eitaa logo
عشاق‌الحسن(محب‌الحسن)
15.5هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
6 فایل
"‌کُلّٰناٰ‌بِفِداٰک‌یاٰ‌اَبامُحَمّدیاحَسَن‌مُجتَبی(عَ)💚🌿 آقا ... در شلوغی‌های دنیـا مـن بـه دنبـال تــوام در شلوغی‌های محشـر تـو بیـا دنبـال مـن آبادی‌ بقیع‌ نزدیک است✨ .. سخنی بود درخدمتیم @ghribemadine118 تبادلات کانال 👇 @yazahra_67
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 🏴 روزچهارم : فرزندان حضرت زینب (سلام الله علیها) پس از شهادت خاندان عقیل، حضرت امّ المصائب، عقیله بنی هاشم (سلام الله علیها) دو فرزندش عون و محمد را برای جانفشانی به محضر حضرت ابا عبدالله (علیه السلام) فرستاد. در تاریخ آمده این دو بزرگوار فرزندان عبدالله بن جعفر بودند. این دو برادر به میدان آمده و هر یک جداگانه وفاداری خویش را تا مرز شهادت به امام زمانشان ابراز داشتند. ابتدا محمد در حالی که اینگونه رجز می خواند وارد میدان شد: "به خدا شکایت می کنم از دشمنان قومی که از کوردلی به هلاکت افتادند. نشانه های قرآنی که محکم و مبیّن بود، عوض کردند و کفر و طغیان را آشکار کردند." جمعی از سپاه کوفه به دست او کشته شدند و سر انجام عامر بن نهشل تمیمی، جناب محمد را به شهادت رساند. بعد از شهادت محمد، عون بن عبدالله بن جعفر وارد میدان شد و این گونه رجز خواند: "اگر مرا نمی شناسید، من پسر جعفر هستم که از روی صدق شهید شد و در بهشت نورانی با بالهای سبز پرواز می کند، این شرافت برای من در محشر کافی است." نوشته اند تا بیست تن را به درک واصل کرد، آنگاه به دست عبدالله بن قطنه طائی به شهادت رسید. منقول است حضرت زینب(سلام الله علیها) زماني که هر یک از بنی هاشم به شهادت می رسیدند، به کمک سید الشهدا (علیه السلام) براي تعزیت می آمد، ولی هنگام شهادت این دو بزرگوار پرده خیام را انداخت و از خیمه گاه خارج نشد. ا▪️▪️🔲▪️▪️ا مادر به خيمه و دو جوانش به قتلگاه پا مي كشند راه نفس باز وا كنند در آخرين نفس كه نفس بر لب آمده مي خواستند مادر خود را صدا كنند اما زخيمه گاه نيامد بجاي او زود آمدند تا سرشان را جدا كنند عباس اگر نبود كه چيزي نمانده بود می خواستند هر چه كه تيغ است جا كنند... الالعنةالله‌على‌القوم‌الظالمين https://eitaa.com/oshagholhasan_313
•.🍂 روزچهارم‌🏴 شریح قاضی، فتوا به قتل امام حسین "صلوات الله و سلامه علیه"، داد. در این روز از سال ۶۱ هجری، ابن زیاد با استناد به فتوایی که، از شریح قاضی گرفته بود، در مسجد کوفه خطبه خواند، و مردم را به کشتنِ امام حسین "صلوات الله علیه"، تحریص کرد. به دنبال آن، سیزده هزار نفر، در قالب چهار گروه، که عبارت بودند از: ۱. شمر بن ذی الجوشن با چهار هزار نفر؛ ۲. یزید بن رکاب کلبی با دو هزار نفر؛ ۳. حصین بن نمیر با چهار هزار نفر؛ ۴. مضایر بن رهینه مازنی با سه هزار نفر؛ به سپاه عمر بن سعد پیوستند. به هم پیوستن نیروهای فوق، از این روز تا روز عاشورا بوده است. 📚الوقایع والحوادث،ج۲، ص۱۲۴ https://eitaa.com/oshagholhasan_313
