•┄☆••🌸﷽🌸••☆┄•
✍ حکایت ۱۳۳
« مـردانـگـی »
منصور حلاج در ظهر گرمی در حالی که روزه بود، گذرش به کوی جذامیان افتاد.
جذامیان به نهار مشغول بودند و به حلاج تعارف کردند. حلاج بر خلاف سایرین، بر سر سفره نشست و چند لقمه بر دهان برد. جذامیان گفتند: دیگران بر سر سفره ما نمینشینند. حلاج گفت آنها روزه اند و سپس برخاست.
غروب، هنگام افطار حلاج گفت: خدایا روزه مرا قبول بفرما.
شاگردان گفتند: استاد ما دیدیم که روزه شکستی! حلاج گفت:
ما مهمان خدا بودیم.
روزه شکستیم تا دلی نشکنیم...
•┈┈•❀🍃🌸🍃❀•┈┈•
#پندانه
مجموعه سبک زندگی انسانی
@ostad_shojae_yazd
✦--°•🍃🌼﷽🌼🍃•°--✦
✍ حکایت ۱۳۵
« دو بـرادر »
دو برادر با هم در مزرعه خانوادگي كار مي كردند كه يكي از آنها ازدواج كرده بود و خانواده بزرگي داشت و ديگري مجرد بود .
شب كه مي شد دو برادر , همه چيز از جمله محصول و سود را با هم نصف مي كردند . يك روز برادر مجرد با خودش فكر كرد و گفت :
« درست نيست كه ما همه چيز را نصف كنيم . من مجرد هستم و خرجي ندارم ولي او خانواده بزرگي را اداره مي كند.»
بنابراين شب كه شد يك كيسه پر از گندم را برداشت و مخفيانه به انبار برادر برد و روي محصول او ريخت .
در همين حال برادري كه ازدواج كرده بود با خودش فكر كرد و گفت :
« درست نيست كه ما همه چيز را نصف كنيم . من سر و سامان گرفته ام ولي او هنوز ازدواج نكرده و بايد آينده اش تأمين شود.»
بنابراين شب كه شد يك كيسه پر از گندم را برداشت و مخفيانه به انبار برادر برد و روي محصول او ريخت .
سال ها گذشت و هر دو برادر متحير بودند كه چرا ذخيره گندمشان هميشه با يكديگر مساوي است .
تا آن كه در يك شب تاريك دو برادر در راه انبارها به يكديگر برخوردند . آن ها مدتي به هم خيره شدند و سپس بي آن كه سخني بر لب بياورند كيسه هايشان را زمين گذاشتند و يكديگر را در آغوش گرفتند.
•°--✦--°•🍃🌼🍃•°--✦--°•
#پندانه
مجموعه سبک زندگی انسانی
@ostad_shojae_yazd
✦--°•🍃🌼﷽🌼🍃•°--✦
✍ حکایت ۱۳۶
« بـزرگ منشـی »
خواجه نصیرالدین توسی در ابتدای وزارت خویش بود که تعدادی از نزدیکان به او گفتند: «ایران مدیری همچون شما نداشته و تاریخ همچون شما کمتر به یاد دارد.»
یکی از آنها گفت: «نام همشهری شما خواجه نظام الملک توسی هم به اندازه نام شما بلند نبود.»
خواجه نصیر سر به زیر افکنده و گفت: «خواجه نظام الملک باعث فخر و شکوه ایران بود. آموخته های من برآیند تلاشهای انسانهای والا مقامی همچون اوست.»
حرف خواجه به جماعت فهماند که او اهل مبالغه و پذیرش حرف بی پایه و اساس نیست.
شایستگان بالندگی و رشد خود را در نابودی چهره دیگران نمی بینند.
