eitaa logo
حامیان استاد رائفی پور
66.1هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
23.3هزار ویدیو
999 فایل
🌹 سلام دوستان ما به نهادی وابسته نیستیم و #آتش_به_اختیار فعالیت می کنیم در راستای #جهادتبیین از کانال استاد لفت میدی؟😔🖐 @masaf ⏰ شمارش معکوس ظهور ⏰ @Ad_asia_doreyahood ادمین تبلیغات
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از DELETED
🔆 حلّال مشکلات 🔅ازپیامبر(ص)سوال شد:کدامیک از مومنین ایمانی کامل تر دارند؟فرمودند:آنکه در راه خداباجان ومال خود جهاد کند.[۱] 🔅سردار محمدکوثری(فرمانده اسبق لشگرحضرت رسول)ضمن بیان خاطراتی از ابراهیم تعریف می کردکه:در روز های اول جنگ در سرپل ذهاب به ابراهیم گفتم: برادر هادی،حقوق شماآماده است هروقت صلاح می دانی بیاوبگیر. 🔅درجواب خیلی آهسته گفت:شما کِی می ری تهران؟ گفتم:آخرهفته. بعدگفت:سه تاآدرس رو می نویسم،تهران رفتی حقوقم رو دراین خونه هابده! من هم این کار را انجام دادم. بعدها فهمیدم هرسه از خانواده های مستحق وآبرودار بوده اند. 🔅🔅🔅 🔅از جبهه برمی گشتم،وقتی رسیدم میدان خراسان دیگر هیچ پولی همراهم نبود،به سمت خانه در حرکت بودم. اما مشغول فکر؛الان برسم خانه،همسرم وبچه هااز من پول می خواهند. تازه اجاره خانه را چه کنم؟! به چه کسی رو بیندازم،خواستم بروم خانه برادرم،امااو هم وضع خوبی نداشت. 🔅سر چهارراه عارف ایستاده بودم،باخودم گفتم:فقط باید خدا کمک کند. من اصلاً نمی دانم چه کنم! درهمین فکر بودم،یک دفعه دیدم ابراهیم سوار برموتور به سمت من آمد. خیلی خوشحال شدم. تا من را دید از موتور پیاده شد. مرا درآغوش کشید. چند دقیقه ای صحبت کردیم،وقتی می خواست برود اشاره کرد:حقوق گرفتی؟گفتم:نه هنوز نگرفتم،ولی مهم نیست. 🔅دست کرد توی جیب ویک دسته اسکناس در آورد،گفتم: به جون آقاابرام نمی گیرم،خودت احتیاج داری. گفت:این قرض الحسنه است. هروقت حقوق گرفتی پس می دی. بعد هم پول را داخل جیبم گذاشت وسوار شدو رفت. 🔅آن پول خیلی برکت داشت،خیلی از مشکلاتم را حل کرد. تامدتی مشکلی از لحاظ مالی نداشتم. خیلی دعایش کردم. آن روز خدا ابراهیم‌ را رساند. مثل همیشه حلال مشکلات بود. [۱]الحکم‌الظاهره ج۲ص۲۸۰ 📚برگرفته از سلام بر ابراهیم ج۲ص۹۴. دو خاطره از دوستان شهید 🌷
هدایت شده از DELETED
💠 معلم نمونه 🔷 ابراهیم می گفت: اگر قرار است انقلاب پایدار بماند و نسل های بعدی هم انقلابی باشند،باید در مدارس فعالیت کنیم،چرا که آینده مملکت به کسانی سپرده می شود که شرایط درون طاغوت را حس نکرده اند. وقتی می دید اشخاصی که اصلاً انقلابی نیستند،به عنوان معلم به مدرسه می روند خیلی ناراحت می شد.می گفت:بهترین و زُبده ترین نیروهای انقلابی باید در مداس و خصوصاً ًدبیرستانها باشند برای همین کاری کم دردسر را رها کرد و به سراغ کاری پر دردسر رفت با حقوقی کمتر! اما به تنها چیزی که فکر نمی کرد مادیات بود.می گفت:روزی را خدا می رساند.برکت پول مهم است.کاری هم که برای خدا باشد برکت دارد. 🔷 به هرحال برای تدریس در دو مدرسه مشغول به کار شد،دبیر ورزش دبیرستان ابوریحان و معلم عربی در یکی ازمدارس راهنمایی محروم تهران. تدریس عربی ابراهیم زیاد طولانی نشد،از اواسط همان سال دیگر به مدرسه راهنمایی نرفت! حتی نمی گفت که چرا به آن مدرسه نمی رود. 