•.🍂 ‍ 🏴 روزپنجم : حضرت‌عبدالله‌بن‌حسن‌علیه‌السلام ... سختى زخمها امام حسین(علیه السلام) را بر زمین نشانده بود و سپاهیان او را از هر سوى در میان گرفته بودند. عبداللّه بن حسن كه در آن زمان یازده سال بیشتر نداشت عموى خود را نگریست كه دشمن او را از هر سوى در میان گرفته است. یاراى دیدن بیشتر این منظره را نداشت. بى اختیار به سوى عمو دوان شد. عمّه اش حضرت زینب سلام الله علیها خواست عبدالله را بگیرد، امّا حضرت عبدالله با گفتن اینکه "به خدا از عمویم جدا نخواهم شد" از چنگ عمّه گریخت و خود را به عمو رساند. در این هنگام بحربن كعب (لعنة الله علیه) شمشیر را بلند كرد تا بر حسین فرود آورد. عبداللّه فریاد زد: اى ناپاك، آیا مى خواهى عمویم را بكشى؟ بحر ضربه خود را فرود آورد و عبداللّه دست خویش سپر كرد. شمشیر دست عبداللّه را برید و دست به پوست آویزان ماند. یادگار امام مجتبى علیه السلام فریاد زد: یا عمّاه . آنگاه خود را در دامن عمو انداخت. عمو او را به خود فشرد و فرمود: پسر برادر، بر آنچه بر تو نازل شده است صبر كن و اجر خود را از خداوند بخواه، كه خداوند تو را به پدران پاكت ملحق كند. در همین حال كه عبدالله بر دامن عمو بود، تیرانداز سپاه دشمن «حرملة بن کاهل» گلوی نازک عبدالله را نشانه گرفت و او را در دامان عمویش ذبح کرد... ا▪️▪️🔲▪️▪️ا مصحف ما، چه به هم ریختنت! وای عمو! چقَدَر تیر نشسته به تنت وای عمو! همۀ رختِ تو غارت نشده، پاره شده بس که یکپارچه با پا زدنت وای عمو! آمدم تا که اجازه بدهی و یک یک تیرها را بکشم از بدنت وای عمو! جان نداده همه بالای سرت جمع شدند چه شلوغ است سر پیرهنت وای عمو! آنقدر نیزه زیاد است نمی دانم که بکشم از بدنت یا دهنت وای عمو! الا‌لعنة‌الله‌على‌القوم‌الظالمين https://eitaa.com/oshagholhasan_313
•.🍂 🏴 روزششم : قاسم‌بن‌الحسن‌عليه‌السلام روز عاشورا حضرت‌قاسم‌علیه‌السلام خود را آماده جنگ كرد، به حضور امام‌ حسين عليه السلام براى اجازه گرفتن آمد، امام او را در آغوش گرفت و مدتى با هم گريه كردند، سپس قاسم اجازه طلبيد، امام به او اجازه نمی‌داد،قاسم آنقدر پابپا نمود و مكررطلب اجازه كرد، امام عليه‌ السلام به او اجازه داد، او در حالى كه اشك از چشمانش سرازير بود به ميدان تاخت و چنين رجز مىخواند: ان تنكرونى فانا بن الحسن سبط النبى المصطفى المؤتمن هذا حسين كالاسير المرتهن بين اناس لا سقوا صوب المزن «اگر مرا نمى‌شناسيد من پسر حسن سبط پيامبر برگزيده و امين‌خدا هستم اين حسين عليه السلام است كه همچون اسير گروگان شده در بين مردم قرار گرفته،خدا آن مردم را از باران رحمتش سيراب نسازد». حمله سخت بر دشمن كرد و با آن سن كم سه نفر يا بيشتر از دشمن را كشت. حميد بن مسلم كه از سربازان عمر سعد بود نقل مىكند: از خيام حسين عليه السلام نوجوانى به سوى ميدان بيرون آمد كه چهرهاش مانند نيمه قرص ماه می درخشيد، شمشيرى بدست داشت و پيراهن بلندى پوشيده بود و وارد جنگ گرديد. عمرو بن سعد ازدى (لعنة الله علیه) گفت: