eitaa logo
🕊💜ࢪٻحـــاݩھ‌اݪݩݕــۍ💜🕊
1هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
5.5هزار ویدیو
97 فایل
مآدرساداٺ!🙃 فڪرڪن‌مآ‌بچہ‌هاٺیم🙏 دسٺ‌محبٺ‌بڪش‌به‌سرمون؛🙃🙂🌹 اینجاهمہ‌مهماڹ‌حضرت زهرا س هستی زیرنظر مدافع حرم عمه سادات 😷 💚εαɖᵃT سادات الحسینی💚: @bs_hoseini
مشاهده در ایتا
دانلود
مردم دیده به هر سو نگرانند هنوز چشم در راه تو صاحبنظرانند هنوز لاله ها، شعله کش از سینه داغند به دشت در غمت، همدم آتش جگرانند هنوز . . . 🥀🖤 🥀🖤
♥️ بعد از تولد زينب و بي حرمتي اي که از طرف خانواده خودم بهم شده بود... علي همه رو بيرون کرد؛ حتي اجازه نداد مادرم ازم مراقبت کنه؛ حتي اصرارهاي مادر علي هم فايده اي نداشت. خودش توي خونه ايستاد. تک تک کارها رو به تنهايي انجام مي داد... مثل پرستار و گاهي کارگر دم دستم بود... تا تکان مي خوردم از خواب مي پريد... اونقدر که از خودم خجالت مي کشيدم. اونقدر روش فشار بود که نشسته... پشت ميز کوچيک و ساده طلبگيش، خوابش مي برد. بعد از اينکه حالم خوب شد با اون حجم درس و کار بازم دست بردار نبود. اون روز، همون جا توي در ايستادم، فقط نگاهش مي کردم. با اون دست هاي زخم و پوست کنده شده داشت کهنه هاي زينب رو مي شست... ديگه دلم طاقت نياورد... همين طور که سر تشت نشسته بود. با چشم‌هاي پر اشک رفتم نشستم کنارش... چشمش که بهم افتاد، لبخندش کور شد. – چي شده؟ چرا گريه مي کني؟ تا اينو گفت خم شدم و دست هاي خيسش رو بوسيدم... خودش رو کشيد کنار... – چي کار مي کني هانيه؟ دست هام نجسه... نمي تونستم جلوي اشک هام رو بگيرم... مثل سيل از چشمم پايين مي اومد. – تو عين طهارتي علي... عين طهارت... هر چي بهت بخوره پاک ميشه... آب هم اگه نجس بشه توي دست تو پاک ميشه... من گريه مي کردم... علي متحير، سعي در آروم کردن من داشت؛ اما هيچ چيز حريف اشک‌هاي من نمي شد. زينب، شش هفت ماهه بود. علي رفته بود بيرون، داشتم تند تند همه چيز رو تميز مي کردم که تا نيومدنش همه جا برق بزنه. نشستم روي زمين،پشت ميز کوچيک چوبيش. چشمم که به کتابهاش افتاد، ياد گذشته افتادم... عشق کتاب و دفتر و گچ خوردن‌هاي پاي تخته، توي افکار خودم غرق شده بودم که يهو ديدم خم شده بالای سرم. حسابي از ديدنش جا خوردم و ترسيدم، چنان از جا پريدم که محکم سرم خورد توي صورتش... حالش که بهتر شد با خنده گفت... - عجب غرق شده بودی. نيم ساعت بيشتر بالای سرت ايستاده بودم... منم که دل شکسته... همه داستان رو براش تعريف کردم. چهره‌اش رفت توي هم، همين طور که زينب توي بغلش بود و داشت باهاش بازي مي کرد... يه نيم نگاهي بهم انداخت. – چرا زودتر نگفتي؟ من فکر مي کردم خودت درس رو ول کردي، يهو حالتش جدي شد. سکوت عميقي کرد. -مي خواي بازم درس بخوني؟ از خوشحالي گريه‌ام گرفته بود باورم! نمي شد يه لحظه به خودم اومدم. – اما من بچه دارم، زينب رو چي کارش کنم؟ – نگران زينب نباش... بخواي کمکت مي کنم. ايستاده توي در آشپزخونه، ماتم برد. چيزهايي رو که مي شنيدم باور نميکردم. گريه‌ام گرفته بود. برگشتم توي آشپزخونه که علي اشکم رو نبينه. علي همون طور با زينب بازي مي کرد و صداي خنده‌هاي زينب، کل خونه رو برداشته بود. خودش پيگیر کارهاي من شد. بعد از سه سال، پرونده‌ها رو هم که پدرم سوزونده بود. کلي دوندگي کرد تا سوابقم رو از ته بايگاني آموزش و پرورش منطقه در آورد و مدرسه بزرگسالان ثبت نامم کرد؛ اما باد، خبرها رو به گوش پدرم رسوند. هانيه داره برميگرده مدرسه... ساعت نه و ده شب وسط ساعت حکومت نظامي، يهو سروکله پدرم پيدا شد... صورت سرخ با چشم‌هاي پف کرده! از نگاهش خون ميباريد... اومد تو... تا چشمش بهم افتاد چنان نگاهي بهم کرد که گفتم همين امشب، سرم رو مي بره و ميذاره کف دست علي... بدون اينکه جواب سلام علي رو بده، رو کرد بهش... – تو چه حقي داشتي بهش اجازه دادي بره مدرسه؟ به چه حقي اسم هانيه رو مدرسه نوشتي؟ از نعره‌هاي پدرم، زينب به شدت ترسيد! زد زير گريه و محکم لباسم رو چنگ زد... بلندترين صدايي که تا اون موقع شنيده بود، صداي افتادن ظرف، توي آشپزخونه از دست من بود. علي هميشه بهم سفارش ميکرد باهاش آروم و شمرده حرف بزنم... نازدونه علي بدجور ترسيده بود. علي عين هميشه آروم بود... با همون آرامش، به من و زينب نگاه کرد. هانيه خانم، لطف مي کني با زينب بري توي اتاق؟ ‌♥️⃟•🌻↯↯
♥️ قلبم توي دهنم مي زد. زينب رو برداشتم و رفتم توي اتاق ولي در رو نبستم، از لاي در مراقب بودم مبادا پدرم به علي حمله کنه... آماده بودم هر لحظه با زينب از خونه بدوم بيرون و کمک بخوام... تمام بدنم يخ کرده بود و مي لرزيد... علي همونطور آروم و سر به زير، رو کرد به پدرم... -دختر شما متاهله يا مجرد؟ و پدرم همون طور خيز برمي داشت و عربده مي کشيد... – اين سوال مسخره چيه؟ به جاي اين مزخرفات جواب من رو بده. – مي دونيد قانونا و شرعا اجازه زن فقط دست شوهرشه؟ همين که اين جمله از دهنش در اومد رنگ سرخ پدرم سياه شد. – و من با همين اجازه شرعي و قانوني مصلحت زندگي مشترک مون رو سنجيدم و بهش اجازه دادم درس بخونه. کسب علم هم يکي از فريضه‌هاي اسلامه... از شدت عصبانيت، رگ پيشوني پدرم مي پريد. چشم هاش داشت از حدقه بيرون مي زد. -لابد بعدش هم مي خواي بفرستيش دانشگاه؟ مثل ماست کنار اتاق وا رفته بودم. نمي تونستم با چيزهايي که شنيده بودم کنار بيام. نميدونستم بايد خوشحال باشم يا ناراحت... تنها حسم شرمندگي بود. از شدت وحشت و اضطراب، خيس عرق شده بودم. چند لحظه بعد علي اومد توي اتاق... با ديدن من توي اون حالت حسابي جا خورد! سريع نشست رو به روم و دستش رو گذاشت روي پيشونيم. – تب که نداري... ترسيدي اين همه عرق کردي يا حالت بد شده؟ بغضم ترکيد. نمي تونستم حرف بزنم... خيلي نگران شده بود. – هانيه جان مي خواي برات آب قند بيارم؟ در حالي که اشک مثل سيل از چشمم پايين مي اومد سرم رو به علامت نه، تکان دادم – علي... – جان علي؟ – مي دونستي چادر روز خواستگاري الکي بود؟ لبخند مليحي زد... چرخيد کنارم و تکيه داد به ديوار... – پس چرا باهام ازدواج کردي و اين همه سال به روم نياوردي؟ -يه استادي داشتيم مي گفت زن و شوهر بايد جفت هم و کف هم باشن تا خوشبخت بشن. من، چهل شب توي نماز شب از خدا خواستم خدا کف من و جفت من رو نصيبم کنه و چشم و دلم رو به روي بقيه ببنده... سکوت عميقي کرد. – همون جلسه اول فهميدم، به خاطر عناد و بي قيدي نيست. تو دل پاکي داشتي و داري... مهم الآنه کي هستي، چي هستي و روي اين انتخاب چقدر محکمي و الا فرداي هيچ آدمي مشخص نيست... خيلي حزب بادن با هر بادي به هر جهت... مهم براي من، تويي که چنين آدمي نبودي. راست مي گفت. من حزب باد و بادي به هر جهت نبودم اکثر دخترها بي حجاب بودن. منم يکي عين اونها؛ اما يه چيزي رو مي دونستم از اون روز، علي بود و چادر و شاهرگم... من برگشتم دبيرستان. زماني که من نبودم علي از زينب نگهداري مي کرد؛ حتی بارها بچه رو با خودش برده بود حوزه هم درس مي خوند، هم مراقب زينب بود. سر درست کردن غذا، از هم سبقت مي گرفتيم. من سعي مي کردم خودم رو زود برسونم ولي ٌعموم مواقع که مي رسيدم، خونه غذا حاضر بود. ‌♥️⃟•🌻↯↯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اِلهى‏ عَظُمَ الْبَلاءُ، وَ بَرِحَ الْخَفآءُ، وَانْکشَفَ الْغِطآءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجآءُ، وَ ضاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ، و اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَيک‏ الْمُشْتَکى‏، وَ عَلَيک الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخآءِ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ، اُولِى الْأَمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَينا طاعَتَهُمْ، وَ عَرَّفْتَنا بِذلِک مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ، فَرَجاً عاجِلاً قَريباً کلَمْحِ‏ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ، يا مُحَمَّدُ يا عَلِىُّ، يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ، اِکفِيانى‏ فَاِنَّکما کافِيانِ، وَانْصُرانى‏ فَاِنَّکما ناصِرانِ، يا مَوْلانا يا صاحِبَ‏ الزَّمانِ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، اَدْرِکنى‏ اَدْرِکنى‏ اَدْرِکنى‏، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ، يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ، بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرينَ. 💚💚💚💚💚 قرارِصبح‌مون…(:✨☘️ بخونیم‌دعآی‌فرج‌رآ؟🙂📿 -اِلٰهے‌عَظُمَ‌الْبَلٰٓآ،وَبَرِحَ‌الخَفٰآءُوَانْڪَشِفَ‌الْغِطٰٓآءٌ…!🌱 …!🌸🍃 😊 💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚 [♥️] هر زمان... (عج) رازمزمه‌کند... همزمان‌ (عج)‌ دست‌های مبارکشان رابه سوی‌آسمان‌بلندمی‌کنندو‌ برای‌آن ‌جوان‌ میفرمایند؛🤲 چه‌خوش‌سعادتندکسانی‌که‌ حداقل‌روزی‌یک‌بار را زمزمه می‌کنند...:)❤️ ♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid
‏‏‏‏‏‏‏🖤🥀👌😍 باسلام داریم یه ختم قرآن میزاریم هر صبح یه صفحه میزاریم هر کس دوست داره بخونه و همراهی کنه زیاد وقت نمیبره ثوابشو هدیه میکنیم به روح حضرت زهرا س و برای سلامتی و ظهور آقا صاحب الزمان عج ،وشادی روح شهدا و سردار دلها ،رفع گرفتاریها و بلایا و بیماریها و آمرزش اموات اگه هیچ وقت وقت نکردین الان بهترین فرصته که قرآن را ولو یکبار ختم کنیم یه یا علی بگو ⇦⇦ @oshahid
🌸 بارالها.. ✨آنکه تو را ندارد چه دارد؟ 🌸و آنکه تو را دارد چه ندارد؟ 🌸ای همه‌ ی دار و ندارم از تو ✨روزم را چون همیشه 🌸با توکل بر اسم اعظم و ✨لطف بی کرانت آغاز می‌کنم، 🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم ✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو سـ🌼ـلام ایام سوگواری امام حسین(ع) تسلیت🏴 امروز پنجشنبه ☀️ ٢١ مرداد ١۴٠٠ ه. ش 🌙 ٣ محرم ١۴۴٣ ه.ق 🌲 ١٢ آگوست ٢٠٢١ ميلادى 🌸درسومین روز محرم ✨به رسم ادب 🌸سلام برحسین و یارانش ✨سلام به عباس و معرفتش 🌸سلام به سجاد و سجودش ✨سلام بر زینب و بزرگیش 🌸و سلام به دوستان مهربانم ✨عزاداری ها تون 🌸مورد قبول سیدالشهدا 🖤 🖤🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 بارالها.. ✨آنکه تو را ندارد چه دارد؟ 🌸و آنکه تو را دارد چه ندارد؟ 🌸ای همه‌ ی دار و ندارم از تو ✨روزم را چون همیشه 🌸با توکل بر اسم اعظم و ✨لطف بی کرانت آغاز می‌کنم، 🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم ✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو سـ🌼ـلام ایام سوگواری امام حسین(ع) تسلیت🏴 امروز پنجشنبه ☀️ ٢١ مرداد ١۴٠٠ ه. ش 🌙 ٣ محرم ١۴۴٣ ه.ق 🌲 ١٢ آگوست ٢٠٢١ ميلادى 🌸درسومین روز محرم ✨به رسم ادب 🌸سلام برحسین و یارانش ✨سلام به عباس و معرفتش 🌸سلام به سجاد و سجودش ✨سلام بر زینب و بزرگیش 🌸و سلام به دوستان مهربانم ✨عزاداری ها تون 🌸مورد قبول سیدالشهدا 🖤 🖤🖤
هرروز باسلامی به مولا ▫السَّلام عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ ▫ وَعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ،  عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ الله آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،  السَّلام عَلَى الحُسَيْن ،   وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ 🖤🖤
🕊🖤 🍀او حاضر و ما منتظران پنهانیم 🍃هرچند که از غیبت خود میخوانیم 🌸با این همه ای روشنی جاویدان 🍂تا فجر فرج منتظرت می مانیم 🥀🖤
السلام_علیک_یا_بنت_الحسین_ع از غم دهد آسمان گریبان را چاک جان داده رُقیّه با دو چشمِ نمناک در نیمه ی شب، زینب و سجّاد و رباب با گریه نهادن جسمِ او را در خاک   السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع 🖤 ┄┄┅┅┅❅◇❅┅┅┅┄┄ الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 🥀🖤
