eitaa logo
🕊💜ࢪٻحـــاݩھ‌اݪݩݕــۍ💜🕊
1هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
5.5هزار ویدیو
97 فایل
مآدرساداٺ!🙃 فڪرڪن‌مآ‌بچہ‌هاٺیم🙏 دسٺ‌محبٺ‌بڪش‌به‌سرمون؛🙃🙂🌹 اینجاهمہ‌مهماڹ‌حضرت زهرا س هستی زیرنظر مدافع حرم عمه سادات 😷 💚εαɖᵃT سادات الحسینی💚: @bs_hoseini
مشاهده در ایتا
دانلود
به علت در خواست اعضای محترم کانالمون کپی کلیه مطالب کانال با ذکر صلوات برای ظهور آزاد است کپی هر پست=یک صلوات برای ظهور مولایمان💚 اللهم عجل لولیک الفـرجــــ💚 ‼️مشڪݪ‌ اونجاسٺ‌ ڪہ‌ انتشار فیلم هاے پورن و جنسے حݪاݪہ‌ ...🔞😕 🔻ولے بہ‌ خدا و مذهب ڪہ‌ میرسہ‌ ... میشہ‌ بدون ذڪر منبع حرام! 🚫 ⁉️ ... براے زیاد شدن ممبر ڪاناݪ‌ ڪار میڪنیم یا زیاد شدن ݪشڪر امام زمان (عج)؟🥀 ⚠️ واقعاً بہ‌ ڪجا چنین شٺابان...؟ @oshahid
با سلام جبهه مجازی فرهنگی پولی؟🤔 کار اگر برای خداست پس دیگه چرا پول؟ تبادل شبانه با همه ی کانالهای بالای ۳۰۰ تا ۱K حمایتی و از ۱K به بالا تبادلی در خدمتیم التماس دعای فرج💚 یاعلی ╭─═ঊঈ. 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╮ 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid ╰─═ঊঈ 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╯
🖤🥀 سرشارترین شعر خدایی ، زینب اسطوره ی طاقت و حیایی ، زینب تو زینت نقطه های بسم الله و تفسیر فصیح کربلایی ، زینب سر قافله شام بلایی زینب تو شیر زن کرب و بلایی زینب ◾️ فرارسیدن سالروز شهادت حضرت زینب کبری سلام‎الله‎علیها تسلیت و تعزیت باد🖤🖤🖤 ╭─═ঊঈ. 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╮ 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid ╰─═ঊঈ 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╯
💚 😍🌹 من که یک لشکر حریفم نیست، تسلیم توام...😍🤩 ╭─═ঊঈ. 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╮ 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid ╰─═ঊঈ 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╯
🥀🖤 💚 مِعمار می شوی و بَنای تو می شوم مانند یک ضریح برای تو می شوم قلب مرا به پایِ ضریحَت گره بزن بیمارم و دَخیل شفای تو می شوم بالم به بامِ هیچ کسی پَر نمی دهد تا یا کریمِ صحن و سَرای تو می شوم حتی کنار کعبه تو را می دهم نشان قبله توئی و قبله نمایِ تو می شوم مِیلَت اگر کشید ضمانت کنی مرا آهوی باوفای وَفای تو می شوم روزی اگر بناست فدای کسی شوم سوگند می خورم که فدای تو می شوم ناراحتم خدایِ نکرده وِلَم کنی من تازه دارم از فُقَرای تو می شوم شبهای قبر منتظرم ایها الرئوف بیهوده نیست اینکه گدای تو می شوم دست مرا برای گدایی نوشته اند رزق مرا امام رضایی نوشته اند ╭─═ঊঈ. 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╮ 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid ╰─═ঊঈ 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀🖤😔 مداحی زینب زینب زینب ، کنز حیاء زینب با نوای 🖤 ╭─═ঊঈ. 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╮          🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid ╰─═ঊঈ  🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╯
💚 ✨الرَّحْمَنُ فَاسْأَلْ بِهِ خَبِيرًا(۵۹) ✨اوست خداى بخشنده ✨پس از او بخواه ✨كه بر همه چيز آگاه است(۵۹) 📚سوره مبارکه الفرقان ✍آیه۵٩ ╭─═ঊঈ. 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╮          🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid ╰─═ঊঈ  🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╯
37.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫به فرموده مولا و مقتدایمان هر روز 🌟دعای هفتم صحیفه سجادیه🌟 را میخوانیم👆👌👌 اَللّٰهُمَ عَجْل لوَلِیِّکَ اَلفَرَج •┈••✾🕯🏴🕯✾••┈• 💕 @oshahid
