بسم رب الصابرین
#قسمت_سی_ام
#ازدواج_صوری
به سمت خونه به راه افتادم
چون کلید داشتم دیگه زنگ نزدم
-سلام خوشگل خانم خوبی؟
مامان:پریا دخترم بذار برسی بعد شروع کن شیطنت
-ووووووویییی مامان چیزای سخت نخواه دیگه
بابا کجاست ؟
-کجا میخواستی باشه ؟
تو حیاط دیگه
-تو حیاط چیکار میکنه؟
مامان :رفته عروس بیاره
-ووووووییییی خاک تو سرم 😱😱
سرت هوو آورد 😝😝
مامان : پریا خجالت بکش آفرین
-من میخوام بکشم
اما بلد نیستم
درهمین حین درباز شد بابا اومد داخل
بابا:پریا نیومده شروع کردی
-اصلا من از استقبال گرم کانون خانواده شدیدا خوشحال میشم
باباجان میشه حاضر بشیم بریم
بابا:کجا ان شاالله
-پیش حاجی شالباف
بابا:پیش مهدی چه خبره ؟
-حاجی شالباف قراره حدود ۲۰۰-۳۰۰نفر بفرستن مشهد
میخواستم اسامی ببرم پیشون
گفت با پدر بیا
بابا:باشه الان حاضر میشم بریم
بابا حاضرشد بیاد
سوئیچ گرفتم سمت بابا بفرمایید جناب احمدی
سرورم شما رانندگی کنید
بابا:پریا بابا شما این زبان نداشتی چیکار میکردی؟
-پیسی منو میخولد
بابا: پریا دخترم همیشه بخند باباجان
توکه میخندی دنیا بروم میخنده ☺️☺️☺️
@oshahid