✹﷽✹
═══════ ೋღ🕊
ღೋ══════
#بهیاد۱۷۵غواصشهید🕊🌷
تصورش هم زنده به گورم میکند..
هوایِ داغِ جنوب..
لباسِ تنگ، چسبان و پلاستیکیِ، غواصی..
درست تا زیر لبت را محکم پوشانده..
دست و پاهای بسته..
دراز به دراز، کنارِ رفقایِ جوان، زخمی و ترسیده ات..
نمیدانی چه میشود.. تیر خلاص یا شکنجه در اردوگاه..؟؟!
اما..
صدای بلدوزر، وحشت را در نفست به بازی میگیرد..
ترس.. چشمهای مادر.. دستهای پدر.. زبان درازی های خواهر.. کتانی های برادر.. گل کوچک با توپ پلاستیکی با بچه های محل.. آب یخ که شقیقه ات را به درد میآورد..
آخ.. خدایا به دادم برس.. تنهایِ تنها..
بلدوزر، پذیرایی اش را آغاز میکند..
خااااااک.. خاااااک
نفست را حبس میکنی به یادِ زمان خریدن برای زندگی در زیر آب..
صدای ِ فریادهایِ خفه ی دوستان، قلبت را تکه تکه میکند..
بدنت رویِ زمین داغِ، زیر خاکِ سرد، چسبیده به لباسِ غواصی، آتش میگیرد..
دستهای بسته ات را تکان میدهی..
دلت با تمامِ بزرگیش، قربان صدقه های مادر را طلب میکند..
هوا برای نفس کشیدن نیست..
اکسیژن ذخیره شده ات را به یادگار از دریا میهمانِ ریه هایِ خاک میکنی..
اما انگار خاک ظالم است.. هی سنگین و سنگین تر میشود..
دلت نفس میخواهد..
ریه هایت گدایی میکنند، جرعه ایی زندگی را..
مهمان نوازی میکنی..
عمیق..
اما خاک..
فقط خاک است که در ریه ات، گِل میشود..
خدایا..
کی تمام میشود..
صدای ترک خوردن استخوانهایِ قفسه ی سینه ات را میشنوی..
دوست داری گریه کنی و مادر باشد تا بغلت کند..
کاش دستانت را محکم نمی بست..
حداقل تا دلت میخواست، جان میدادی..
نه نفس..
نه دستانی باز، برایِ جان دادن..
گرما و گرما و گرما..
خدایا دلم مردن میخواهد..
مادر بمیرد..
چند بار مردنت تکرار شد تا بمیری؟؟؟!!!!
#روحشانشادویادشانگرامی
#یادشهداباصلوات🌷
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
═══════ ೋღ🕊
ღೋ══════
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
🌺یابن الحسن...
🔻روز ظهور تو،چه سرافکنده میشوند
🔻آنان که در دعای فرج کم گذاشتند..
☘به رسم هرشب،تجدید بیعتی دوباره با مولای غریبمان🌹
میخوانیم: الهی عظم البلا...⚡️
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
•🌿🦋•
#السلامعلیکیابقیةالله✋
گفتند:دررواجِستممیکنیظهور
دنیاشدازفسادلبالب،نیامدی..!💔
مولایِمَن!(:♥️'
#اللھمعجللولیکالفرج🍃
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
بسم الله الرحمن الرحیم
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ رَسُولِ رَبِّ الْعالَمینَ🌸
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ🍃
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ فاطِمَةَ الزَّهْراَّءِ🌸
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَبیبَ اللّهِ🍃
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا صِفْوَةَ اللّهِ🌸
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَمینَ اللّهِ🍃
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللّهِ🌸
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا نُورَ اللّهِ🍃
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا صِراطَ اللّهِ🌸
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا بَیانَ حُکْمِ اللّهِ🍃
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا ناصِرَ دینِ اللّهِ🌸
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا السَّیِدُ الزَّکِىُّ🍃
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْبَرُّ الْوَفِىُّ🌸
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْقاَّئِمُ الاْمینُ🍃
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْعالِمُ بِالتَّأویلِ🌸
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْهادِى الْمَهْدِىُّ🍃
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الطّاهِرُ الزَّکِىُّ🌸
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا التَّقِِیُّ النَّقِىُّ🍃
السَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْحَقُّ الْحَقیق🌸
ُ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الشَّهیدُ الصِّدّیق🍃
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِی وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَکاتُهُ🌸
#امامحسنیام💚
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
,,🌿
#السلامعلیکیاکریمآلطه ♥️
کریم آنچه آورد به دست، میبخشد
هرآنچه بودو هرآنچه که هست میبخشد
ز پا فتادی اگر؛ یاحسن بگو بنگر
چگونه رتبه شاهی به پَست میبخشد
#پناهدلم:)
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
♥️⃟⃟🍃
#حدیثقدسی✨
چنینفرمودمهربانپروردگار
ای موسی! مرا در هیچ
حالتی فراموش نکن و از
بسیاری مال سرمست نشو.