❣﷽❣ 📚 •← ... 9⃣3⃣ خواستم حرف بزنم ڪہ عاطفہ انگشت اشارہ ش رو گرفت سمتم:😌 _پاشو،ناز نڪن دیدے ڪہ نازت خریدار دارہ! نفسے ڪشیدم و بلند شدم،رفتم سمت حیاط. _مامان منم میرم!😊 🌳⛲️🌳⛲️🌳⛲️ پارڪ خلوت بود،هانیہ روے یڪے از تاب ها نشست،با خجالت گفت: _شهریار هلم میدے؟☺️ شهریار با لبخند رفت سمتش و گفت: _عزیزم اینجا خوب نیست!😍 عاطفہ با ناز گفت: _ڪسے نیست ڪہ! یہ ڪوچولو!😌 بہ تاب خالے ڪنارش اشارہ ڪرد و رو بہ من ادامہ داد: _بیا دیگہ چرا وایسادے؟😍 بہ امین اشارہ ڪردم و گفتم: _تو تاب بازے ڪن زن داداش! براش دست تڪون دادم😊👋 و روے نیمڪتے نشستم،هوا خنڪ بود و همہ جا ساڪت! دستم رو گذاشتم زیر چونہ م و بہ منظرہ پارڪ🌳 خیرہ شدم! شهریار عاطفہ رو آروم هل میداد، میدونستم از امین خجالت میڪشہ ڪہ شیطنت نمیڪنہ!😇 وگرنہ مگہ مے شد شهریاروعاطفہ آروم باشن؟!😊 امین هم هستے رو میذاشت روے سرسرہ و آروم میاورد پایین!😊👶باهاش حرف میزد و هستے مے خندید! دلم گرفت، 😒 نمیدونم چرا، شاید بخاطرہ جاے خالے مریم، شاید هم بخاطرہ خودم! امین همونطور ڪہ هستے رو،روے سرسرہ مے ڪشید پایین نگاهش افتاد بہ من!👀 نگاهم رو ازشون گرفتم و خیرہ شدم بہ درخت هاے لخت! صداے قدم هاش اومد،توجهے نڪردم!😕 هستے رو بہ سمتم گرفت و گفت: _میخوام بدوام مراقبش هستے؟ خواستم بگم راضے نیستم😐 از این فعل هاے مفرد اما بدون اینڪہ نگاهش ڪنم زل زدم بہ صورت هستے و دست هام رو بہ سمتش دراز ڪردم و گفتم: _بیا بیینم جیگرخانم!😊 امین هستے رو داد تو بغلم، محڪم نگهش داشتم. منتظر بودم برہ تا با هستے بازے ڪنم اما همونطور ایستادہ بود!😟 چند لحظہ بعد با فاصلہ از من روے نیمڪت نشست! _از ڪے روے نیمڪت مے دویدن؟!😏 همونطور ڪہ زل زدہ بود بہ رو بہ روش گفت: _یہ لحظہ فڪر ڪردم اگہ چندسال پیش یہ تصمیم دیگہ میگرفتم همہ چیز چقدر فرق مے ڪرد!😔 ڪنجڪاو شدم، اما چیزے نگفتم،با ذهنم تشویقش مے ڪردم! بگو چرا؟!بگو دلیل رفتارهات چے بود!🙁 تو وجودم غوغا بود و ظاهرم آروم! وقتے دید چیزے نمیگم ادامہ داد: _اگہ یہ تصمیم دیگہ میگرفتم شاید مریم الان زندہ بود، تو داشتے یڪے از بهترین دانشگاہ هاے تهران مهندسے میخوندے،اوضاع من فرق میڪرد!😒 سرش رو برگردوند بہ سمت هستے و با لبخند زل زد بهش: _هستے هم نبود!شاید دوسہ سال دیگہ وارد زندگیمون مے شد!😔 قلبم وحشیانہ 💓مے طپید مثل سہ سال پیش! حق نداشت باهام بازے ڪنہ!😒 آروم از روے نیمڪت بلند شدم بدون توجہ بہ امین بہ هستے گفتم: _بریم بازے ڪنیم! اما نتونستم طاقت بیارم همونطور ڪہ پشتم بهش بود گفتم: _دست بردار از اگہ و اما و چرا!😒 بگو چرا نخواستیم؟! انقدر رویاهاے دخترونہ م شیرین بود ڪہ تو واقعیتم مے دیدم؟😔 صداش باعث شد خون تو رگ هام یخ ببندہ و قلبم از سینہ م 💓بزنہ بیرون! _همیشہ دوستت داشتم!😔 نگاهم رو دوختم👀 بہ هستے ڪہ داشت با ولع دستش رو میخورد، برنگشتم سمت امین چون میدونستم از صورتم حالم رو میفهمہ! نفسم رو دادم بیرون: _فقط دلیلشو بگو،این چراها نمیذارہ گذشتہ رو فراموش ڪنم!😒 شهریار سرش رو بلند ڪرد، نگاهے بهم انداخت👀😠 و اخم ڪرد! در گوش عاطفہ چیزے گفت،عاطفہ از روے تاب بلند شد! با حرص دندون هام رو،روے هم فشار دادم، چرا حرف نمیزد اومدن! با غم گفت:😞 _بذار با خودم ڪنار بیام همہ چیزو میگم سر موقعش! خواستم بگم موقعش ڪیہ ڪہ شهریار و عاطفہ نزدیڪمون شدن. امین گفت: _من میرم یڪم بدوام،شهریار نمیاے؟ شهریار نگاہ😠 اخم آلودے بهش انداخت و سرش رو بہ نشونہ منفے تڪون داد! دوبارہ نشستم روے نیمڪت،خیرہ شدم بہ امین👀 خیلے سریع مے دوید! ✍نویسنده: 🌹🍃🌹🍃
❣﷽❣ 📚 •← ... 0⃣4⃣ بهار ڪش و قوسے بہ بدنش داد و خمیازہ ڪشید!😇 نگاهم رو دوختم بہ پنجرہ ے ڪلاس! مغزم داشت منفجر مے شد، امین چرا بازے مے ڪرد؟!😟 چرا نمیذاشت همہ چیز تموم بشہ؟! صداش پیچید توے سرم:💬همیشہ دوستت داشتم! صداے بهار باعث شد از فڪر بیرون بیام:😄 _خواهر هانیہ خواهر،بہ گوشے خواهر؟! بے حوصلہ برگشتم سمتش،ڪیفم 👜رو برداشتم و گفتم: _پاشو بریم! همہ چیز رو براش تعریف ڪردہ بودم، بدون حرف از ڪلاس خارج شدیم،وارد حیاط شدیم،بهار گفت: _هانیہ اصلا بهش فڪرنڪن،طرف خُلہ بابا! خواست ادامہ بدہ ڪہ ساڪت شد و بہ جایے خیرہ شد،رد نگاهش رو گرفتم، سهیلے با عصا ڪنار ورودے دانشگاہ ایستادہ بود و پسرها دورش رو گرفتہ بودن!