✨💕 قـبـلـه ے مــن 💕✨
#پارت_27
خنکــی طعــم نعنــا در فضــای دهانــم میپیچــد و استرســم را کمتــر مــی
کنـد. بعـداز پنـج دقیقـه باصـدای آرام، راننـده را مخاطـب قـرار مـی دهـم
کـه: همیـن جـا پیـاده میشـم. و اسـکناس پنـج تومنـی را دسـتش میدهـم.
ازماشـین پیـاده میشـوم و بـه اطرافـم نـگاه میکنـم.
_ مهسا گفت همینجا پیاده شو.تقاطع چهارراه... یه...یه..تابلو...امم...
چانه ام را میخارانم و چشانم را تنگ میکنم
_ خداروشکر کورم شدم!
دست به کمر وسط پیاده رو می ایستم و دقیق تر نگاه میکنم
_ الهی بمیری با این آدرس دادنت!
بـه پشـت سرم نـگاه میکنـم. مـردی کـه روی شـانه اش کیـف گیتـار آویـز
شـده، بـه طـرف خیابـان مـی رود، سـمتش مـی روم و صدایـش مـی زنـم:
ببخشـید آقـا!
صورتـش را بـه سـمت مـن بـر مـی گردانـد و مـی ایسـتد، لبخنـد نیمـه ای
مـی زنـم و مـی پرسـم: میدونیـد ایـن اطـراف آموزشـگاه گیتـار کجـاس؟
بـه کیفـش اشـاره میکنـم و ادامـه مـی دهـم: بخاطـر کیفتـون گفتـم، شـاید
بدونید!
لبخنـد کجـی میزنـد و جـواب مـی دهـد: بلـه! منـم همونجـا میـرم، میتونیم
باهــم بریم!
تشکر میکنم و باهم از خیابان عبور میکنیم.
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
@oshahid