🔷 یک روز مدیر مدرسه راهنمایی پیش من آمد.با من صحبت کرد وگفت:تو رو خدا شما که برادر آقای هادی هستید با ایشان صحبت کنید که برگردد مدرسه! گفتم:مگه چی شده ؟! کمی مکث کرد و گفت:حقیقتش،آقا ابراهیم از جیب خودش پول می داد به یکی از شاگردها تا هر روز زنگ اول برای کلاس نان و پنیر بگیرد! آقای هادی نظرش این بود که اینها بچه های منطقه محروم هستند،اکثراً سرِکلاس گرسنه هستند. بچه گرسنه هم‌ درس نمی فهمد. 🔷 من بچگی کردم و با آقای هادی برخورد کردم،گفتم: نظم مدرسه ما را به هم ‌ریختی، درصورتی که هیچ مشکلی برای نظم مدرسه پیش نیامده بود.بعدهم سرِ ایشان داد زدم وگفتم:دیگه حق نداری اینجا از این کارها بکنی. 🔷 آقای هادی از پیش ما رفت،بقیه ساعتهایش را در مدرسه دیگری پر کرد.حالا همه بچه ها و اولیاء از من خواستند که ایشان را برگردانم.همه از اخلاق و تدریس ایشان تعریف می کنند.ایشان در همین مدت کم،برای بسیاری از دانش آموزان بی بضاعت و یتیم مدرسه وسایل تهیه کرده بود که حتی من هم خبر نداشتم. 🔷 با ابراهیم صحبت کردم‌.حرف های مدیر مدرسه را به او گفتم،اما فایده ای نداشت .وقتش را جای دیگری پرکرده بود. 🔷 در دبیرستان‌ابوریحان، ابراهیم نه تنها معلم ‌ورزش،بلکه معلمی برای اخلاق و رفتار بچه ها بود.دانش آموزان‌ هم که از پهلوانی ها و قهرمانی های معلم خودشان شنیده بودند شیفته او بودند. 🔷 در آن زمان‌ که اکثر بچه های انقلابی به ظاهرشان اهمیت نمی دادند،ابراهیم باظاهری آراسته و کت وشلوار به مدرسه می آمد.چهره زیبا و نورانی،کلامی گیرا و رفتاری صحیح، از او معلمی کامل ساخته بود. 🔷در آن‌ زمان که جریانات سیاسی فعال شده بودند.ابراهیم‌ بهترین محل را برای خدمت به انقلاب انتخاب کرد. 🔷فراموش نمی کنم،تعدادی از بچه ها تحت تاثیر گروه های سیاسی قرار گرفته بودند. یک شب آنها را به مسجد دعوت کرد.با حضور چند تن از دوستان انقلابی و مسلط به مسائل جلسه پرسش و پاسخ راه انداخت.آن شب همه سوالات بچه ها جواب داده شد. 🔷سال تحصیلی ۵۹-۵۸ آقای هادی به عنوان دبیرنمونه انتخاب شد. اول مِهر ۵۹ حکم استخدامی ابراهیم صادر شد. اما به خاطر شرایط جنگ دیگر نتوانست به سر کلاس برود. 📘برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم ص۷۱ 🌷
هدایت شده از DELETED
💠سلام بر ابراهیم 🔹... برای اولین بار محمد بروجردی را در آنجا دیدیم.جوانی با ریش ها و موی طلایی، با چهره ای جذاب و خندان. برادر بروجردی در آن شرایط،نیروها را: خیلی خوب اداره می کرد. بعدها فهمیدم فرماندهی سپاه غرب کشور را برعهده دارد. 🔹روز بعد با برادر بروجردی جلسه گذاشتیم. فرماندهان‌ ارتش هم حضور داشتند. ایشان فرمودند: با توجه به پیام امام،نیروی زیادی در راه است. ضدانقلاب هم خیلی ترسیده. آنها داخل شهر دو مَقرّ مهم دارند. باید طرحی برای حمله به این دو مقرّ داشته باشیم. صحبت های مختلفی شد. 🔹ابراهیم گفت: اینطور که در شهر پیداست مردم هیچ ارتباطی با آنها ندارند بهتر است به یکی از مقرّ های ضد انقلاب حمله کنیم. در صورت موفقیت به سراغ مقرّ بعدی برویم.همه با این طرح موافقت کردند. 🔹قرار شد نیروها را برای حمله آماده کنیم. اما همان روز نیروهای سپاه به منطقه پاوه اعزام شدند. فقط نیروهای سرباز در اختیار فرمانده قرار گرفت. 🔹ابراهیم و دیگر رفقا به تک تک سنگر سربازان سر می زدند. با آنها صحبت می کردند و به سربازان روحیه می دادند. 