😌بِسم الرَبِ الحُسَین😌
🌹صَباح الخَیر🌹
•﷽
از بین ڪُلِ خلق
تو را دوسـت دارمَت
حُبـے لَڪَ الْهَوٰا
بِـاَبٖـے اَنْـتَ یٰا حُسیــن...♥️🌿
#صبحتون_حسینی
@oshahid
#سلام_امام_زمانم ✋🏻
خستگان عشق را ایام درمان خواهد آمد
غم مخور آخر طبیب دردمندان خواهد آمد
#هاشمی
♡اَلسَّلامُ عَلَیْکَ حینَ تَقْرَءُ وَتُبَیِّنُ♡
{ سلام بر تو هنگامى که مى خوانى و تفسیر مى کنى♥ }
📚 زیارت آل یاسین
اَللهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرج
@oshahid
#شهیدانه
به قلبت نگاه ميكند اگر جايي
برايش گذاشته باشي
مي آيد
مي ماند
لانه ميكند
تا شهيدت كند ....
وَ مَنْ عَشَقْتُهُ قَتَلْتُهُُ
#صبحتون_شهدایی
@oshahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حجاب💫
حجاب محدودیت نمی آورد
محبوبیت می آورد
✿|عآشِقآنِه هآیِ مَنُو چآدُرَمْ|✿
🍃|می گويند چادر دست وپاگیر است
راست می گویند🧕
همین چادر جاهایی دست مرا گرفته که فکرش را هم نمیکنی:)
#چادرم_راعاشقم❤️🌱
@oshahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#امیرالمومنین_علی
#علی_ولی_الله💚
تو بودی آنکه در معراج ، احمد را صدا میکرد
تو بودی آنکه روزیِ خلایق را جدا میکرد
نشستی گوشه ای مشغول تسبیح خدا بودی
و ابراهیم دورت کعبه را کم کم بنا میکرد
#سید_حسینی
🌸غدیــــــــــــــــــــر را گــــــــــرامــــــــــي
مــــــــــی داریــــــــــــــــــــم🌸👌👌
@oshahid
دوستان حاضرید هر روز با یه شهید بریم نماز😍
امروز با شهید سید مصطفی موسوی💚 عزیز میریم❤️👆👆
حی علی الصلاه✅
بدووو نماز اول وقت💫
#التماس_دعا
🌟🌟🌟🌟🌟
@oshahid
حسینجان
آنقدر شیرینی که ...
هر تلخی، در مسیر تو ...
عسل میشود!
کاش آخر این روزهای فراق ...
به برکت زیارت تو ...
شیرین شود!!
شیرین شود و ختم به خیر؛
با چای شیرینِ عراقی!!!
▪️از حرم بگو برام من حرم لازمم
▫️اللهم عجل لولیک الفرج
@oshahid
🔰#داستانک💫
🌟طولانی اما خواندنی و زیبا👌
ما یکی از نخستین خانوادههایی در شهرمان بودیم که صاحب تلفن شدیم. آن موقع من حدوداً هشت ساله بودم.
یادم میآید که قاب برّاقی داشت و به دیوار نصب شده بود و گوشیاش به پهلوی قاب آویزان بود. من قدّم به تلفن نمیرسید اما همیشه وقتی مادرم با تلفن صحبت میکرد با شیفتگی به حرفهایش گوش میکردم.
بعد من پی بردم که یک جایی در داخل آن دستگاه، یک آدم شگفتانگیزی زندگی میکند به نام «اطلاعات لطفاً» که همه چیز را در مورد همه کس میداند. او شماره تلفن و نشانی همه را بلد بود.
خستین تجربۀ شخصی من با «اطلاعات لطفاً» روزی بود که مادرم به خانۀ همسایهمان رفته بود. من در زیرزمین خانه با ابزارهای جعبه ابزارمان بازی میکردم که ناگهان با چکش بر روی انگشتم زدم.
درد وحشتناکی داشت اما گریه فایده نداشت چون کسی در خانه نبود که با من همدردی کند.
انگشتم را در دهانم میمکیدم و دور خانه راه میرفتم که ناگهان چشمم به تلفن افتاد. به سرعت یک چهارپایه از آشپزخانه آوردم و زیر تلفن گذاشتم و روی آن رفتم و گوشی را برداشتم و نزدیک گوشم بردم و توی گوشی گفتم «اطلاعات لطفاً»، چند ثانیه بعد صدایی در گوشم پیچید: «اطلاعات بفرمائید»
من در حالی که اشک از چشمانم میآمد گفتم: «انگشتم درد میکند»
«مادرت خانه نیست؟»
«هیچکس بجز من خانه نیست.»