👥👥 بهار با تعجب گفت: _این چرا با این پاش اومدہ اینجا؟!😟 نگاهے بہ بهار انداختم و گفتم: _ڪلا این تو این شد،بہ ما چہ دلش خواستہ بیاد!😕 رسیدیم جلوے ورودے، حواسش بہ ما نبود،از دانشگاہ خارج شدیم،رسیدیم نزدیڪ خیابون اصلے ڪہ بهار گفت: _سلام استاد،بهترید؟ با تعجب پشتم رو نگاہ ڪردم،سهیلے همونطور ڪہ ڪنار برادر ڪوچیڪترش با عصا مے اومد گفت: _سلام ممنون شڪر خدا! بهار با آرنجش زد تو پهلوم و گفت: _استاد هستنا!😐 آروم نفسم رو بیرون دادم و سلام ڪردم،سهیلے سر بہ زیر جوابم رو داد! صداے بوق ماشینے🚙 توجهم رو جلب ڪرد،بہ ماشین نگاہ ڪردم،خیلے آشنا بود،انقدر آشنا ڪہ حتم پیدا ڪردم ماشین امینِ!😟 لبم رو بہ دندون گرفتم و اخم ڪردم، سہ ماہ از مرگ مریم میگذشت این ڪارهاے امین عادے نبود! اون پسر سر بہ زیر چندسال پیش نبود! بهار بدون توجہ بہ قیافہ ے من رو بہ سهیلے گفت: _استاد چرا با این پا اومدید آخہ؟😕 سهیلے همونطور ڪہ با عصا میرفت لبخندے زد و گفت:🙂 _گفتم یڪم هوا بخورم! بهار باز گفت: _از تهران تا قم براے هوا خورے؟! از صورت سهیلے مشخص بود علاقہ اے بہ جواب دادن ندارہ اما جواب داد: _یڪم ڪار داشتم!😐 صداے بوق ماشین دوبارہ بلند شد،توجهے نڪردم،در سمت رانندہ باز شد و امین پیادہ شد. جدے نگاهش رو دوخت 👀بہ سهیلے! بهار نگاهے بہ امین انداخت و گفت: _استاد فڪرڪنم اون آقا با شما ڪار دارن! سهیلے سرش رو بلند ڪرد و زل زد بہ امین! با تعجب گفت: _نہ من نمیشناسمشون!😐 خواستم خودم رو از اون گیر و داد نجات بدم ڪہ امین اجازہ نداد: _خانم هدایتے! سهیلے متعجب😳👀 بہ امین خیرہ شد،بهار با ڪنجڪاوے گفت: _هانیہ میشناسیش؟😟 سرم رو تڪون دادم و آروم گفتم: _امینِ! بهار با دهن باز زل زد بهم،بے تفاوت گفتم: _تابلو بازے درنیار!😕 برگشتم سمت امین، چادرم رو ڪمے جلو ڪشیدم و با قدم هاے محڪم بہ سمتش رفتم ایستادم رو بہ روش خواستم هرچے لایقش بود رو بهش بگم،زل زدم بہ دڪمہ هاے پیرهن مشڪیش خواستم حرف بزنم ڪہ عاطفہ از ماشین پیادہ شد! با تعجب گفتم:😳 _عاطفہ! ڪلافہ دستے بہ چادرش ڪہ ڪثیف بود ڪشید و گفت: _دوساعتہ بوق و تبل و دهل میزنیم چرا نمیاے؟😕 نگاهم رو از امین گرفتم و گفتم: _اِم..اِم...خب... امین جدے گفت: _لابد فڪر ڪردن من تنهام!😐 عاطفہ چشم غرہ اے بہ امین رفت و گفت: _من خواستم بیایم دنبالت،این امینم ڪہ بے ڪار گفتم یہ ڪارے ڪنہ! دوبارہ بہ چادرش نگاہ ڪرد و گفت: _امین این چہ رانندگیہ آخہ همچین ترمز ڪردے خودم پخش ماشین شدم ڪہ هیچ،ذرت مڪزیڪے تمام ریخت رو چادرم!🙁 بهار سرفہ اے ڪرد و نگاهم ڪرد،با عاطفہ احوال پرسے ڪرد و سریع رفت! خواستم سوار ماشین بشم ڪہ امین گفت: _این آقا با شما ڪارے دارن؟ سرم رو برگردوندم،منظورش سهیلے بود ڪہ جور خاصے نگاهمون میڪرد! سریع نگاهش رو دزدید،نمیخواستم سهیلے فڪر بد ڪنہ بہ عاطفہ گفتم: _الان میام! عاطفہ گفت:😕 _قبلا ندیدہ بودمش؟! همونطور ڪہ بہ سمت سهیلے میرفتم گفتم: _موقع خرید محضر! آهانے گفت،بہ سمت سهیلے رفتم، با نزدیڪ شدن من برادر سهیلے سر بہ زیر عقب رفت! خیلے خجالتے بود! سهیلے نگاهے بهش انداخت و گفت: _امیررضا هیولا دیدے؟!😐 خندہ م گرفت،بے توجہ بہ من ادامہ داد: _بیا بریم دیگہ! سرفہ اے ڪردم و گفتم: _استاد بفرمایید برسونیمتون! میدونستم قبول نمیڪنہ، میخواستم بفهمہ امین ڪسے ڪہ فڪر میڪنہ نیست،شاید هم میتونست باشہ! زل زد بہ پایین چادرم: _ممنون وسیلہ هست! سرش رو آورد بالا و زل زد بہ امین! یڪ قدم اومد جلو! _مثل اینڪہ اون آقا خوششون نمیاد با من صحبت ڪنید!خدانگهدار خواهر! خواهر رو غلیظ گفت،برادرش اومد ڪنارش و راہ افتادن! پوزخندے زدم و گفتم:😏 _خدانگهدار برادر! ایستاد،برنگشت سمتم، دوبارہ راہ افتاد! ✍نویسنده: 🌹🍃🌹🍃