🔹صبح یکی از روزها آقای خلخالی به جمع بچه ها اضافه شد. تعداد دیگری از بچه های رزمنده هم از شهر های مختلف به فرودگاه سنندج آمدند. پس از آمادگی لازم،مهمات بین بچه ها توزیع شد. تا قبل از ظهر به یکی از مقرّهای ضدانقلاب در شهر حمله کردیم. سریع تر از آنچه فکر می کردیم آنجا محاصره شد. بعد هم‌‌ بیشتر نیروهای ضدانقلاب را دستگیر کردیم. 🔹از داخل مقرّ به جز مقدار زیادی مهمات،مقادیر زیادی دلار و پاسپورت و شناسنامه های جعلی پیدا کردیم. ابراهیم همه آنها را در یک گونی ریخت بسته بندی کرد و تحویل مسئول سپاه داد. 🔹مقر دوم‌ ضدانقلاب هم‌ بدون درگیری تصرف شد. شهر،بار دیگر به دست بچه های انقلابی افتاد. فرمانده سربازان از این ماجرا می گفت:اگر چند سال دیگر هم صبر می کردیم سربازان،جرات چنین حمله ای را پیدا نمی کردند. این را مدیون برادر هادی و دیگر دوستان همرزم ایشان هستیم.آنها با دوستی که با سربازها داشتند روحیه ها را بالا بردند. 🔹در آن مدت فرماندهان،بسیاری از فنون نظامی و نحوه نبرد را به ابراهیم و دیگر بچه ها آموزش دادند. این کار،آنها را به نیروهای ورزیده ای تبدیل نمود که ثمره آن در دفاع مقدس آشکار شد. 🔹ماجرای سنندج زیاد طولانی نشد. هر چند در شهر های دیگر کردستان هنوز درگیری های مختصری وجود داشت. درشهریور ۵۸ به تهران برگشتیم. قاسم و چند نفر دیگر در کردستان‌ ماندند و به نیروهای شهیدچمران ملحق شدند. 📖سلام بر ابراهیم ص۶۹ 🌷
🔴 ای کاش ما هم هنر جذب داشتیم... خواهر می گفت : 🔹 یک روز موتور شوهرخواهرم را از جلوی منزل مان دزدیدند، عده ای دنبال دزد دویدند و موتور را زدند زمین. کاش مثل ابراهیم هادی هنر جذب داشتیم ابراهیم رسید و دزد زخمی شده را بلند کرد، 🔹 نگاهی به چهره وحشت زده اش انداخت و به بقیه گفت: اشتباه شده! بروید. ابراهیم دزد را برد درمانگاه و خودش پیگیر درمان زخمش شد. آن بنده خدا از رفتار ابراهیم خجالت زده شد. 🔹ابراهیم از زندگی اش سوال کرد، کمکش کرد و برایش کار درست کرد. ❤️طرف نماز خوان شد، به جبهه رفت و بعد از ابراهیم در جبهه شهید شد... ‼️ اگر مثل ابراهیم هادی هنر جذب نداریم، دیگران را هم دزد تر نکنیم!! روز (۲۲ بهمن) سالروز شهادت این اعجوبه بود.
6.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴صحبتهای پنج روز قبل از شهادت - که با دوستانش عهد شفاعت می بندد - پس از ۳۵ سال این صوت پیدا شد و به خواهر شهید اهدا گردید. برای شادی روحش و دوستان شهیدش..😭😭
🔴 ای کاش ما هم هنر جذب داشتیم... خواهر می گفت : 🔹 یک روز موتور شوهرخواهرم را از جلوی منزل مان دزدیدند، عده ای دنبال دزد دویدند و موتور را زدند زمین. کاش مثل ابراهیم هادی هنر جذب داشتیم ابراهیم رسید و دزد زخمی شده را بلند کرد، 🔹 نگاهی به چهره وحشت زده اش انداخت و به بقیه گفت: اشتباه شده! بروید. ابراهیم دزد را برد درمانگاه و خودش پیگیر درمان زخمش شد. آن بنده خدا از رفتار ابراهیم خجالت زده شد. 🔹ابراهیم از زندگی اش سوال کرد، کمکش کرد و برایش کار درست کرد. ❤️طرف نماز خوان شد، به جبهه رفت و بعد از ابراهیم در جبهه شهید شد... ‼️ اگر مثل ابراهیم هادی هنر جذب نداریم، دیگران را هم دزد تر نکنیم!! 🔅امروز (اول اردیبهشت) تولد ابراهیم و (۲۲ بهمن) سالروز شهادت این بود.
