هدایت شده از 🕊💜ࢪٻحـــاݩھاݪݩݕــۍ💜🕊
37.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫به فرموده مولا و مقتدایمان هر روز 🌟دعای هفتم صحیفه سجادیه🌟 را میخوانیم👆👌👌
اَللّٰهُمَ عَجْل لوَلِیِّکَ اَلفَرَج
•┈••✾🕯🏴🕯✾••┈•
#من_محمد_را_دوست_دارم💕
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
@oshahid
🌸💜 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸
قسمت #بیست_و_پنج
هر دوشون چپ چپ نگام کردن که گفتم:
_منو عفو کنین اینبار، تو عروسی تون جبران می کنم😁
هردو خندیدن که عاطفه گفت:
_من که عروسی کردم برای منو چجوری جبران می کنی😜
داشتم فکر می کردم که فاطمه گفت:
_ تو نمی خواد جبران کنی فقط قضیه این خاستگار از خارج اومدتو تعریف کن ببینم😉
عاطفه با هیجان گفت:
_ واقعا؟!😳☺️
تا خواستم چیزی بگم فاطمه با آب و تاب شروع کرد به توضیح دادن:
_آره بابا از خارج اومده، وضع مالی توپ، تحصیلات عالی، تک پسر، قیافه بیست، اخلاق ...😌😄
حرفشو قطع کردم و با تعجب گفتم:
_اینارو از کجا اوردی دقیقا؟!😳
+نکنه فکر کردی ما بی خبریم از اوضاع احوالت😉
اینبار عاطفه گفت:
_خب حالا این آقای خوشبخت جواب بله رو گرفت ازت☺️
نگاهمو از عاطفه گرفتم و انداختم رو فرش، 😔
خواستم بگم نه عاطفه این آقای خوشبخت نمی خواد من کنارش باشم فکر و خیالش جاهای دیگه اس ..
بعد چند لحظه نگاش کردم و گفتم:
_حالا اینا رو ول کنین تو بگو آقا هادی چطوره؟ اومده بمونه تا تولد این کوچولو؟؟😊
نمی دونم اثر نگاه غمناک من بود که رنگ نگاه عاطفه هم رنگ غم گرفت
یا اینکه دل تنگی به چشماش راه پیدا کرده بود ..
فاطمه هم انگار از جوّ بوجود اومده راضی نبود که بلند شد و درحالیکه سمت آشپزخونه می رفت گفت:
_میرم سفره رو پهن کنم
.
.
دستمو رو دستای عاطفه گذاشتم و گفتم:
_ببخشید عزیزم نمیخواستم ناراحتت کنم😒
لبخند محوی زد و گفت:
_نه ناراحت نشدم، فقط یه کمی دلتنگم😔
چیزی نگفتم که خودش گفت:
_هادی الانم نمی خواست بیاد .. برای یه هفته اومده فقط بخاطر یه سری از کارایی برای دوستاش، بزودی میره😒
نمیدونستم چی بگم در برابر #صبرعاطفه،
یاد عباس افتادم نمیدونم چیشد که پرسیدم:
_عاطفه! آقا هادی وقتی اومده بود خواستگاری بهت گفته بود که می خواد بره #سوریه؟
نگاهی بهم انداخت و گفت:
_اره، تازه گفته بود پدر مادرش مخالف رفتنشن😒
با تعجب گفتم:
_تو با وجود اینکه می دونستی بهش جواب مثبت دادی؟!! 😳
🌸💜 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸
قسمت #بیست_و_شش
عاطفه_خب معصومه، تو نمیدونی من روز خاستگاری با اینکه اولین بار دیدمش، از همون اول از رفتارش خیلی خوشم اومد راستش آنقدر خوبی داشت که اصلا به رفتنش فکر نکردم .. حتی الانم پشیمون نیستم😍😊 گرچه تمام روزای زندگیم با هادی پنج شش ماه بیشتر نبود و اون دوسه ماه یه بار میومد خونه😒
ولی من اگر صد بار دیگه ام برگردم به روز خواستگاری باز قبولش میکنم ..
لبخند محوی مهمون لباش شد و ادامه داد:
_هادی همیشه منو باعث رفتنش میدونه ..🙂چون وقتی با من ازدواج کرد مامان باباش دیگه بهش گیر نمیدادن برای رفتن و بالاخره تونست بره😔
واقعا باور نمی کردم،😧
عاطفه چه قدر #باآرامش از #نبودهمسرش در کنارش حرف میزد، چقدر #صبور بود که حاضر شده بود هادی نباشه ولی #قلب_هادی رو داشته باشه ..
عاطفه واقعا این همه صبوری رو #ازکجا می آورد ..