❣﷽❣ 📚 •← ... 1⃣4⃣ ڪلید 🔑رو انداختم داخل قفل و چرخوندم، در رو بستم و از حیاط رد شدم،چادرم رو درآوردم داشتم گرہ روسریم رو باز میڪردم ڪہ دیدم خالہ فاطمہ و مادرم ڪنار هم نشستن، خالہ فاطمہ صحبت مے ڪرد،😒مادرم ساڪت اخم ڪردہ بود!😔😠 با تعجب😳 نگاهشون ڪردم و گفتم: _سلام بر بانوان عزیز! خالہ فاطمہ نگاهے بہ من انداخت و با لبخند 😊بلند شد،رفتم بہ سمتش و باهاش دست دادم، مادرم زل زد بهم،رنگ نگاهش جور خاصے بود،رنگ نگرانے و خشم!😥😠 نتونستم طاقت بیارم پرسیدم: _چیزے شدہ؟ خالہ فاطمہ دستم رو گرفت و گفت: _بشین عزیزم!😊 ڪنجڪاو شدم،روسریم رو انداختم روے شونہ هام! خالہ فاطمہ نگاهے بہ مادرم انداخت و گفت: _هانیہ جون میخوام یہ چیزے بگم لطفا تا آخرش گوش بدہ و قضاوت نڪن!😒 سرم رو بہ نشونہ مثبت تڪون دادم. _خانوادہ ے مریم اصرار دارن امین ازدواج ڪنہ! اخم هام رفت😠 توے هم،حدس زدم! ادامہ داد: _مام همینو میخوایم،😒 خدا مریم رو رحمت ڪنہ هنوز باورم نمیشہ دختر بہ اون گلے زیر خاڪہ! آهے ڪشید: _اما امین زندہ س حق زندگے دارہ،چند نفر رو بهش معرفے ڪردیم اما قبول نڪرد میگہ ازدواج نمیڪنم،ڪلے باهاش صحبت ڪردم تا اینڪہ دیشب گفت باید با هانیہ حرف بزنم! دستم رو فشرد: _بہ خدا ڪلے سرزنشش ڪردم حرص خوردم حتے ڪم موندہ بود بزنم تو گوشش!😥 اما بچہ م مظلوم چیزے نگفت صبح گفت مامان مرگہ امین برو از خالہ ناهید اینا اجازہ بگیر با هانیہ حرف بزنم!😒 خواستگارے و این حرفا نہ هیچوقت بہ خودم همچین اجازہ اے نمیدم ولے باید باهاش حرف بزنم! با شرمندگے ادامہ داد:😓 _مرگشو قسم نمیداد بهش فڪرم نمیڪردم چہ برسہ بهتون بگم! پوفے ڪردم و بلند شدم،همونطور ڪہ بہ سمت طبقہ دوم میرفتم گفتم: _از پدرم اجازہ میگیرم! مادرم با حرص گفت: _هانیہ!😬 با لبخند برگشتم سمتش: _جانہ هانیہ!😊 چیزے نگفت، خشمگین نگاهم ڪرد،😠بغضم گرفت!😢 حس عجیبے بود بعد از پنج سال! چیزے ڪہ پنج سال پیش میخواستم ممڪن بود اتفاق بیوفتہ! آروم گفتم: _مامان جونم من هانیہ ے شونزدہ سالہ نیستم اما باید بعضے چیزا رو بدونم تا هانیہ پنج سال پیش رو ڪامل خاڪ ڪنم!😊 خالہ فاطمہ با ناراحتے نگاهش رو بہ مبل رو بہ روییش دوخت، پس میدونست! نفسے ڪشیدم و رفتم طبقہ دوم! رسیدم جلوے در🚪 اتاق، دستگیرہ ے در رو گرفتم یادم افتاد خیلے وقتہ اتاق من و شهریار جا بہ جا شدہ! زل زدم بہ دستم، چند لحظہ ایستادم، دستگیرہ رو فشار دادم ✍نویسنده: 🌹🍃🌹🍃
❣﷽❣ 📚 •← ... 2⃣4⃣ در باز شد! وارد اتاق شدم، نگاهم 👀رو دور اتاق چرخوندم زیر لب گفتم: _خدایا ڪمڪم ڪن،از دلم خبر دارے!🙏 دلم با امین نبود😒 اما بعضے اتفاق ها اون حس قدیمے رو برمے گردوند مثل اتفاق امروز!😔 نگاهم افتاد بہ پنجرہ، روسریم رو سر ڪردم و نزدیڪ پنجرہ شدم! چندسال بود از پشت این پنجرہ بیرون رو نگاہ نڪردہ بودم؟!😕 بیشتر از پنج سال،شاید پونصد سال! زل زدم بہ حیاطشون، مثل قدیم! لبخند زدم،دهنم تلخ شدہ بود گذشتہ مزہ ے شیرینے ندارہ! داشت تو حیاط با هستے بازے👶 میڪرد، یادم افتاد یڪ بار خواب دیدہ بودم پشت پنجرہ ام و امین دارہ با دخترمون بازے میڪنہ، با هستے نہ! با دخترمون!😒 من هم از پشت پنجرہ تماشاشون میڪنم! چشم هام رو بستم، هانیہ تو ڪہ ضعیف نیستے،هستے؟!😟 احساسات بچگونہ ت ڪہ بر نمے گردہ،بزرگ شدے!😏 چشم هام رو باز ڪردم، موهاے هستے رو بو مے ڪرد و میبوسید، خواستم از ڪنار پنجرہ برم ڪہ سرش رو آورد بالا! نگاہ هامون بهم دوختہ شد،👀👀 برقشون بہ هم برخورد ڪرد، برق خاطرہ! منفجر شدن! ✍نویسنده: 🌹🍃🌹🍃
❣﷽❣ 📚 •← ... 3⃣4⃣ بہ درخت هاے بے برگ رو بہ روم نگاہ ڪردم، 👀 روے بعضے هاشون ڪمے جوونہ زدہ بود،بهار تو راہ بود!🌸 ڪش چادرم رو محڪم ڪردم و قدم برداشتم. پارڪ🌳⛲️ خلوت بود،صداے جز قار قار ڪلاغ ها بہ گوش نمے رسید. ڪمے جلو رفتم امین رو دیدم ڪہ روے نیمڪت نشستہ و بہ رو بہ روش زل زدہ بود. بعداز ڪلے صحبت تونستم پدر و مادرم رو راضے ڪنم،اصرار داشتن تو خونہ صحبت ڪنیم اما قبول نڪردم!😐 میخواستم دور از بقیہ و هیاهو باشیم! رسیدم بہ چند قدمیش، متوجہ حضورم شد بدون اینڪہ نگاهم ڪنہ بلند شد و سلام ڪرد. جوابش رو دادم و نشستم،با فاصلہ نشست ڪنارم.😔😔 ساڪت بود،سڪوت رو شڪستم،جدے گفتم: _براے شنیدن حرفاتون اینجام!😐 بہ موهاش دستے ڪشید و گفت: _یڪم برام سختہ!