🔴 بهش گفتم: ابرام جون،تیپ و هیکلت خیلی جالب شده تو راه که میومدی دوتا دختر پشت سرت داشتنداز تو حرف می‌زدند. جلسه بعد رفتم تا ابراهیم را دیدم خندم گرفت. پیراهن بلند پوشیده بود و شلوارگشاد! و بجای ساک ورزشی لباس‌ها را داخل کیسه پلاستیکی ریخته بود. +ماکجا، شهدا کجا!
از صفات برجسته ، دوری از نامحرم بود. اگر میخواست با زنی نامحرم ، حتے از بستگان ، صحبت ڪند به هیچ وجه سرش را بالا نمیگرفت. به قول دوستانش : ابراهیم ، به زن نامحرم داشت.
•[ ]• 🌹~شکست و پیروزی~🌹 بعد از آزادی خرمشهر، عملیات رمضان و چند حمله دیگر رزمندگان با ناکامی همراه بود. برخی دوستان ابراهیم که ایمان ضعیف تری داشتند جبهه را رها کردند! می‌گفتند: اگر ما بر حق هستیم چرا پیروز نشدیم. ما که نیت خوبی داریم و میخواهیم مردم عراق را نجات دهیم. چرا خداوند ما را یاری نکرد؟ ابراهیم در جواب آنها گفت: در زمان پیامبر هم جنگ هایی بود که با موفقیت‌ مسلمین همراه نشد. در ثانی خداوند می‌گوید شکست و پیروزی، علت های متفاوتی دارد. اگر به ما شکستی رسیده، به دشمن ما هم رسیده. خدا به این وسیله ایمان ما را کامل میکند و دشمن ما را نابود می‌سازد. «اگر به شما (در جنگ) آسیبی رسیده آن قوم (دشمن شما) را نیز آسیبی نظیر آن رسید و ما این روزها (ی شکست و پیروزی) را میان مردم میگردانیم تا خداوند کسانی را که ایمان آورده اند معلوم بدارد و از میان شما شاهدانی بگیرد و خداوند ستمکاران را دوست نمیدارد/ و تا خدا کسانی را که ایمان آورده اند (به تدریج) خالص گرداند و کافران را نابود سازد.» [نسا،141و140] 🌱‌‌ ابراهیم هر وقت اسم مادر سادات به زبان می آورد بلافاصله میگفت: سلام الله علیها. یکبار در زورخانه مرشد بخاطر ایام فاطمیه شروع به خواندن اشعاری در مصیبت حضرت زهرا کرد. ابراهیم همینطور که شنا میرفت باصدای بلند گریه می کرد و آنقدر گریه کرد که مرشد مجبور شد شعرش را تغییر دهد. روزی که از بیمارستان مرخص شد حدود ۸ نفر از رفقایش حضور داشتند ابراهیم گفت وسط اتاق پرده بزنید تا خانم ها نیز بتوانند بیایید می خواهم روضه حضرت زهرا بخوانم. ❤️
🌺خواهر : 🌱یک روز موتور شوهرخواهرم را از جلوی منزل مان دزدیدند عده‌ای دنبال دزد دویدند و موتور را زدند زمین. 🔹 ابراهیم رسید و دزد زخمی شده را بلند کرد. نگاهی به چهره وحشت زده اش انداخت و به بقیه گفت: اشتباه شده! بروید.❗️ 🌷ابراهیم دزد را برد درمانگاه و خودش پیگیر درمان زخمش شد. آن بنده خدا از رفتار ابراهیم خجالت زده شد. 😓 🦋 ابراهیم از زندگی‌اش سوال کرد؟ کمکش کرد و برایش کار درست کرد! طرف نماز خوان شد، به جبهه رفت و بعد از ابراهیم در جبهه شهید شد.❤️ ✨مچ گرفتن آسان است! دست گیری کنیم.✓ ۲۲ بهمن سالروز عروج شهید ابراهیم هادی گرامی باد🌷