چقدر #بزرگ بود عاطفه و من خبر نداشتم،
چقدر #بزرگوار بود!!
مطمئن بودم که صبری که عاطفه داشت برابره شهادت بود،
که آقا هادی اگر هم شهید میشد فقط یک بار بود😢☝️
#اماعاطفه_باهرباررفتن_هادی #شهید_میشد_و_لب_نمیزد ...
.
.
*
مے سوزم و لب نمے گشایم ڪھ مباد ... آهے ڪشم و دلے به درد آیــد از او 😔
*
.
.
تو همین فکرا بودم که فاطمه سادات غذا رو اورد ..
دیگه فکرم اونقدر مشغول شده بود که نفهمیدم مهمونی کوچیک سه نفرمون چجوری به پایان رسید ...
💜🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸
قسمت #بیست_و_هشت
مهسا داشت تلویزیون نگاه می کرد، محمد هم خونه نبود، رفتم تو اتاق مامان،
مامان سرش گرم لباسی بود که داشت برای من می دوخت ..
کنارش نشستم و دستاشو بوسیدم:😘
_سلام مامان جونم خسته نباشین که انقدر زحمت می کشین
رو سرم رو مادرانه بوسید و گفت:
_قربونت بشم عزیزم😘😊
پس دل این مادر طاقت نیاورد بیشتر از این به دخترش بی محلی کنه،
فقط تو چشمای مهربونش خیره بودم..
#مادر چه #نعمت_بزرگی بود، از نگاه کردن بهش یک لحظه هم سیر نمی شدم ..
لبخندی رو لبش نشست و گفت:
_رفته بودی پیش بابات😊
آروم چشمامو رو هم گذشتم به نشانه تایید،
نمیدونم چرا قلبم انقدر آروم بود ... ملاقات با بابا کار خودشو کرده بود ..
دلم کم کم داشت از کاری که می خواستم انجام بدم مطمئن میشد ..😊
با اطمینان به چهره ی پر نور و مهر مامان نگاه کردم و گفتم:
_مامان جون ..من بیشتر فکر کردم .. با بابا هم مشورت کردم ..
با اوردن کلمه ی "بابا" بغض😢 سعی داشت خودشو به چشمام برسونه
باهمون حالت آرومم همراه بغضی که سعی در پنهان کردنش داشتم ادامه دادم:
_به ملیحه خانم بگین جوابم مثبته....🙈
🍀﷽🍀
💜🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸
قسمت #بیست_و_نه
💞باورم نمیشد که یک "بله" تونست مسیر زندگی مو عوض کنه ..
💞با یک بله، محرم شدم به 🌷عباس🌷 ..
خودم هم نفهمیدم چجوری همه چیز سرعت گرفت ..
حتی نفهمیدم چرا عباس مخالفت نکرد .. چرا چیزی نگفت ..😟
عمو جواد دوستش حاج رضا رو آورده بود تا برای دو ماه یه صیغه ی محرمیت بین منو عباس خونده بشه
و بعد دوماه عقد کنیم و بعدشم عروسی ..
خودم هم نفهمیدم اینا چجوری تا اینجا پیش رفتن ..
انگار منو عباس هیچ نقشی نداشتیم ...
اما با این وجود من فقط به هدفم فکر میکردم
و تا رسیدن بهش فقط دو ماه فرصت داشتم ...😔☝️
کنار عباس رو مبل نشسته بودم همه مشغول حرف زدن بودن باهم
اما من گوشه ی چادرمو با انگشتام به بازی گرفته بودم..
نیم نگاهی به عباس انداختم، خیلی جدی و با کمی اخم به زمین خیره بود،😠 حدس میزدم به چی فکر می کنه
اما منم یه سوال بزرگ تو ذهنم بود
اگه عباس از این محرمیت ناراضی بود پس چرا هیچ مخالفتی نکرد ..
چرا هیچی نگفت ..😒🙁
آه که از کارای این بشرِ خاص سر در نمیارم!😔
داشتم کلافه میشدم، این حرف نزدن عباس هم بیشتر نگرانم می کرد،
محمد اومد کنار عباس نشست و کمی سمت هر دومون خم شد و گفت:
_بزرگان مجلس اشاره می کنن عروس خانم و آقا دوماد اگه اینجا راحت نیستن میتونن تشریف ببرن تو حیاط یا تو اتاق باهم راحت حرف بزنن
عباس لبخندی زد و رو به محمد گفت:
_حرف چی بزنیم آخه!!😊
محمد با حالت خنده داری گفت:
_چه می دونم والا من تجربه ندارم، ان شاالله زن گرفتم میام تجاربمو در اختیارت قرار میدم😁
#ادامه_دارد...