😔 لبم رو بہ دندون گرفتم، از انتظار خستہ بودم! پاهام رو تڪون مے دادم،گرمایے تو بدنم احساس نمے ڪردم، فقط سرما و سِر بودن دست هام و یڪ دنیا اضطراب!😥 ڪمے جا بہ جا شد و گفت: _باشہ میگم از اولش!😔✋ جدے زل زدہ بود بہ رو بہ روش! _اولین بارے ڪہ احساس ڪردم دوستت دارم هفت سالت😕 بود! ضربان قلبم 💓بالا رفت،چقدر ڪر بود ڪہ ادامہ داد: _وقتے پسراے ڪوچہ اذیتت ڪردن و گریہ ڪردے!😔 حس عجیبے بهت داشتم، حسے ڪہ تو شونزدہ سالگے برام واقعا عجیب بود! با خودم میگفتم برام مثل عاطفہ اے و برادرانہ دوستت دارم توام یہ دختر بچہ بیشتر نبودے!😒 این احساس قوے تر مے شد و با برچسب مثل عاطفہ س خودمو قانع مے ڪردم! پیشونیش عرق ڪردہ بود،ادامہ داد: _تا اینڪہ چهاردہ پونزدہ سالت شد دیگہ نمے تونست حس برادرانہ باشہ!😔 توام دوسم داشتے رفتارت اینو میگفت! دختر تو دارے نبودے راحت مے شد فهمید! رفتارام دست خودم نبود، بہ خدا نبود چقدر خودمو سر زنش ڪردم سر نماز گریہ مے ڪردم!😞😢 اما دست و پا چلفتے بودم و نتونستم خودمو ڪنترل ڪنم میخواستم پا پیش بذارم خودت نذاشتے!😒 دست هاش رو بہ هم گرہ زد و هشون خیر شد. _دوستت داشتم اما ازت بدم مے اومد، این بدترین دوست داشتن دنیاست!😔 با تعجب😳 نگاهش ڪردم و خواستم بپرسم چرا ڪہ خودش ادامہ داد: _خیلے ضعیف بودے،از طرز رفتار و دست پاچگیت متنفر بودم!😒 مخصوصا بعد از ماجراے اون پسر همسایہ! گفتم امین وسوسہ شدے،نامحرمہ چون بهت نزدیڪہ فڪر میڪنے دوسش دارے! اصلا این دختر بہ تو نمیخورہ نمیخواے بچہ بزرگ ڪنے ڪہ!😣😔 ساڪت شد خواست عذرخواهے ڪنہ ڪہ بدون ناراحتے گفتم: _مهم نیست!😕 سرش رو تڪون داد: _براے خودم راہ حل ریختم ڪہ ازدواج ڪنم توام هردفعہ با ڪارات مسمم میڪردے!😔 صورتش رو برگردوند سمتم نگاهش بہ زمین بود آروم گفت: _شب خواستگارے یادتہ؟ سرم رو بہ نشونہ مثبت تڪون دادم. _پشیمون شدہ بودم!😒 با تعجب گفتم:😳 _فڪر مے ڪردم جواب رد دادن! لبخند غمگینے زد: _نہ از ڪارم پشیمون شدم دلم پشت پنجرہ بود!😞 نفسے ڪشیدم و چیزے نگفتم، زن و مردے از ڪنارمون رد شد بعداز رفتنشون گفت: _چقدر نذر ڪردم جواب رد بدن!😔 پوزخند زدم، 😏پس یڪ نقطہ ے اشتراڪ داشتیم! نفسش رو با شدت داد بیرون: _بعداز ازدواج بہ مریم علاقہ پیدا ڪردم!😒 با گفتن اسم مریم صورتش😣 درهم شد. _همون زنے بود ڪہ میخواستم بعداز ازدواجم بہ خدا سعے ڪردم بهت فڪر نڪنم و موفق شدم اما عذاب وجدان داشتم.😥 بعد از مریم اگہ هستے نبود نمیدونم چہ بلایے سرم مے اومد،جاے یڪے تو قلبم خالیہ.😞 خیلے آروم گفت: _جاے اون دختربچہ! سریع اضافہ ڪرد: _دیگہ حرمت نمے شڪنم تو....😒 مڪث ڪرد و ادامہ داد: _شما لیاقت بیشترے دارے بے انصافیہ بخوام درگیر من و دخترم بشے! بلند شدم، خبرے از اون اضطراب اولے و ضربان بالاے قلبم نبود!😊 آروم گرفتم! دلایلش برام منطقے نبود غیرمنطقے هم نبود! _ڪاش اینا رو همون پنج سال پیش مے گفتید حتما اوضاعم بهتر میشد!😕 بہ فعل جمع تاڪید ڪردم. لبخندے از سر آرامش زدم:🙂 _ممنون ڪہ بزرگترین لطف رو در حقم ڪردید! متعجب😳 شد! _اگہ ازدواج مے ڪردیم اگہ این اتفاق ها نمے افتاد شاید الان با تنفر داشتیم از هم جدا مے شدیم!🙂 من همون هانیہ دست و پا چلفتے مے موندم هیچوقت بہ خدا نمے رسیدم،چقدر میتونستم تو اون قالب بمونم؟! ممنون ڪہ خودم رو بهم هدیہ دادید! چیزے نگفت،خواستم برم ڪہ گفت: _یڪم امید داشتم.😞 صداے بم مردونہ ش غم داشت! زمزمہ ڪردم: _ما ز یاران چشم یارے داشتیم! دوبارہ قصد ڪردم برم ڪہ گفت: _حلال میڪنے؟ همونطور ڪہ پشتم بهش بود از صمیم قلب گفتم:😇🙂 _حلالہ حلال! با قدم هاے آروم اما محڪم ازش دور شدم. داشتم بہ اگہ ها فڪر مے ڪردم اگہ با امین ازدواج مے ڪردم... سرم رو بلند ڪردم و خیرہ شدم بہ آسمون و لبخند زدم:😌😊 بے حڪمت نیست ڪارات،شڪرت!🙏 ✍نویسنده: 🌹🍃🌹🍃