📚کافی ج۸,ص۴۵
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.💛.
خراب یک نظر از چشم نیم خواب توایم
به حال ما نظری کن که ما خراب توایم ...
#سلامامامرضاجانم😍
#چهارشنبههایامامرضایی🍃
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
.💚.
#یاغریبالغربا
#یاغریبمدینه
من شنیدم زائری آمد به مشهد از بقیع
زیر لب میگفت:
آقا؟! تو غریبی یا حسن (ع)؟😔
#اللهمالرزقناحرم
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
..🎙
#مداحیدرمحضررهبری۳۵
مداحی حاج سید مجید بنیفاطمه در بیت رهبری
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
💞⃟⃟🍃
#تولدحضرتعیسیبنمریممبارک🌸
✨آمد پیمبری که اولوالعزم میشود
نوری که روشنایی هر بزم میشود
✨مریم به نازدانهٔ خود افتخار کن
او با عزیزِ فاطمه هم رزم میشود
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸.🍃
💠 تفاوت بین مسلمانان و مسیحیان
به روایت یک پادشاه
🌸میلاد کلمة الله، حضرت عیسی مسیح(ع) بر جهانیان و بر مولا صاحب الزمان(عج) مبارک باد.
دور نیست روزی که گل مریم بر گل نرگس اقتدا خواهد کرد...💚
#اللھمعجللولیکالفرج🍃
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
..🍏
#نسیمسلامت🍃
امامرضاعلیهالسّلام:
روغن زیتون طعام خوبیست زیرا
بوی دهان راخوش،
بلغم رامیبرد،
رنگ صورت وبدن راشفاف،
عصب رامحکم،
بیماری را ازبین برده،
آتش غضب راخاموش میکند.
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
✹﷽✹
═══════ ೋღ🕊
ღೋ═══════════
#سـرزمیـنزیبـایمـن♡
#نوشتهشهیدمدافعحرمطاهاایمانی
#قسمتسوم
برگشتم سر کلاس … در حالی که تمام بدنم بوی بدی می داد …
یکی از بچه ها با خنده از ته کلاس گفت … عین اسمت بو گندویی … ویزل …
و همه بهم خندیدن …
اولین بار که برای سرشماری و ثبت اسامی بومی ها به منطقه ما اومده بودن … صاحب کارمون، اسم خانوادگی پدرم رو #ویزل نوشته بود …
مدرسه که تعطیل شد … رفتم توی دستشویی … خیلی آروم، دفتر و وسایلم رو شستم … خیلی مراقب بودم که دفترم خراب تر از اینی که هست نشه …
لباس هام رو هم در آوردم و شستم و همون طور خیس تنم کردم … رفتم توی آفتاب نشستم و منتظر پدرم شدم …
دلم نمی خواست توی اون وضع، من رو ببینه …
مطمئن بودم با دیدن اون وضع من، ناراحت میشه و قلبش می شکنه …
تا غروب آفتاب که پدرم از راه رسید … لباس های منم توی تنم خشک شده بود … .