هدایت شده از 🕊💜ࢪٻحـــاݩھاݪݩݕــۍ💜🕊
5.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ، وَ بَرِحَ الْخَفآءُ، وَانْکشَفَ الْغِطآءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجآءُ، وَ ضاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ، و اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَيک الْمُشْتَکى، وَ عَلَيک الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخآءِ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ، اُولِى الْأَمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَينا طاعَتَهُمْ، وَ عَرَّفْتَنا بِذلِک مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ، فَرَجاً عاجِلاً قَريباً کلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ، يا مُحَمَّدُ يا عَلِىُّ، يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ، اِکفِيانى فَاِنَّکما کافِيانِ، وَانْصُرانى فَاِنَّکما ناصِرانِ، يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، اَدْرِکنى اَدْرِکنى اَدْرِکنى، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ، يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ، بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرينَ.
💚💚💚💚💚
قرارِصبحمون…(:✨☘️
بخونیمدعآیفرجرآ؟🙂📿
-اِلٰهےعَظُمَالْبَلٰٓآ،وَبَرِحَالخَفٰآءُوَانْڪَشِفَالْغِطٰٓآءٌ…!🌱
#دعایفࢪج…!🌸🍃 😊
💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚
[♥️]
هر زمان...
#جوانیدعایفرجمهدی(عج)
رازمزمهکند...
همزمان #امامزمان(عج)
دستهای مبارکشان رابه
سویآسمانبلندمیکنندو
برایآن جوان #دعا میفرمایند؛🤲
چهخوشسعادتندکسانیکه
حداقلروزییکبار #دعایفرج
را زمزمه میکنند...:)❤️
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️
#منمحمدرادوستدارم 🍃🌸
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
@oshahid
🌸سلام برصبح فرحبخش هستی
💫سلام برپروردگار مهر و دوستی
🌸همان پروردگار صبح روحبخشی
💫که پاکی و قداستش
🌸مرا تا بیکرانه های هستی میبرد
💫و من به رسم تعظیم
🌸سر بر آستان سجودش می سایم
💫الهی به امید تو
سـ🌸ـلام
صبح سه شنبه تون بخیر 🌸
﷽
سـ⛄️ـلام
روزتون پراز خیر و برکت 💐
امروز سه شنبه
☀️ ١۴ بهمن ١٣٩٩ ه. ش
🌙 ١٩ جمادی الثانی ١۴۴٢ ه.ق
🌲 ٢ فوریه ٢٠٢١ ميلادى
🌸 سلام
💗صبح زیبـاتون بخیر
🌸ان شاءالله که
💗جسم و جانتون سالم ..
🌸لبتون خندون..
💗خوبیهاتون پایدار...
🌸 لحظاتتون پر از برکت
💗و زندگی تون پر از
🌸 شادی و آرامــش باشه
🌸سه شنبه تون
زیبا و پراز خیر و برکت💐💞
🍃🌸کانال مارا به دوستاتون معرفی کنید👇
🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🦋
🦋♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️
#منمحمدرادوستدارم 🍃🌸
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
@oshahid
🌸بر آیت
عصمت و نجابت صلوات 🌸
🌸بر دختر
سرور رسالت صلوات 🌸
🌸بر فاطمه
همسر علی ٬ فخر بشر
برمادر حجت و امامت صلوات🌸
🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌸
🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🦋
🦋♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️
#منمحمدرادوستدارم 🍃🌸
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
@oshahid
#السلام_علیک_یااباعبدالله_ع💚🍎
روزی ڪه رو به
بـامِ تو آغاز می شود
زیبـاترین، بخیر ترین
صبـح می شود..
#سلام_ارباب_خوبم🌹
#سلام_صبـحتون_حسینی💚
┄❊○♡○❊┄
🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🦋
🦋♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️
#منمحمدرادوستدارم 🍃🌸
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
@oshahid
#امام_زمان_عزیزم💖
روزی دیگر را با ذکر﷽
وسپس بانام شما
شروع میکنم
امروز،بی نظیرترین
روز زندگی ام خواهدبود
سلام برتو
ای سرچشمه زندگانی
#السلام_علیک_یااباصالح_المهدی🌼
🍃💐🍃
🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🦋
🦋♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️
#منمحمدرادوستدارم 🍃🌸
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
@oshahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهیــــــــــــــــــــدانہ💚 🌹
#سیره_شهدا
📢 ابراهیم و موتور سواری
🔹داستانی از شهید پهلوان ابراهیم هادی و کنترل خشم به موقع او که باعث شد....!!!
🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🦋
🦋♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️
#منمحمدرادوستدارم 🍃🌸
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
@oshahid