❣﷽❣ 📚 •← ... 4⃣4⃣ در رو بستم،چند قدم برداشتم ڪہ در خونہ ے عاطفہ اینا باز شد، امین خواب آلود😴 اومد بیرون. متوجہ من شد سر بہ زیر سلام ڪرد. آروم جوابش رو دادم. انگار خواست چیزے بگہ اما ساڪت از ڪنارم رد شد،خمیازہ اے ڪشیدم و با دست هاے مشت شدہ چشم هام رو مالیدم، قحطے روز بود ڪہ عاطفہ و شهریار عروسے شون👰 رو انداختن دوشنبہ؟! 🚕تاڪسے رسید سر ڪوچہ و بوق زد،با قدم هاے بلند رفتم بہ سمت تاڪسے، دلم میخواست میتونستم برگردم خونہ بپرم تو رختخوابم و بخوابم! بے میل سوار ماشین شدم، رانندہ حرڪت ڪرد،سرم رو چسبوندم بہ شیشہ،امین رو دیدم ڪہ ڪنار ماشینش 🚘ایستادہ بود! * چادرم رو با دست گرفتم و وارد ڪلاس شدم، تو ڪلاس همهمہ بود، بهار خندون گوشہ ے ڪلاس نشستہ بود، همونطور ڪہ مقنعہ م رو مرتب مے ڪردم رفتم بہ سمتش. خواستم سلام بدم ڪہ جاش خمیازہ ڪشیدم،نگاهم ڪرد و گفت: _واقعا احسنت بہ داداشت چہ روزے عروسے گرفت! نشستم ڪنارش،دستم رو زدم زیر چونہ م و چشم هام رو بستم:😬😴 _بهار ساڪت باش ڪہ میخوام بخوابم بهترہ درمورد شهریار و عاطفہ ام حرف نزنے ڪہ دهنم بہ نفرین باز میشہ! _بلے بلے حواسم هست نفریناے شما گیراست! خندہ م گرفت، 😄 چشم هام رو باز ڪردم،خواستم دوبارہ چشم هام رو ببندم ڪہ گفت: _پا نمیشے بریم؟😕 چشم هام رو بستم و گفتم: _ڪجا؟ الان استاد میاد! نوچے ڪرد و گفت: _نہ خیر نیومدہ ڪلاس این ساعت پر! سریع چشم هام رو باز ڪردم،نگاهے بہ ڪلاس ڪہ تقریبا خلوت شدہ بود انداختم.😳 با شڪ بہ بهار زل زدم: _شوخے ڪہ نمیڪنے؟ بلند شد، ڪیفش رو انداخت روے دوشش. جدے رفت بہ سمت در، با خوشحالے بلند شدم و دنبالش رفتم هم زمان هم استاد و هفت نسل قبل و بعدش رو دعا مے ڪردم!😄😇 از ڪلاس خارج شدیم همونطور ڪہ راہ مے رفتیم بهار گفت: _عروسے خوش گذشت؟😉 بہ صورتم اشارہ ڪردم و گفتم: _معلوم نیست؟🙁 با خندہ😀 نگاهم ڪرد و سرش رو تڪون داد. چشم هام رو چندبار روے هم فشار دادم،با جدیت گفتم: _آخ من یہ حالے از این عروس و دوماد بگیرم با اون مسخرہ بازیاشون ما رو تا چهار صبح بیدار نگہ داشتن!😣😬بهار با ڪنجڪاوے گفت: _وا چرا؟ +حالا مجلس عروسے بماند، ساعت دوازدہ رفتیم خونہ عاطفہ اینا تا ساعت دو اونجا بودیم!😐 بهار با تعجب گفت: _دو ساعت؟!😳 .... ✍نویسنده: 🌹🍃🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اِلهى‏ عَظُمَ الْبَلاءُ، وَ بَرِحَ الْخَفآءُ، وَانْکشَفَ الْغِطآءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجآءُ، وَ ضاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ، و اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَيک‏ الْمُشْتَکى‏، وَ عَلَيک الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخآءِ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ، اُولِى الْأَمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَينا طاعَتَهُمْ، وَ عَرَّفْتَنا بِذلِک مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ، فَرَجاً عاجِلاً قَريباً کلَمْحِ‏ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ، يا مُحَمَّدُ يا عَلِىُّ، يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ، اِکفِيانى‏ فَاِنَّکما کافِيانِ، وَانْصُرانى‏ فَاِنَّکما ناصِرانِ، يا مَوْلانا يا صاحِبَ‏ الزَّمانِ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، اَدْرِکنى‏ اَدْرِکنى‏ اَدْرِکنى‏، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ، يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ، بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرينَ. 💚💚💚💚💚 قرارِصبح‌مون…(:✨☘️ بخونیم‌دعآی‌فرج‌رآ؟🙂📿 -اِلٰهے‌عَظُمَ‌الْبَلٰٓآ،وَبَرِحَ‌الخَفٰآءُوَانْڪَشِفَ‌الْغِطٰٓآءٌ…!🌱 …!🌸🍃 😊 💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚 [♥️] هر زمان... (عج) رازمزمه‌کند... همزمان‌ (عج)‌ دست‌های مبارکشان رابه سوی‌آسمان‌بلندمی‌کنندو‌ برای‌آن ‌جوان‌ میفرمایند؛🤲 چه‌خوش‌سعادتندکسانی‌که‌ حداقل‌روزی‌یک‌بار را زمزمه می‌کنند...:)❤️ ♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid
‏‏‏‏‏‏‏🖤🥀👌😍 باسلام داریم یه ختم قرآن میزاریم هر صبح یه صفحه میزاریم هر کس دوست داره بخونه و همراهی کنه زیاد وقت نمیبره ثوابشو هدیه میکنیم به روح حضرت زهرا س و برای سلامتی و ظهور آقا صاحب الزمان عج ،وشادی روح شهدا و سردار دلها ،رفع گرفتاریها و بلایا و بیماریها و آمرزش اموات اگه هیچ وقت وقت نکردین الان بهترین فرصته که قرآن را ولو یکبار ختم کنیم یه یا علی بگو ⇦⇦ @oshahid