•°--✦--°•🍃🌼🍃•°--✦--°
#پندانه
مجموعه سبک زندگی انسانی
@ostad_shojae_yazd
✦--°•🍃🌼﷽🌼🍃•°--✦
✍ حکایت ۱۳۷
«قـاضـی عـادل»
دزدی کیسه زر ملّانصرالدین را ربود، وی شکایت نزد قاضی برد
تا خواست ماجرا را شرح دهد! مردی وارد شد و نزد قاضی نشست
ملّا متعجب شد و هیچ نگفت و از محضر قاضی بیرون امد؛
روز بعد مردم دیدند که ملّا فریاد میزند که آی مردم کیسه ام ... کیسه ام را یافتم ،
از او سوال کردند که چطور بدون حکم قاضی کیسه را یافتی ؟!
ملّا خنده ای کرد وگفت :
«در شهری که داروغه دزد باشد و قاضی رفیق دزد »
بهتر دیدم که شکایت نزد قاضی عادل برم.
منزل رفته و نماز خواندم و از خدا کمک خواستم.
امروز در بیاباندیدم که داروغه از اسب افتاده ، گردنش شکسته ، و کیسه زر من به کمر بسته... !
پس کیسه ام را برداشتم.
•°--✦--°•🍃🌼🍃•°--✦--°•
#پندانه
مجموعه سبک زندگی انسانی
@Ostad_Shojae_Yazd
✦--°•🍃🌼﷽🌼🍃•°--✦
✍ حکایت ۱۳۸
«خـدای رزّاق»
آقــا مــن از هر انگشــتم یک هنــر می ریزد و همه کاری بلــدم اما اوضاع زندگی ام روبه راه نیست. همیشه گرفتارم و فقیر.
جناب صمصام سرش پایین بود. با انگشت اشاره عمامۀ سبز رنگش را بالا داد و بدون بالا آوردن سر، گفت:دلیلش این است که شما خدا را نمیشناسی و باور نداری.
جــوان آب گلویــش را قــورت داد و بــا صــدای کلفتــش جــواب داد:نــه اینطور نیست. من هم خدا را قبول دارم، هم به وجودش معتقدم.
سید سرش را بالا آورد.
نــه جانــم!قبــول نــداری! چــون من یــک پیرمــرد ضعیف و شکســته هسـتم و از همه مهمتر،بی هنر اما از صبح تا غروب بدون اینکه خودم بخواهــم چندین برابر یک ســرمایه دار درآمــد دارم.ولی توبا اینکه صد هنــر داری هیــچ اجاقــی از تــو گرم
نمیشــود چون تــو خدا را بــه رزّاقیت قبول نداری.
•°--✦--°•🍃🌼🍃•°--✦--°•
#پندانه
مجموعه سبک زندگی انسانی
@ostad_shojae_yazd
✦--°•🍃🌼﷽🌼🍃•°--✦
✍حکایت ۱۳۹
« بهلـول دانـا »
هارون الرشید برای گردش و سرکشی به طرف قصرهای جدید خود رفت.
در کنار یکی از قصرها به بهلول برخورد، از او خواست خطی بر دیوار قصر بنویسد.
بهلول پاره ای از زغال برداشت و نوشت: گل بر روی هم انباشته شده ولی دین ، خوار و پست گردیده.
گچ ها بر هم مالیده شده اما دستور صریح دین، از بین رفته است.
اگر این کاخ را از پول و ثروت حلال خود ساخته ای اسراف و زیاده روی نموده ای که خداوند اسراف کنندگان را دوست ندارد .
چنان چه از مال مردم باشد به آن ها ستم کرده ای که خداوند ستمکاران را دوست ندارد.
•°--✦--°•🍃🌼🍃•°--✦--°•
#پندانه
مجموعه سبک زندگی انسانی
@ostad_shojae_yazd
✦--°•🍃🌼﷽🌼🍃•°--✦
✍ حکایت ۱۴۰
«شکست بزرگ»
شخصی در یکی از مناطق کویری زندگی میکرد.
چاهی داشت پر از آب زلال. زندگیش به راحتی میگذشت با وجود اینکه در چنین منطقه ای زندگی میکرد.
بقیه اهالی صحرا به علت کمبود آب همیشه دچار مشکل بودند اما او خیالش راحت بود که یک چاه آب خشک نشدنی دارد.
یک روز به صورت اتفاقی سنگ کوچکی از دستش داخل آب افتاد. صدای سقوط سنگریزه برایش دلنشین بود، اما می ترسید که برای چاه آب مشکلی پیش بیاید.