😔🥀🖤 در دفتر شعرِ کربلا این خاتون عمریست به «دُردانه» تخلص دارد بالای ضریح او مَلَک حک کرده در دادن حاجات تخصص دارد 💚🍃 💔🥀
✨🥀🖤🏴 🌸امام صادق ع 🍃هربنده‌ای ڪہ آب بخورد و امام حسین رایاد ودشمنانش را لعنت ڪندحق تعالے صد حسنہ براے او نویسدصد گناهش ببخشدوصد درجہ بالایش بردچنانڪہ صد بنده آزادڪرده‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎
•🏴• ‌امروز اگر و شاید و اما دارد در خودش قصہ‌ے یڪ دارد سـوم روز سختے اسٺ خدا رحم ڪند روضـہ امروز نَمے از روضہ‌ے دارد 💔 😭💔 🥀🖤♥⃟😔🤲 🌸꙱ ♥️⃟🖇🖤🥀
🕊💜ࢪٻحـــاݩھ‌اݪݩݕــۍ💜🕊
•🏴• #روضـہ ‌امروز اگر و شاید و اما دارد در خودش قصہ‌ے یڪ #دختـرتنها دارد #روز سـوم روز سختے اسٺ خدا
🍂⃟🥀 ▪️از غم هجر پدر ناله کشیدن سخت است ▪️طعنه از حرمله و شمر شنیدن سخت است ▪️چقدر بر تن تو زخم بیابان مانده ▪️من بمیرم، به روی خار دویدن سخت است ▪️چقدر جسم شما آب شده بی بی جان ▪️غل و زنجیر به دنبال کشیدن سخت است ▪️چشم تار تو شده علت افتادن ها ▪️نیمه شب باشدوتاریک،ندیدن سخت است ▪️تو که از عمر کمت خیر ندیدی بی بی ▪️مثل زهرا، چقدر زود خمیدن سخت است ▪️چقدر پشت سر قافله ها جا ماندی ▪️این همه دردکشیدن،نرسیدن سخت است ▪️به نوک نیزه نظر می کنی و می گویی: ▪️دل از این ماه دل آرام بریدن سخت است💔 🖤|↫ 😔🥀🖤🏴🤲 ♥️⃟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🌸 حضورتون باعث افتخارماست 🍃🌺 الهی خدای مهربون همیشه 🍃🌹پشت وپناهتون باش💜 برای حمایت ازما مطالب را فورواردکنید🥰 و کانال مارو معرفی کنین☺️👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پنج شنبه تون سرشار از بخشش و مهربانی🍀💐 "دردمندیم" و به امید "دوا" آمده ایم. "مستمندیم" و طلبکار "شفا آمده ایم".. از در "لطف تو" "نومید نگردیم" نظری کن که به "امید شما" آمده ایم.. این چنین "عاشق" و "سرمست" که بینی ما را بندگانیم به درگاه خدا آمده ایم🍀💐                                    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 وداع با پیکر مطهر سردار شهید مدافع حرم حاج رضا فرزانه امروز معراج شهدا 🌷🥀🖤 😔 __شــهدا خیلی ها را صدا میزنند ولی فقط عده ای میشنوند🥺 ودعوت شــهدا را لبیک میگویند. رفاقت با شــهدا رفاقت زمین با آسمان است رفیقشان که شدی دستگیرت میشوند. 🌹 🥀🖤♥⃟ 🕊 🌸꙱ ♥️⃟🖇🖤🥀
پنجشنبه است🥀 همان روزی که دل میگیرد وروزی که دل دِلتنگ میشود برای عزیزانی که محرم سالهاپیش بامابودندوامروز درکنارمانیستند وفقط یادوخاطرشون باماست🌹 یادشون کنیم باذکرصلوات وفاتحه🤲🥀🖤
📢🔲⬛️ ⭕️ انا لله و انا الیه راجعون 🥀🖤 ▪متاسفانه علی سلیمانی عزیز بازیگر معروف سینما و تلویزیون بخاطر کرونا درگذشت!😢😞 🍃‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❅✿هنـــرمنـــــدان✿❅🍃 خداوند بیامرزد🥀🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باباى دختراى شهدا 😔 كجايى امروز تو رو ميخواهند🥺 🏴آمد روزسوم روز بے باباها اے واے بہ حالِ هر ڪه دختر دارد🥀 ❤️