🌸 بسم الله الرحمن الرحیم ✨با توکل به اسم اعظمت یاالله 🌸خدایا بزرگ و توانا تویی ✨رحیم و رئوف و یکتا تویی 🌸پر از مهری و بخشش و مغفرت ✨که ما قطره هستیم و دریا تویی 🌸الهی به امید لطف و کرم تو ✨روز و هفته مان را شروع می کنیم ﷽ سـ❄️ـلام روزتون پراز خیر و برکت ⛄️ امروز شنبه ☀️ ٩ اسفند ١٣٩٩ ه. ش 🌙 ١۵ رجب ١۴۴٢ ه.ق 🌲 ٢٧ فوریه ٢٠٢١ ميلادى 🌸ســــــلام 🌾صبح زیبـاتون بخیر و نیکی   🌸صبحتون زیبـا و پرانرژی 🌾روزتون معطر به نور الهی 🌸سر آغاز روزتـون 🌾سرشـار ازعشق و محبت 🌸و خبرهای  خوش و عالی 🌸دلتون شـاد 🌾و زندگیتون آرام اول هفته تون پراز موفقیت☕️🌸 🖤🖤🥀 ╭─═ঊঈ. 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╮ 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid ╰─═ঊঈ 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚بر نور دل و دیده زهرا صلوات ✨بر دخت گرانمایه مولا صلوات 💚بر منطق کوبنده زینب صلوات ✨بر مظهر صبر و حلم و ایمان و شرف 💚بر یاورِ دین زینبِ کبری صلوات 🌼اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌼 🖤🖤🥀 ╭─═ঊঈ. 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╮ 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid ╰─═ঊঈ 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╯
«امروز» بگو‌ میان قُنوتت به صد نیاز «عَجّل علی ظُهورکَ یا فارسَ الحِجاز» هر دم بگو به اشک روان رو به آسمان «عَجّل علی ظُهورکَ یا صاحِبَ الزَمان» تعجیل در فرجش اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً 🖤🖤🥀 ╭─═ঊঈ. 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╮ 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid ╰─═ঊঈ 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╯
🏴 رحلت بانوی دوعالم دختر کبرای امیرالمومنین سلام الله علیها را بمحضر عجل‌الله‌فرجه و همه شیعیانشان تسلیت عرض می‌نمایم 🖤🖤🥀 ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹وفات حضرت زینب کبری سلام الله علیها😔🖤🥀 📆 روزشمار: ▪️10 روز تا شهادت امام موسی کاظم علیه السلام ▪️11 روز تا وفات حضرت ابوطالب علیه السلام ▪️12 روز تا مبعث حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم ▪️18 روز تا ولادت امام حسین علیه السلام ▪️19 روز تا ولادت حضرت عباس علیه السلام ╭─═ঊঈ. 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╮ 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid ╰─═ঊঈ 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤🥀😔 🍀سلامِ صبح من 🍀از دل بہ بارگاه شما 🍀خوشم همیشہ بہ 🍀یک جرعہ نگاه شما 🍁أَلسلامُ عَلی 🍁مَن طَهَّره الجلیل 🍁سلام بر آن کسی که 🍁رب جلیل او را مطهر گردانید... 🌤🖤🥀 ╭─═ঊঈ. 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╮ 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid ╰─═ঊঈ 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╯
🖤🥀 🕊❄ امام على عليه السلام : 🌸بايد خريد و فروش آسان و بر موازين باشد، ☘با قیمت هايى كه نه به فروشنده زيان رسانَد و نه به خريدار! 📚نهج البلاغه ، از نامه ۵۳ کو گوش شنوا😐😔 ╭─═ঊঈ. 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╮ 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid ╰─═ঊঈ 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╯
37.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔳 (س)🖤🥀 🌴تندیس بهترین خواهرای دنیا 🌴میرسه بی شک به بی بی زینب کبری 🎤 🍎 👌👌👌 ╭─═ঊঈ. 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╮ 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid ╰─═ঊঈ 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╯
