eitaa logo
🕊💜ࢪٻحـــاݩھ‌اݪݩݕــۍ💜🕊
1هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
5.6هزار ویدیو
97 فایل
مآدرساداٺ!🙃 فڪرڪن‌مآ‌بچہ‌هاٺیم🙏 دسٺ‌محبٺ‌بڪش‌به‌سرمون؛🙃🙂🌹 اینجاهمہ‌مهماڹ‌حضرت زهرا س هستی زیرنظر مدافع حرم عمه سادات 😷 💚εαɖᵃT سادات الحسینی💚: @bs_hoseini
مشاهده در ایتا
دانلود
•••❥ 🖤 ❥••• به تو از دور سلام تا اربعین حسینی 🕌 هر روز سوالی قرار داده میشه که منتظر پاسخ هاتون هستیم. 📤 ◾️ودر پایان به صورت قرعه به تعدادی از شرکت کنندگان برتر هدایایی اهدا میشه... ⏳مهلت ارسال پاسخ هر ده سوال: تا پایان روز اربعین 📣کانال ما رو به دوستانتون معرفی کنید تا در اشاعه فرهنگ حسینی و آشنایی جوانان با شهدا سهیم باشید... 🖤 این پستو واسه بقیه دوستانتون بفرستید تا اونها هم تو این مسابقه شرکت کنن... 🔅 🔅 🔅 🔅 🌴 حال وهوای را در فضای مجازی گسترش دهیم با زدن به سوالات در همین کانال دسترسی پیدا کنید 🖤🤎 🖤🤎 🖤🤎 🖤🤎 🌷 @oshahid
💚🦋 دارد زیارتت ثواب هزار حج جانم فدای تو یا ثامن الحجج 💚
⚘ مجروح شده بود ودکترا ازش قطع امید کردند . حضرت زهرا اومده بودند به خوابش ...
🔆🖇مسابقه اول📜 ⏳۹ روز مانده تا اربعین🖤🕯 از امام سجاد (ع)پرسیدند.. سخت تࢪین مصائب شـما در سفر ڪربلا🕌 ڪجا بود؟⁉️ در پاسخ سه بار فرمودند : الشّام ،الشّام ، الشّام  در شام هفت مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° 🔰 و اما این هفت مصیبت سوال مسابقه امروزمونه 📨 لطفا هفت مورد را به صورت خلاصه واسمون به آیدی ⇩⇩ ارسال کنید @bs_hoseini ▪️⬛️▪️⬛️▪️⬛️ 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
💚🦋 محمכ اشࢪف خلق زمین است כۅ عالم خلقت اۅ ࢪا ࢪهین است اگࢪ عالم به اۅ توهین نماید بכان اۅ ࢪحمة للعالمین است 💚
🔸️مقتل خوانی 🥀اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْن ▪ِوَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🥀وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🥀 وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن #صفر ••••☆✾•🖤🥀🖤•✾☆••••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️آنچه هست vs آنچه می‌بینیم ⁉️بنظر شما چند درصد از کودکان و نوجوانان با دیدن چنین تصاویر ساختگی جو گیر شده و حس می‌کند می‌توانند چنین حرکت هایی را انجام دهند؟
❤️ مهدی نظری به ما عنایت کن مارا به صراط خود هدایت کن مهدی! اگر از منتظرانت بودیم چون دیده ی نرگس نگرانت بودیم با این همه روسیاهی و سنگدلی ای کاش که از همسفرانت بودیم شبت بخیرمولای غریبم🌙 🌹شبتون مهدوی🦋
رمان جدیدمونه😍👌☺️
•| .☁️💕. •| •| . پرسید : -هنوز اینجا هستید؟؟ گمان کردم با خانوم بخشی رفتید!! با من من گفتم: -نههه..من مسیرم با اونها یکی نیست! او پشت گوشش رو خاراند و دوباره به زمین گفت: -مگه شما هم محلی نیستید؟؟ 🍃🌹🍃 با مکث گفتم: -نه.. نگاهی به اطراف انداخت.گفت -کسی دنبالتون نیومده؟ چقدر امشب این سوال تلخ تکرار میشد! گفتم: -من کسی رو ندارم. گفت: -خدارو دارید.. -مسیرتون کجاست؟ گفتم: -پیروزی بعد از کمی مکث رو کرد به یکی ازجوونهایی که همراهش بودند و گفت: -رضا جان شما اول خواهرمونو برسون. این از هرچیزی ارجح تر وافضل تره. 🍃🌹🍃 رضا جوانی قدبلند و چهارشانه بود که ازنظر ظاهری خیلی شباهت به حاج مهدوی داشت. سریع سوییچ رو از جیبش در آورد و گفت: -رو چشمم داداش.پس شما با کی میرید؟ حاج مهدوی گفت. -ما چهارتا مردیم یه ماشین میگیریم میریم. من که انگار قرار نبود خودم نقشی در تصمیم گیری داشته باشم خطاب به آن دو گفتم: -نه ممنون.من داشتم ماشین میگرفتم. اصلا نمیخوام کسی رو تو زحمت بندازم. رضا ساکم رو از رو زمین برداشت و با مهربونی گفت: -نه خواهرم. صلاح نیست.این راننده ها رحم و مروت ندارن.کرایه رو اندازه بلیط هواپیما میگیرن. میخواستم مقاومت بیشتری کنم که حاج مهدوی گفت: -تعلل نکنید خانوم.بفرمایید سریعتر تا اذان نشده برسید منزل. من درحالیکه صدام میلرزید یک قدم نزدیکتر رفتم و با شرمندگی گفتم: -من در این سفر فقط به شما زحمت دادم.حلالم کنید. حاج مهدوی گفت: -زحمتی نبود.همش خیرو رحمت بود.در امان خدا..خیر پیش!! رضا جلوتر از من راه افتاد و در کمال تعجب به سمت ماشین مدل بالایی رفت وسوییچ رو داخل قفل انداخت!! سوار ماشین شدم و او هم در کمال متانت آدرس دقیق را پرسید وراه افتاد . در راه از او پرسیدم : -ببخشید فضولی میکنم. شما با حاج مهدوی نسبتی دارید؟ او با همان ادب پاسخ داد: _ایشون اخوی بزرگم هستند. حدسش زیاد سخت نبود.ولی لباسهای رضا شبیه جوانان امروزی بود و رنگ موهایش تیره تر از برادرش بود. گفتم: -خوشبختم ..من فکر نمیکردم ایشون برادری داشته باشند. رضا جواب داد: -عجیبه که نمیدونید. خوب البته ظاهرا شما در محله ی ما زندگی نمی کنید.وگرنه همه خانواده ی ما رو می‌شناسند با چرب زبانی گفتم: -بله بر منکرش لعنت! طبیعیه! خانواده ی سرشناس ترین امام جماعت اون محل ، باید هم، شناس باشه. او تشکر کرد و باقی راه، در سکوت گذشت. بخاطر خلوتی خیابانها سریع رسیدیم.از اوتشکر کردم و باکلی اظهار شرمندگی پیاده شدم.او صبر کرد تا من وارد آپارتمان کوچکم بشم و بعد حرکت کند. 🍃🌹🍃 اذان میگفتند. ساکم رو گذاشتم و رفتم وضو گرفتم. ناگهان لبخند مسرت بخشی زدم!!  راستی راستی من نماز خون شده بودم!☺️😍 . ادامه دارد… . نویسنده : . 🌸