سوگند به خدا آنچنان سخت بر اين نوجوان حمله كنم، گفتم: عجبا! تو به اين نوجوان چه كار دارى سوگند به خدا اگر او مرا بزند به طرف او دست دراز نمی كنم، بگذار همانها كه او را احاطه كرده و با او می جنگند كار او را تمام كنند. عمرو بن سعد گفت:سوگند به خدا من بايد بر او يورش برم، و جهان را بر او سخت گيرم، آن حضرت كه مشغول جنگ بود، عمرو بن سعد در كمين او قرار گرفت و چنان شمشير بر سر مبارك قاسم زد كه سر او شكافته شد و قاسم به صورت بر روى زمين افتاد و فرياد زد: «يا عماه!» (عمو جان به دادم برس). وقتى كه صداى قاسم به گوش امام رسيد، آن حضرت مانند عقابى كه از بالا به زير آيد،صفها را شكافت و مانند شير خشمگين بر دشمن حمله كرد تا عمر بن سعد ازدى رسيد، شمشير به سوى او وارد كرد، او دستش را به پيش آورد و از آرنج قطع گرديد، آن ملعون نعره كشيد، دشمن براى نجات او حمله كردند، در همين ميان پيكر نازنين قاسم زير سم ستوران قرار گرفت، وقتى كه گرد و غبار فرو نشست ديدند امام حسين علیه السلام در بالين قاسم است و آن نوجوان در حال جان كندن است. و پاى خود را بر زمين می سايد و روحش آماده پرواز به سوى بهشت است. امام فرمود: «عز والله على عمك ان تدعوه فلا يجيبك او يجيبك فلا ينفعك». «سوگند به خدا برعمويت سخت است كه اورا بخوانى، به تو جواب ندهد، يا اگر جواب دهد به حال تو سودى نداشته باشد». ا▪️▪️🔲▪️▪️ا ناگهان بر سر قتل تو چه دعوا شده است بند بند بدنت آه زهم وا شده است چه بلایی به سر صورتت آمد قاسم وای این نیزه چه سان در دهنت جا شده است؟! زانوانت چه شده حرف بزن قاسم جان ساق پاهای تو برعکس چرا تا شده است ؟!! سر انگشت تو را هم به غنیمت بردند چه قدر روی تنت حادثه امضا شده است...! مهره های کمرت دور و برت می ریزد اینچنین ریختنت آه معما شده است... الالعنةالله‌على‌القوم‌الظالمين https://eitaa.com/oshagholhasan_313
•.🍂 ‍ 🏴 روزهفتم : حضرت‌علی‌اصغر‌عليه‌السلام هنگامى كه همه ياران و اصحاب امام حسين عليه السلام به شهادت رسيدند، نداى غريبانه امام بلند شد: «هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله ... هل من مغيثيرجوا الله باغثتنا». «آيا حمايت كننده اى هست تا از حرم رسول خدا صلى الله عليه و اله و سلم حمايت كند؟ آيا فريادرسى است كه براى اميد ثواب ما را يارى كند؟». وقتى كه اين ندا به گوش بانوان حرم رسيد، صداى گريه و شيون آنها بلند شد، امام كنار خيمه آمد و به اهل حرم فرمود: فرزند كوچكم را به من بدهيد تا با او وداع كنم، ام كلثوم عرض كرد: برادرم، اين كودك سه روز است كه آب نياشاميده از قوم براى او شربت آبى بگير. امام حسين عليه السلام على اصغرش را در آغوش گرفت و به سوى قوم رفت، خطاب به قوم فرمود: «شما برادر و فرزندان و يارانم را كشتيد، و از آنها جز اين كودك باقى نمانده كه از شدت تشنگى مثل مرغ، دهان باز مىكند و مىبندد اين كودك كه گناه ندارد، نزد شما آوردهام تا به او آب بدهيد». «يا قوم ان لم ترحمونى فارحموا هذا الطفل ا ما ترونه كيف