تا فردا صبح که خبر ورود من به مدرسه پخش شد … یه عده از والدین برای اعتراض اومدن مدرسه …
اما به خاطر #قانون، نتونستن من رو از مدرسه بیرون کنن …
از اونجا بود که فشارها چند برابر شد …
می خواستن کاری کنن با پای خودم برم …
پدرم، هر روز، چند ساعت قبل از طلوع خورشید … من رو تا مدرسه همراهی می کرد … و شب ها بعد از تموم شدن کارش میومد دنبالم …
من بعد از تعطیل شدن مدرسه …
ساعت ها توی حیاط می نشستم … درس می خوندم و مشق هام رو می نوشتم تا پدرم برسه …
هر سال، دفترها، برگه ها و کتاب های بچه های بزرگ تر رو … آخر سال، از توی سطل های زباله در می آوردم … حتی پاکت های بیسکوئیت یا هر چیزی رو که بشه روش نوشت رو جمع می کردم …
سرسختی، تلاش و نمراتم … کم کم همه رو تحت تاثیر قرار داد …
علی رغم اینکه هنوز خیلی ها از من خوششون نمی اومد … اما رفتار، هوش و استعدادم … اهرم برتری من محسوب می شد …
بچه ها کم کم دو گروه می شدن …
یه عده با همون شیوه و رفتار قدیم باهام برخورد می کردن … و تقریبا چند بار توی هفته کتک می خوردم …
و یه عده رفتار بهتری باهام داشتن … گاهی باهام حرف می زدن …
اگر سوالی توی درس ها داشتن می پرسیدن …
قدرت بدنی من از بقیه بیشتر بود … تقریبا توی مسابقات ورزشی، همیشه اول می شدم… مربی ورزش، تنها کسی بود هوام رو داشت …
همین هم باعث درگیری های بیشتر و حسادت های شدیدی می شد … .
و به هر طریقی که بود … زمان به سرعت سپری می شد …
(پ.ن: ویزل یعنی راسو …)
خودم تنهایی می رفتم و برمی گشتم …
همیشه مراقب رفتارم بودم و سعی می گردم با سفیدها قاطی نشم …
اما دیگه بزرگ شده بودم و بی توجهی کار سختی بود … علی الخصوص که #سارا واقعا دختر مهربان و زیبایی بود … .
توی گروه آزمایشگاه، عین همیشه تنها نشسته بودم …
تا وارد آزمایشگاه شد، سریع چند نفر براش جا باز کردن … همه می دونستن چقدر پسرهای دبیرستان دارن به خاطرش تلفات میدن …
بی توجه به همه شون اومد سمت من و با لبخند ملیحی گفت … کوین، می تونم کنار تو بشینم؟ …
برای چند لحظه نفسم بند اومد … اصلا فکرش رو هم نمی کردم … .
سریع به خودم اومدم … زیرچشمی، نگاهم توی کلاس چرخید …
چند نفر داشتن توی چشم هاشون، نقشه #قتل من رو می کشیدن …
صورتم رو چرخوندم سمتش که بگم؛ نه …
دوباره چشمم که بهش خورد، زبونم بی اختیار گفت: #حتما …
و دستم سریع تر از زبونم، کیفم رو از روی صندلی برداشت …
با همون لبخند تشکر کرد و نشست کنارم …
ضربان قلبم رو توی شقیقه هام حس می کردم … به سارا که نگاه می کردم ناخودآگاه لبخند می زدم …
به چشم های بقیه که نگاه می کردم، خودم رو یه انسان مرده می دیدم …
کلاس تموم شد … هیچ چیز از درس نفهمیده بودم …
فقط به این فکر می کردم چطور بعد از کلاس فرار کنم …
شاید بهتر بود #فرار می کردم و چند روز آینده ، به هر بهانه ای شده بود؛ مدرسه نمی اومدم …
داشتم نقشه ی فرار می کشیدم که سارا بلند شد … همون طور که وسایلش رو توی کیفش می گذاشت … خطاب به من گفت … نمیای سالن غذاخوری؟ …
مطمئن بودم می دونست من تا حالا پام رو توی سالن غذاخوری نذاشتم …
هیچ کدوم از بچه ها، از غذا خوردن کنار من خوششون نمی اومد … .
همزمان این افکار … چند تا از پسرها داشتن به قصد من، از جاشون بلند می شدن …
می شد همه چیز رو توی چشم هاشون خوند …
سارا بدون توجه به اونها، دوباره رو کرد به من … امروز توی سالن، شیفت منه … خوشحال میشم توی سرو غذا کمکم کنی …
یه نگاه به اونها کردم … و ناخودآگاه گفتم … حتما … و سریع دنبالش از آزمایشگاه زدم بیرون … .
#ادامهدارد....
═══════ ೋღ
🕊ღೋ══════
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
عشاق الحسین محب الحسین.رسولی.mp3
8.31M
همراه با مناجات با خدا و اهل بیت علیهم السلام ۱۰۵
باز هم پشت درت بار گناه آورده ام (مناجات با خدا)
🎙حاج مهدی رسولی
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
🌺یابن الحسن...
🔻روز ظهور تو،چه سرافکنده میشوند
🔻آنان که در دعای فرج کم گذاشتند..
☘به رسم هرشب،تجدید بیعتی دوباره با مولای غریبمان🌹
میخوانیم: الهی عظم البلا...⚡️
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313