دونستم باید از دیدن یه دوست قدیمی بعد از سیزده، چهارده خوشحال باشم یا نه؟…
بعد از کار با هم رفتیم کافه … شروع کرد از زندگی و دزدی های مسلحانه و بزرگش، دلالی و قاچاق اجناس مسروقه تعریف کردن … خیلی خودش رو بالا کشیده بود … .
- هی استنلی، شنیده بودم رفتی توی کار مواد و خوب خودت رو کشیدی بالا اما فکرش رو هم نمی کردم یه روزی استنلی بزرگ رو گوشه یه تعمیرگاه ببینم که داره ماشین بقیه رو درست می کنه … همیشه فکر می کردم تو زودتر از من به پول و ثروت میرسی … شایدم من یه روز ماشین تو رو درست می کردم …
نفس عمیقی کشیدم … ولی من از این زندگی راضیم …
- دروغ میگی … تو استنلی هستی … یادته چطور نقشه می کشیدی؟ … تو مغز خلاف بودی … هیچ کدوم به گرد پات هم نمی رسیدیم … شنیده بودم بعد از ورود به اون باند، خیلی زود خودت رو بالا کشیده بودی و با بزرگ ترها می پریدی … حالا می خوای باور کنم پاک شدی و کشیدی کنار؟ … اصلا از پس زندگیت برمیای؟ …
- هی گارسن … دو تا دام پریگنون …
نگاه عمیقی بهش کردم و به طعنه گفتم … پولدار شدی … ماشین خریدی … شامپاین 300 دلاری می خوری … بعد رو کردم به گارسن … من فقط لیموناد می خورم …
- لیموناد چیه ؟ … مهمون منی … نیم خیز شد سمتم … برگرد پیش ما … تو برای این زندگی ساخته نشدی استنلی…
کلافه شده بودم … یه حسی بهم می گفت دیدن کین بعد از این همه سال اصلا جالب نیست …
شروع کرد از کار بزرگش تعریف کردن … پول و ثروت … و نقشه دقیق و حساب شده ای که کشیده بود … نقشه ای که واقعا وسوسه انگیز بود ...
برای لحظاتی واقعا وسوسه شده بودم … اما یه لحظه به خودم اومدم … حواست کجاست استنلی؟ … این یه انتخابه… یه انتخاب غلط … نزار وسوسه ات کنه … تو مرد سختی ها هستی … نباید شکست بخوری و به خدا خیانت کنی… .
حالا جای ما عوض شده بود … من سعی می کردم کین رو متقاعد کنم که اون کار درست نیست و باید دزدی رو بزاره کنار … و بعد از ساعت ها …
- باورم نمیشه … تو اینقدر عوض شدی … دیگه بعید می دونم بتونی به یه گربه هم لگد بزنی … تو یه ترسو شدی استنلی … یه ترسو …
- به من نگو ترسو … اون زمان که تو شب به شب، مادرت برات غذای گرم درست می کرد … من توی آشغال ها سر یه تیکه همبرگر مونده دعوا می کردم … اون زمان که پدرت توی کارخونه تا آخر شب، کارگری می کرد تا یه سقف بالای سرتون باشه، من زیر پل و کنار خیابون می خوابیدم … و هنوز زنده ام …
#ادامهدارد....
═══════ ೋღ
🕊ღೋ══════
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313