يتلظى عطشا». «اى قوم اگر به من رحم نمىكنيد به اين كودك رحم كنيد، آيا او را نمىبينيد كه چگونه از شدت و حرارت تشنگى، دهان را باز و بسته مىكند؟». هنوز سخن امام تمام نشده بود، به اشاره عمر سعد، حرمله بن كاهل اسدى گلوى نازك او را هدف تير سه شعبه اش قرار داد كه تير به گلو اصابت كرد«فذبح الطفل من الوريد، او من الاذن الى الاذن». «از شريان چپ تا شريان راست على اصغر بريده شد، و يا از گوش تا گوش او ذبح گرديد». فاتى به نحو اللئام مناديا يا قوم هل قلب لهذا يخشع فرماه حرمله بسهم فى الحشا بيد الحتوف و القى من لا يجزع «پس آن كودك را به سوى قوم پست آورد، در حالى كه صدا مىزد: اى قوم، آيا دلى هست كه از خدا بترسد و بر اين كودك توجه نمايد؟، بجاى جواب، حرمله تيرى بر كمان نهاد و آن كودكى را كه از شدت ضعف و عطش قدرت بى تابى نداشت هدف تير قرار داد». مصيبت جگر سوز على اصغر به قدرى بر امام حسين عليه السلام سخت بود كه آن حضرت در حالى كه گريه مىكرد، به خدا متوجه شد و عرض كرد: «خدايا خودت بين ما و اين قوم، داورى كن، آنها ما را دعوت كردند تا ما را يارى كنند، ولى به كشتن ما اقدام مىكنند». از جانب آسمان ندائى شنيد: «يا حسين دعه فان له مرضعا فى الجنه». «اى حسين عليه السلام در فكر اصغر نباش، هم اكنون دايهاى در بهشت براى شير دادن به او آماده است». |▪️▪️🔲▪️▪️| اي گل پرپر بابا چه بگويم به رباب حال از کينه اعدا چه بگويم به رباب آخرين ياور من بودي و با کشتن تو مانده ام بي کس و تنها چه بگويم به رباب رشته صبر من همچون گلويت پاره شده آخر از داغ تو بابا چه بگويم به رباب طلب آب نمودم که به تو تير زدند حنجرت پاره شد حالا چه بگويم به رباب حلق تو بينم و با خويش چنين مي گويم من بيچاره خدايا چه بگويم به رباب مادرت گر که سراغ تو بگيرد از من پسرم گو تو به بابا چه بگويم به رباب گر بپرسد ز من آيا به لبش آب رسيد ماهي دور ز دريا چه بگويم به رباب گر بپرسد زمن او را به چه جرمي کشتند اي عزيز دل زهرا چه بگويم به رباب طفل شش ماهه من گرکه عدويم بزند بر سر نيزه سرت را چه بگويم به رباب الالعنةالله‌على‌القوم‌الظالمين https://eitaa.com/oshagholhasan_313
‍•.🍂 🏴 روزنهم : حضرت‌ابوالفضل‌العباس‌علیه‌السلام عصر عاشورا، پس از شهادت اصحاب و ياران، حضرت عباس عليه السلام تنهايي و بي كسي امام را نتوانست تحمل كند. محضر امام رسيد و رخصت ميدان رفتن و جانفشاني خواست و عرضه داشت: برادر جان! اجازه ميدان مي دهي؟ امام حسين(علیه السلام) گريه شديدي كردند و فرمودند: برادر! تو پرچمدار مني عباس(علیه السلام) عرض كرد: «سينه ام تنگي مي كند و از زندگي سير گشته ام.» امام فرمودند: مقداري آب براي اين طفلان تهيه نما. جناب قمر بني هاشم(علیه السلام) مشك به دوش گرفت و روانه ميدان شد. با سپاه حريف، درباره آوردن آب به خيمه ها سخن گفت وقتي از آن ها مأيوس شد، نزد امام بازگشت و طغيان و سركشي دشمن را به عرض رسانيد. در اين حال صداي العطش كودكان فضاي خيمه ها را پر كرده بود. سقّا نگاهي به