🖤🥀 رأس حسين ، روى نى ماه اوست شام ، سياه بخت ، از آه اوست شام و دلى ز سوز غربت كباب چوب و لب و طشت طلا و شراب در شب شهادت تو اى سر عشق اى گهر ناب ديار دمشق زائر مرقد تو گشته دلم همنفس 😔 زعمق جان تو را صدا مى كنم نوا به ياد مى كنم عمهء سادات فدايت شوم قبلهء حاجات فدايت شوم 🌷 را یاد کنیم با ذکر 🌷 فدای مدافعان حرمت بی بی😭😭🖤🥀 🥀 (س)🏴 🥀 ╭─═ঊঈ. 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╮ 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid ╰─═ঊঈ 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤🥀 تقدیم به عمه جان زینب س و مدافعان حرمشان😭😭😭👌💚🥀 عرض سلام خدمت بانوی والامقام😭🖤🥀 ╭─═ঊঈ. 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╮ 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid ╰─═ঊঈ 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌•°🕊🥀🍃⛓°• 😭😭😭🖤🥀 •|منـم ریـــزه خــــورِ دربـارِ زینبــــ|• 🖤•|سـلامـم بر همــہ انصـــارِ زینبــــ|• •|نمےخواهـم پزشڪ و قـــرص و دارو‌|•🖤 •|خوشم چون ڪه شدم بیمارِ زینبـــ|• |🖐🏻| 🖤💔 شهادت‌‌مظلومانه‌🥀 بانوی‌دمشق(عمه‌سادات💔)رو‌به‌تمامی‌ همسنگریای‌عزیز‌تسلیت‌عرض‌میکنیم🏴 ╭─═ঊঈ. 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╮ 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid ╰─═ঊঈ 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╯
😍🌹 السلام علیک یا اباعبدالله الحسین‌💚 حسین جان! «اشهد انّک قد اقمتَ الصّلاة»؛ گواهى مى‌دهم که تو نماز را به پاداشتى. حسین جان! عصر تاسوعا یک شب مهلت خواستى و فرمودى: من به نماز عشق می‌ورزم و مى‌خواهم امشب را نماز بخوانم. حسین جان! ابوثمامه را که وقت نماز ظهر عاشورا را یادآورى کرد دعا کردى. حسین جان! در نماز ظهر عاشورا خود و یارانت تیرهاى دشمن را به جان خریدید تا نماز به پادارید. حسین جان! صداى اذان على اکبر را در ظهر عاشورا مى‌شنویم. حسین جان! ظهر عاشورا از مستحبات نماز مثل اذان و اقامه و جماعت و اول وقت دست برنداشتى. حسین جان! به خواهرت فرمودى: مرا در نمازشبت فراموش نکن. حسین جان! عزّت تو از پدرى است که در کعبه متولد و در محراب شهید شد و از مادرى است که نور نمازش به آسمانها مى‌رفت. حسین جان! سجده بر تربت کربلاى تو سبب قبولى نماز ماست. از خدا بخواه که شیرینى نماز را بچشیم و به فرزندانمان بچشانیم 🤲😔🖤🥀 😍👌 ╭─═ঊঈ. 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╮ 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid ╰─═ঊঈ 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╯
🖤🥀 💑 هرگز همسرتان را با شخص دیگری مقایسه نکنید! ✍مقایسه شدن، مردان را از کوره در می‌برد. اگر شما همـسرتان را با مردی دیگـر مقایسـه کنید، حتی اگر آن مرد برادر یا پدر وی باشد، برای همـسر یا نامـزد شمـا خوشایند نیست و حالت تدافعی یا تهاجمی به خود می‌گیــرد، چرا که مردان ذاتاً رقابت جو هستند و شما با مقایسـه، این حس را در او بیدار می‌کنــید. این کار علاوه بر اینکه ضربه سختی به احساسات او می زند همچنین باعث می‌شود که همسرتان حس کند از محبوبیّتش کاسته شده است و اعتماد به نفس خود را از دست می‌دهد. ‌🖤زوج های بهشتی 🖤 ╭─═ঊঈ. 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╮ 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid ╰─═ঊঈ 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╯
🖤🥀 چـــــــــــــــادر تو تلافی غروبی است… که در آن روز به زور چادر از سر زنان حرم پیامبر می‌کشیدند… چادر تو میراث خون دل‌های خیمه نشینان ظهر عاشوراست ... و چادر سرکردنت به همین سادگی انتقام کربــــــــــــــــلا ست….😔🥀 شرمنده ایم قهرمان کربلا ک چادر از سرتان کشیدند و خیابانهای ما هنوز بوی بی حجابی می دهد😞 ╭─═ঊঈ. 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╮ 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid ╰─═ঊঈ 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╯