.
✨💕 قـبـلـه ے مــن 💕✨
#پارت_15
مـی شــیند و میگویــد: محیــا اخــه چــرا لــج میکنــی دخــتر؟ تــو کلاست ظهر تمـوم میشــه ....امــا الان ســاعت پنــج عــصره.
بـدون توجـه گاز دیگـری بـه سـیبم مـی زنـم و بـرای آنکـه مـادرم متوجـه ماتیکــم شــود ،
بــا سر انگشــت کنــار لبــم را لمس میکنم.
مــادرم همچنــان حـرف مـی زنـد:
_ میدونـی اگـر حاجـی بفهمـه کـه دیـر میـای چیـکار میکنه؟!....خـب اخـه عزیزمـن تاکـی لجبـازی؟! بـاور کـن مافقـط...
حرفـش را نیمـه قطـع مـی کنـد و بابهـت بـه لبهایـم خیـره مـی شـود...
موفـق شـدم.
نگاهـش از لبهایـم بـه چشـانم کشـیده میشـود.
دهانش رابـاز میکنـد تـا چیـزی بگویـد کـه از جایـم بلنـد مـی شـوم و میگویـم: اره اره میدونـم. رژ زدم! ولـی خیلـی کمرنگ!...چـه ایـرادی داره؟
ناباورانـه نگاهـم مـی کنـد.
اخریـن گاز را بـه سـیبم مـی زنـم و دانـه هـا و چـوب کوچکـش را درظـرف شـویی مینـدازم.
از اشـپزخونه بیـرون و سـمت راه پلـه مـی روم.
از پشـت سر صدایـم میکنـد: محیـا!؟.. ینـی.. باچـادر... تـو چـادر سرته و ارایـش مـی کنـی؟!
سرجایـم مـی ایسـتم و بـدون اینکـه بـه پشـت سر نـگاه کنـم،
شـانه بـالا مینــدازم و بارنــدی جــواب میدهــم: پــس چــادرم رو درمیــارم تــا راحــت ارایـش کنـم...
#ما_ملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
@oshahid