چهره معصوم كودكان انداخت و بدون تأمل سوي شريعه فرات برگشت و به نگهبانان شريعه حمله كرد و جمع كثيري را كشت و وارد شريعه شد، دست زير آب برد تا مقابل صورت آب را بالا آورد. «ذَكَرَ عَطَش الحسين و اهل بيته» به ياد لبان خشكيده حسين و اهل بيتش افتاد و آب را برگرداند به شريعه. هنگام بازگشت، دشمن راه را بر او بست. حضرت براي محافظت از مشك به سمت نخلستان رفت و دشمن نيز به دنبالش. از هر طرف تير و نيزه به سمتش پرتاب مي كردند، تا اينكه زره از انبوه تيرها همچون خار پشت به نظر مي رسيد. ابرص بن شيبان (لعنة الله علیه) دست راست حضرت را قطع نمود، حضرت مشك را به دوش چپ انداخت و با دست چپ جنگيد و اين گونه رجز خواند: «وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا يَميني، اِنّي اُحامي اَبَداً عَنْ ديني»، به خدا قسم اگر دست راستم را قطع كنيد، من از حمايت از دينم دست بر نمي دارم. در اين هنگام دست چپ حضرتش را حكيم بن طفيل(لعنة الله علیه) از مچ قطع كرد. مشك را به دندان هاي مبارك گرفته سعي مي كرد آب را به خيام برساند. لذا خود را به روي مشك انداخت. در اين حال دشمن تيري به چشم و تيري به مشك زد، حكيم بن طفيل(لعنة الله علیه) با گرزي آهنين فرق مبارك را نشانه گرفت و ضربتي وارد کرد و او را بر زمين انداخت. عباس(علیه السلام) عرضه داشت: «يا ابا عبد الله عليك مني السلام»، اي اباعبد الله بر تو سلام، مرا درياب. امام خود را به نعش برادر رسانيد، وقتي قمربني هاشم در بالين امام حسين(علیه السلام) جان سپرد، حضرت فرمودند: «الان انْكَسَر ظَهري»، عباسم الآن كمرم شكست و چاره ام از هم گسست... ا▪️▪️🔲▪️▪️ا ز بس که بردن هر تكه ات هنر شده است كنار علقمه دعوا سر قمر شده است خدا كند كه به صورت ز زين زمین نخوري كه تیر مانده به چشم تو دردسر شده است مكش چنین به زمین پا برادرت آخر كنار پیكر تو دست بر كمر شده است تعادل تو به هم ريخت از عمود كه من تعادل قدمم از كفم به در شده است جگر نداشتم از بعد اكبرم حالا تمام دور و برم لخته‌ی جگر شده است خداروشكر كه زينب نیامده تا كه ببیند آن قد و بالا چه مختصر شده است تو را به جان رقیه بلند شو برويم عدو سويِ حرمَ الله حمله ور شده است تمام كرب و بلا سوخت تا چنین گفتي حسین پهلويِ مادر شكسته تر شده است... الالعنة‌الله‌على‌القوم‌الظالمين https://eitaa.com/oshagholhasan_313
•.🍂 🏴 روز‌دهم امام‌حسین‌علیه‌السلام یارانش را صدا زد کجایین ؟! پاسخی نشنید . . نوبتِ خودش بود؛ به میدان رفت . . -امام برخاست و تکیه بر شمشیر خود داد و با صدایی رسا ندا دادند : شما را به خدا آیا مرا می‌شناسید ؟ گفتند : آری، تو پسر و نوادۀ رسول خدایی . فرمود : شما را به خدا آیا می‌دانید جدّم رسول خداست ؟ گفتند : آری ! فرمود : شما را به خدا آیا می‌دانید مادرم فاطمه دخترِ پیامبر است ؟ گفتند : آری می‌دانیم . فرمود : شما را به خدا آیا می‌دانید پدرم علی بن ابی‌طالب است ؟ گفتند : آری . فرمود : شما را به خدا آیا می‌دانید جدة من خدیجۀ کبری، اوّلین زنِ مسلمان از این امّت است ؟ گفتند : آری ! پرسید : شما را به خدا آیا می‌دانید که حمزۀ سیّد الشّهداء عموی پدر من است ؟ گفتند : آری . فرمود : شما را به خدا آیا می‌دانید جعفرِ طیّار عموی من است ؟ گفتند : آری می‌دانیم ! فرمود : شما را به خدا آیا می‌دانید این شمشیر رسول خدا (ص) است که در دست من است ؟ گفتند : آری . فرمود : شما را به خدا آیا می‌دانید این عمامۀ پیامبر است که بر سرِ من است ؟ گفتند : آری . فرمود : شما را به خدا آیا می‌دانید که علی، اوّلین مسلمان و از همۀ آنان داناتر و بردبارتر بود و او ولی و سرپرست هر زن و مرد با ایمان است ؟ گفتند : آری . فرمود : پس چرا ریختن خونم را روا می‌د‌انید ؟ در حالی که پدرم فردای قیامت، حامی کوثر است و افرادی را از کنارِ حوض کوثر عقب می‌راند، آن‌گونه که شتران بازگشته از آبشخور را می‌رانند، و روز قیامت لوای حمد در دست جد من است ؟ گفتند : آری همه‌ی این‌‌ها را می‌دانیم، ولی از تو دست برنمی‌داریم تا از تشنگی بمیری! به حضرت زخم‌هاى فراوانی در میدانِ مبارزه متحمل شد😭! حضرت بر اثر کثرت جراحات بر زمین افتاد . . اما دشمنان حضرت را رهایش نکردند !! با ابزارهاى گوناگونی همچو تیر نیزه شمشیر سنگ بر بدن حضرت ضرباتى می‌زدند😭! حضرت آماده مهمانیِ خدا شدند . . تاب و توانش را از دست دادند . . و بر خاکِ گرمِ کربلا بر زمین افتادند شمر بن ذی‌الجوشن با بی‌رحمی و سنگدلیِ تمام؛ سرِ مبارک امام حسین[؏  را از قفا جدا کرد😭! سپاه عمر بن سعد پس از شهادت امام حسین؏  به خیمه‌ها یورش برده؛ و خیمه‌ها را تاراج کردند 😭 آنان حریم اهل بیت؏ را مراعات نکردند زیور و لباس‌های زنان را از آنها ستاندند . . دشمنان خیمه‌ها را به آتش کشیدند . . زنان و کودکان بی سرپرست از خیمه‌ها بیرون آمدند و به بیابان‌های اطراف گریختند . . بر پیکرِ شهیدان کربلا از جمله اباعبدالله الحسین[؏ اسب تاختند !! و پیکرهای پر از جراحت و بی سرِ شهیدان را در هم شکستند . . یا حسین !!! عزاداری هاتون موردِ قبولِ درگاهِ حق التماس دعا . . ✍ م.جعفری https://eitaa.com/oshagholhasan_313
•.🍂 🏴 روزیازدهم کاروان‌اسرا‌ومصيبت‌امام‌سجادعلیه‌السلام فردای روز عاشورا «عمر بن سعد» جنازه‌های لشکر خويش را جمع کرد و بر آنان نماز خواند و دفن کرد، اما پیکر امام حسين(علیه السلام) و اصحاب او را همچنان در بيابان باقي گذاشت و فرمان حرکت به سوی کوفه را صادر کرد. هر يک از قبايل کوفه و عرب، برای آنکه خود را نزد «عبیدالله ابن زياد» عزيز کنند، سرهای مطهر شهداء را بين خود تقسيم کردند و آنها را بر نيزه زدند و آماده حرکت شدند. آنگاه زنان و کودکان اهل بيت(علیهم السلام) را بدون حجاب مناسب بر شتران و چارپايان بدون زين نشاندند و همچون اسرای کفار به سوی کوفه بردند. چون ابن سعد با اسيران نزديک کوفه رسيد مردم شهر برای تماشا جمع شده بودند. زنی از اهل کوفه که از بلندی بر اسيران مشرف بود پرسيد: "شما اسيران کدام طايفه‌ايد؟" گفتند: "اسيران آل محمد!" آن زن متأثر