فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🔞صحنه ای دل خراش از #زنده به گور کردن #شیعیان_سوریه
فقط برای کسانی ارسال کنید که می گویند چرا می جنگیم!
👤 به کانال #استاد_رائفی_پور بپیوندید👇
💠 eitaa.com/joinchat/1246953475Cf749f8ac9b
💯 #نشر_حداکثری👆
🆔 @san_entezar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 #مناظره #امام_رضا علیه السلام با علمای #مسیحی
چرا #عیسی (ع) را #پسرخدا میدانید؟!
#مسیح #یسع #حزقیل #زنده #زنده_کردن_مردگان #معجزه #خدا #شرک #تورات #انجیل
👤 به کانال جنجالی استاد #رائفی_پور بپیوندید👇
💠 eitaa.com/joinchat/1246953475Cf749f8ac9b
💯 #فورواردکنیددوستان👆
🆔 @san_entezar
شهیدی که پس از ۱۷ سال زنده شد!!
✖️این ماجرا مربوط میشود به یکی از اعضای کمیته تفحص شهدا که در زندگی شخصی خود دچار مشکل مالی میشود و در جریان جستجوی پیکر شهدا به شهیدی برمیخورد که #زنده میشود و قرض هایش را ادا میکند!!
نقل از برادر شهید👇
▪️می گفت: اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران..
علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهداء حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم..
یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان... بعد از چند ماه، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم..
یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم.. سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان ، از یاد خدا شاد بود و زندگیمان، با عطر شهدا عطرآگین.. تا اینکه..
🔺تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد.. آشوبی در دلم پیدا شد.. حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم... نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم...
🔺با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم..
بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد...
🌷شهیدسیدمرتضیدادگر🌷
فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من..!
🔹استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید، به بنیاد شهید تحویل دهم...
قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد ، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند...
با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم...
"این رسمش نیست با معرفت ها... ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم.... راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم..." گفتم و گریه کردم...
دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید... »
🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.. هر چه فکرکردم، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام... با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده...
لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم... به قصابی رفتم... خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم:
بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... به میوه فروشی رفتم...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم... جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است...
گیج گیج بودم... مات مات... خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم ؟
وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته... با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد...
جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم... اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟
🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود... بخدا خودش بود... کسی که امروز خودش را پسر عمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود... به خدا خودش بود... گیج گیج بودم... مات مات...
کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم... مثل دیوانه ها شده بودم... عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم... می پرسیدم: آیا این عکس، عکس همان فردی است که امروز..؟
نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم... مثل دیوانه هاشده بودم... به کارت شناسایی نگاه می کردم...
💎شهید سید مرتضی دادگر...
فرزند سید حسین...
اعزامی از ساری...
وسط بازار ازحال رفتم...
💠ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون
هدایت شده از 💎ابردوا احیای طب اسلامی 💎
✅ پدرخواندگان اصولگرایی!!!
🔹 با #اشباح_الرجالی مانوس هستیم که در قالب پدرخوانده، معمولا چند ماه قبل از هر انتخابات، سر و کله خود و اعوان و انصارشان در رسانه ها و میان مردم پیدا میشود و هر انتخابات با نامی جدید به دنبال #مثلا دفاع از نظام اما در واقع رای گرفتن از مردم برای کرسی های مجلس و شورای شهر و ... فعالیت میکنند!!! اما پس از انتخابات به طرفه العینی غیب میشوند تا چند ماه قبل از انتخابات بعدی!!!!
🔸 اما در بزنگاه هایی که مشور، مردم، اسلام و انقلاب به موضعگیری آنان نیاز دارد، سکوت پیشه کرده و انگار اصلا #زنده نیستند!!!!
🔹 اگر همچنان به سکوت خود ادامه دهید، نام یکایک شما را رسانه ای میکنیم تا مردم بهتر شماها را بشناسند...
🔸 راستی چند ماه دیگر انتخابات مجلس است و شما دوباره با نام تشکلی مثل #جمنا زنده خواهید شد و مطالبه رای میکنید!!! ما سکوت این روزهای شما را فراموش نخواهیم کرد👌
😱 کانال خبری #جاسوس_نیوز👇👇
🔯 eitaa.com/joinchat/2048327879Cdada88b6a5
حتما عضو شوید 👆