#حکایت #حكمت_خدا
دهقانی مقداری #گندم، در دامن پیرمرد فقیر ریخت
پیرمرد خوشحال شد و گوشه های دامن را گره زد و رفت!
درراه با پرودرگار سخن می گفت:
ای گشاینده گره های ناگشوده،
عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای
در همین حال،
ناگهان گره ای از گره هایش باز شد
و گندمها به زمین ریخت!
او با ناراحتی گفت:
من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز !!!
آن گره را چون نیارستی گشود.
این گره بگشودنت ، دیگر چه بود؟
نشست تا گندمها را ، از زمین جمع کند،
درکمال ناباوری دید !!!
دانه ها روی ظرفی از طلا ریخته اند!
ندا آمد که:
تو مبین اندر درختی ، یا به چاه
تو مرا بین ، که منم مفتاح راه❤️
کانال استادفاطمی نیا
@ostad_Fateminia313
📜#حکایت
💠امام باقر عليه السّلام فرمود:
در زمان حضرت هود عليه السّلام عدّه اى گرفتار قحطى شدند، آنان نزد هود رفتند تا دعا كند خداوند باران رحمتش را نازل كند، در اين هنگام پير زنى بد زبان و فحّاش از منزل هود خارج شد و گفت: چرا هود براى خودش چنين دعايى نمىكند؟
مردم گفتند: ما را به نزد او ببر، گفت: او اكنون در ميان مزرعه مشغول آبيارى است، به آنجا برويد، ما نزد او رفتيم، هود هر قسمتى را كه زراعت مىكرد مى ايستاد و دو ركعت نماز مىخواند، در اين هنگام هود متوجه آنان گشت و گفت: حاجت شما چيست؟
گفتند: ما براى حاجتى آمديم ولى چيزى شگفت انگيزتر از حاجت خود مشاهده كرديم.
گفت: چه ديديد؟ گفتند: پير زن بد زبان و فحّاشى را ديديم كه از منزلت خارج شد و بر سر ما فرياد كشيد.
فرمود: او همسر من است و من دوست دارم كه سالها زنده بماند.
گفتند: اى #پيامبر خدا! چرا خواهان طول عمر او هستى؟
گفت: زيرا هيچ مؤمنى نيست، جز آنكه كسى را دارد كه اذيّتش كند، من هم خدا را شكر مىكنم كه اذيّت كننده ام را زير دستم قرار داده، و اگر چنين نبود كسى بدتر از او بر من مسلّط مىشد.
📚 مشكاة الأنوار في غرر الأخبار، ص 287-288
کانال استادفاطمی نیا
@ostad_Fateminia313
#حكايت
شیخی وارد روستایی شد و ادعا کرد طی الارض میکند و از آینده خبر دارد.
مردمان زیادی دور وی جمع شدند و وی را بسی عزیز و گرامی داشتند و به وی منزلی دادند تا در آن سکنی گزیند.
زن باهوشی از اهالی روستا شیخ را به همراه کد خدا و برخی اهالی روستا برای ناهار به منزلش دعوت کرد.
زن خانه برای میهمانان سینی برنج کشید و روی برنج تکه ای مرغ گذاشت.
برای سینی شیخ نیز برنجی کشیده بود که رویش مرغی دیده نمیشد.
شیخ بعد مکثی با تعجب پرسید : چرا برای سینی غذای من مرغی نگذاشته ای؟
زن پاسخ داد : چگونه است که حضرت شیخ طی الارض میکند و از آینده و..خبر دارد ولی از مرغی که زیر برنج در سینی وی گذاشته ام خبر ندارد!!!
کانال استادفاطمی نیا
@ostad_Fateminia313