شد، فرود آمد و چادر و مقنعه و جامه‌هايی آورد تا بانوان اهل بیت خود را بپوشانند... پيش از ورود اسرا به دارالحکومه، رأس مطهر امام حسين(علیه السلام) را در مقابل ابن زياد گذاشتند. وی عصايی از چوب خيزران به دست گرفته بود و با آن بر لب و دندان امام(علیه السلام) می زد. اين جسارت عجیب وی، اعتراض بسياری از حاضران را برانگيخت. «زيد بن ارقم» که صحابي پيامبر(صل الله علیه و آله) و از ياران اميرالمؤمنين(علیه السلام) در جنگ صفين بود و در آن هنگام کهنسال شده بود به عبيدالله نهيب زد: "چوب خود را بردار! به خدا سوگند پيغمبر را ديدم که همين جای چوب تو را مي‌بوسيد" و سپس شروع به گريستن کرد. ابن زياد پلید پاسخ داد: "اگر نه اين بود که پيرمردي خرف و ديوانه شده‌ای گردن تو را مي‌زدم!". زيد برخاست و در حالي که بيرون می رفت گفت: "ای مردم عرب! از امروز بنده شديد. پسر فاطمه(سلام الله علیها) را کشتيد و پسر مرجانه را امارت داديد! به خدا قسم نيکان شما را خواهد کشت و اشرار شما را به کار خواهد گرفت". سپس اسرا را بر ابن زياد وارد کردند... وی هنگامي که امام سجاد(علیه السلام) را ديد پرسيد: "کيستی؟" فرمود: "علي بن الحسين" آن ملعون گفت: "مگر علي بن الحسين را خدا نکشت؟!" امام فرمود: "برادری داشتم که علی نام داشت. مردم او را کشتند" ابن زياد گفت: "خدا کشت!" امام فرمود: "الله يتوفي الانفس حين موتها" ابن زياد خشمگين شد و گفت: "در پاسخ من دليری مي‌کني؟ او را ببريد و گردن بزنيد". در این هنگام حضرت زينب(علیها سلام) فریاد برآورد "ای پسر زياد! هر چه خون از ما ريختی بس است" و امام را در آغوش گرفت و فرمود: "والله از او جدا نمي‌شوم. اگر مي‌خواهی او را بکشی مرا نيز بکش". ابن زياد کمي به آن دو نگريست و گفت: عجبا که اين زن دوست دارد با برادرزاده‌اش کشته شود! او را رها کنيد که با اين بيماری که دارد خواهد مرد»… امام سجاد (علیه السلام) سپس رنج سفر به شام و غم اسيری و عذاب در دربار يزيد را تحمل کرد… و تا پايان عمر شريفش، همواره در اندوه مصيبت کربلا بود… حضرت رین العابدین (علیه السلام) در محرم سال 94 هجری، هنگامی که 57 سال داشت، با زهر يکی از فرزندان «عبدالملک مروان» مسموم شد و در بستر احتضار افتاد. حضرت در اين ايام، تمامی فرزندان خود را جمع کرد و فرزند بزرگوارش «محمد بن علی عليه السلام» (که او نيز در مصيبت کربلا حضور داشت و در آن زمان کودکي 4 ساله بود) را وصی خود قرار داد و وی را «باقر» ناميد. ایشان امر ساير فرزندان خود را به آن جناب واگذار کرد و به آنان موعظه و وصيت نمود. سپس امام باقر را به سينه چسباند و فرمود: "تو را وصيت مي‌کنم به آنچه وصيت کرد مرا پدرم در هنگام شهادت خود و گفت که پدرش او را وصيت کرده بود به اين وصيت در هنگام وفات خود که: زنهار ستم مکن بر کسی که ياوری بر تو غير از خداوند ندارد" اللَّهُمَّ‌الْعَنْ‌قَتَلَةَالْحُسَيْنِ‌عَلَيْهِ‌السَّلاَمُ‏ بارخدايا‌ لعنت كن بر كشندگان امام حسين عليه السلام. https://eitaa.com/oshagholhasan_313