eitaa logo
🕊💜ࢪٻحـــاݩھ‌اݪݩݕــۍ💜🕊
1هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
5.6هزار ویدیو
97 فایل
مآدرساداٺ!🙃 فڪرڪن‌مآ‌بچہ‌هاٺیم🙏 دسٺ‌محبٺ‌بڪش‌به‌سرمون؛🙃🙂🌹 اینجاهمہ‌مهماڹ‌حضرت زهرا س هستی زیرنظر مدافع حرم عمه سادات 😷 💚εαɖᵃT سادات الحسینی💚: @bs_hoseini
مشاهده در ایتا
دانلود
📚😍✨💚👌 چهار حکایت کوتاه اما تاثیر گذار: ۱- از کاسبی پرسیدند: چگونه در این کوچه پرت و بی عابر کسب روزی میکنی؟! گفت: آن خدایی که فرشته مرگش مرا در هر سوراخی که باشم پیدا میکند چگونه فرشته روزیش مراگم میکند.👌 ۲- پسری با اخلاق و نیک سیرت اما فقیر به خواستگاری دختری میرود، پدر دخترگفت: تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، پس من به تو دختر نمیدهم! پسری پولدار اما بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود، پدر دختر با ازدواج موافقت میکند و در مورد اخلاق پسر میگوید: ان شاءالله خدا او را هدایت میکند! دختر گفت: پدر جان مگر خدایی که هدایت میکند با خدایی که روزی میدهد فرق دارد؟!👌 ۳- از حاتم پرسیدند: بخشنده تر از خود دیده ای؟ گفت: آری مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند بود، یکی را شب برایم ذبح کرد. از طعم جگرش تعریف کردم، صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد. گفتند: توچه کردی؟ گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم. گفتند: پس تو بخشنده تری؟ گفت: نه! چون او هرچه داشت به من داد اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم.👌 ۴- عارفی را گفتند: خداوند را چگونه میبینی؟ گفت: آنگونه که همیشه می تواند مچم را بگیرد اما دستم را می گیرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با سلام و ارادت پخش شارژهای عیدی😍😃 💚 ❤️ در روز عید غدیر خم در کانال ریحانة النبی (س)🤩 کسانی که آنلاین باشند عیدی دریافت خواهند کرد😊 نگین نگفتیم😉👌👌👆👆👆 🦋 @oshahid 🦋 کانال را به دوستانتون معرفی کنید☺️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر عیب که هست از مسلمانی ماست❌ 🔶 (رضوان الله تعالی علیه): ⚠️ هر کس حرفی بزند میگن این خلاف نظامه!! تضعیف نظامه!!! ❓کدوم نظام؟؟؟اشکال مالِ نظام نیست! 👤 اشکال مالِ افراد است!! 👌👌
💠 امیر سرلشکر موسوی: اتفاقات افغانستان هیچ‌گونه تهدیدی برای ایران ندارد‌ فرمانده کل ارتش: 💢 نیرو‌های مسلح کشورمان در بهترین حالت آمادگی قرار دارند و سال‌ها خود را برای بالاترین تهدید آماده کرده و اتفاقات اخیر در کشور افغانستان هیچ گونه تهدیدی برای کشور ما ندارد. 💢 بیش از ۹۰ درصد مرز‌ها با انواع سامانه‌های الکترونیکی، حسگرها، دوربین‌ها و پهپاد‌ها رصد می‌شوند و بر روی اطلاعات دریافتی تحلیل و تصمیم‎گیری می‌شود. 😊 خداخیرتون بده و یاورتون باشه🤲👌
اي آنکه در نگاهت حجمي زنور داري کي از مسير کوچه قصد عبور داري؟ چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابي اي آنکه در حجابت درياي نور داري من غرق در گناهم، کي مي کني نگاهم؟ برعکس چشمهايم چشمي صبور داري از پرده ها برون شد، سوز نهاني ما کوک است ساز دلها، کي ميل شور داري؟ در خواب ديده بودم، يک شب فروغ رويت کي در سراي چشمم، قصد ظهور داري؟ 💚 ┄┄┅┅┅❅◇❅┅┅┅┄┄ الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 💚✨ 😊
بسم رب الصابرین یه قدم به سمت حرم حضرت عباس برداشتم پیشمان شدم یاد خوابم افتادم تو نجف یه خوابم دیدم ورودی حرم حضرت عباس خوردم زمین صدام می لرزید صادق جان بریم حرم آقا سیدالشهدا 😭😭😭 صادق:بریم خانم قرارشدبعدش بریم حرم علمدار عشق بعد باهم روبروی جایی که مشرف به مزار جناب حبیب بن مظاهر بود صادق که اومد چشماش غرق اشک بود من فدای مردم نشستم کنارش وقتش بود دستش گرفتم تو دستم گفتم -صادق صادق:جان -خیلی دوست دارم صادق:چی پریا -همسری دوست دارم صادق:وای پریا سفر کربلای ما با اعتراف عاشقانه من کامل شد میتونستم عشق رو توچشمای اشک الودش معنی کنم😍 رفتیم شریعه فرات یاد نذر پریسا دوستم افتاد میگفت تو فرات به نیت شهدا ابوالفضل ململی ،حجت اسدی ، حمیدسیاهکلی، عبدالرحمن عبادی گل انداخته -صادق منم میخوام صادق:چی میخوای؟ -گل موخوام صادق؛یا پیغمبر پریا گل از کجا بیارم پام میکوبیدم زمین میگفتم موخوام موخوام☹️🙁😫 کل کربلا گشتیم تا یه شاخه گل پیداکردیم 😁 اونم دست صادق گرفتم باهم گل پرت کردیم به نیابت حضرت مهدی سفر کربلا هم تموم شد و الان درحل تحویل چمدان ها برای برگشتیم داشتیم برمیگشتیم ولی دلم جامونده بود تو کربلا
بسم رب الصابرین اون روز خیلی خسته بودیم برای همین دعوت مامان های گرامی انداختیم به فردا تا ماجرای سوریه رفتن صادق بگیم 😭😭😭 صبح که از خواب پاشدیم زنگ زدم مامان اینا شام بیان اینجا صادق هم رفته بود سپاه ساعت ۴بعدازظهر مرغارو از یخچال در آوردم گذاشتم سر گاز تا همه کارا انجام بدم عصر شد حالم خیلی بد بود همراهوکارکردن اشک میریختم همسرم داشت میرفت سوریه دم دمای اذان بود که مهمونامون کامل شدند مادرجون تا چشمش به چشمای قرمز من افتاد پرسید چرا چشمام قرمزه منم یه چیز سرهم کردم گفتمـ ساعت ۸بود که صادق از سرکار اومد شام که خوردیم شروع کرد به حرف زدن