«آیا خونریزی داری؟»
«نه، با چکش روی انگشتم زدم و خیلی درد میکند»
«آیا میتوانی درِ جایخیِ یخچال را باز کنی؟»
«بله، میتوانم»
«پس از آنجا کمی یخ بردار و روی انگشتت نگهدار»
بعد از آن روز، من برای هر کاری به «اطلاعات لطفاً» مراجعه میکردم. مثلاً موقع امتحانات در درسهای جغرافی و ریاضی به من کمک میکرد.
یک روز که قناریمان مرد و من خیلی ناراحت بودم دوباره سراغ «اطلاعات لطفاً» رفتم و ماجرا را برایش تعریف کردم.
او به حرفهایم گوش داد و با من همدردی کرد. به او گفتم: «چرا پرندهای که چنین زیبا میخواند و همۀ اهل خانه را شاد میکند باید گوشۀ قفس بیفتد و بمیرد؟»
او به من گفت «همیشه یادت باشد که دنیای دیگری هم برای آواز خواندن هست.»
من کمی تسکین یافتم. یک روز دیگر به او تلفن کردم و پرسیدم کلمۀ fix را چطور هجّی میکنند.
یکسال بعد از شهر کوچکمان به بوستن نقل مکان کردیم و من خیلی دلم برای دوستم تنگ شد. «اطلاعات لطفاً» متعلّق به همان تلفن دیواری قدیمی بود و من هیچگاه با تلفن جدیدی که روی میز خانهمان در بوستن بود تجربۀ مشابهی نداشتم.
من کمکم به سن نوجوانی رسیدم اما هرگز خاطرات آن مکالمات را فراموش نکردم. غالباً در لحظات تردید و سرگشتگی به یاد حس امنیت و آرامشی که از وجود دوست تلفنی داشتم میافتادم. راستی چقدر مهربان و صبور بود و برای یک پسربچه چقدر وقت میگذاشت.
چند سال بعد، در راه رفتن به دانشگاه، هواپیمایم در سیاتل برای نیم ساعت توقف کرد. من 15 دقیقه با خواهرم که در آن شهر زندگی میکرد، تلفنی حرف زدم و بعد از آن بدون آن که فکر کنم چکار دارم میکنم، تلفن اپراتور شهر کوچک دوران کودکی را گرفتم و گفتم «اطلاعات لطفاً».
به طرز معجزهآسایی همان صدای آشنا جواب داد: «اطلاعات بفرمائید.»
من بدون آن که از قبل فکرش را کرده باشم پرسیدم: «کلمۀ fix را چطور هجّی میکنند؟»
مدتی سکوت برقرار شد و سپس او گفت: «فکر میکنم انگشتت دیگر خوب شده باشد.»
من خیلی خندیدم و گفتم: «خودت هستی؟» و ادامه دادم «نمیدانم میدانی که در آن دوران چقدر برایم با ارزش بودی یا نه؟»
او گفت: «تو هم میدانی که تلفنهایت چقدر برایم با ارزش بودند؟»
من به او گفتم که در تمام این سالها بارها به یادش بودهام و از او اجازه خواستم که بار بعد که به ملاقات خواهرم آمدم دوباره با او تماس بگیرم.
او گفت: «حتماً این کار را بکن. اسم من ژوزف است»
سه ماه بعد به سیاتل برگشتم. تلفن کردم اما صدای دیگری پاسخ داد: «اطلاعات بفرمائید»
«میتوانم با ژوزف صحبت کنم؟»
«آیا دوستش هستید؟»
«بله، دوست قدیمی!»
«متأسفم که این مطلب را به شما میگویم. ژوزف این چند سال آخر به صورت نیمهوقت کار میکرد زیرا بیمار بود. او 5 هفته پیش در گذشت.»
قبل از این که تلفن را قطع کنم گفت: «شما گفتید دوست قدیمیاش هستید. آیا همان کسی هستید که با چکش روی انگشتتان زده بودید؟»
با تعجب گفتم: «بله!»
«ژوزف برای شما یک پیغام گذاشته است. او به من گفت اگر شما زنگ زدید آن را برایتان بخوانم.»
سپس چند لحظه طول کشید تا در پاکتی را باز کرد و گفت: «نوشته به او بگو دنیای دیگری هم برای آواز خواندن هست. خودش منظورم را میفهمد.»
🎯هرگز تأثیری که ممکن است بر دیگران بگذارید را دست کم نگیرید.
@oshahid
خلاصه ای ازاعمال شب و روز 25 ذیقعده( دحوالارض)
#التماس_دعا
@oshahid