چند روزی گذشت و دلش برای آن صدا تنگ شد از روی کنجکاوی اینبار خودش سنگ ریزه ای رو داخل چاه انداخت کم کم با صدای چاه انس گرفت و اطمینان داشت با این سنگ ریزه ها چاه به مشکلی بر نمیخورد.
مدتی گذشت و کار هر روزه مرد بازی با چاه بود تا اینکه سنگ ریزه های کوچک روی هم تلمبار شدند و چاه بسته شد.
دیگر نه صدایی از چاه شنیده میشد
و نه آبی در کار بود.
مطمئن باشید تکرار اشتباهات کوچک و اصرار بر آنها به شکست بزرگی ختم خواهد شد.
•°--✦--°•🍃🌼🍃•°--✦--°•
#پندانه
مجموعه سبک زندگی انسانی
@ostad_shojae_yazd
✦--°•🍃🌼﷽🌼🍃•°--✦
✍حکایت ۱۴۱
«اثر بلا وسختی»
وقتی نانوا خمیر نان سنگک را پهن میکند،و درون تنور میگذارد را دیدی که چه اتفاقی می افتد؟
خمیر به سنگها می چسبد.
اما نان هر چه پخته تر می شود،
از سنگها جدا میشود!!
حکایت آدمها همین است.
سختی های دنیا ، حرارت تنور است...
و این سختی هاست که انسان را پخته تر می کنند.
و هر چه انسان پخته تر میشود سنگ کمتری بخود می گیرد.
سنگها تعلقات دنیایی هستند.
ماشین من.. خانه من..من.. من !!
آن وقت که قرار است نان را از تنور خارج کنند سنگها را از آن می گیرند.
خوشا بحال آنکه در تنور دنیا آنقدر پخته میشود،که به هیچ سنگی نمی چسبد.
ما در زندگی به چه چسبیده ایم ؟
سنگ ما کدام است؟!
•°--✦--°•🍃🌼🍃•°--✦--°•
#پندانه
مجموعه سبک زندگی انسانی
@ostad_shojae_yazd
✦--°•🍃🌼﷽🌼🍃•°--✦
✍حکایت ۱۴۲
« حمـد نـابجـا »
عارفی ۳۰ سال مرتب ذکر می گفت:
استغفر الله
مریدی به او گفت: چرا این همه استغفار می کنی، ما که از تو گناهی ندیدیم.
جواب داد: سی سال استغفار من به خاطر یک الحمد لله نابجاست!
روزی خبر آوردند بازار بصره آتش گرفته، پرسیدم: حجره من چه؟
گفتند: مال شما نسوخته.
گفتم: الحمدلله.
معنیش این بود که مال من نسوزد مال مردم به درک!
آن الحمدلله از سر خودخواهی بود نه خداخواهی.
چه قدر از این الحمدلله ها گفتیم و فکر کردیم شاکریم؟
•°--✦--°•🍃🌼🍃•°--✦--°•
#پندانه
مجموعه سبک زندگی انسانی
@ostad_shojae_yazd
✦--°•🍃🌼﷽🌼🍃•°--✦
✍ حکایت ۱۴۳
«سودمندترین خصلت»
عبداللّه مبارک را پرسیدند:
کدام خصلت در آدمی نافعتر است؟
گفت: عقلی وافر.
گفتند: اگر نبود؟
گفت: حُسنِ ادب.
گفتند: اگر نبود؟
گفت: برادری مُشفق تا مشورتی کند.
گفتند: اگر نبود؟
گفت: خاموشیِ دائم.
گفتند: اگر نبود؟
گفت: مرگ در حال.
•°--✦--°•🍃🌼🍃•°--✦--°•
#پندانه
مجموعه سبک زندگی انسانی
@ostad_shojae_yazd
✦--°•🍃🌼﷽🌼🍃•°--✦
✍ حکایت ۱۴۴
«سخن سنجیده»
شخصی نزد سقراط آمد و گفت:
میدانی راجع به شاگردت چه شنیده ام؟
سقراط پاسخ داد: لحظه ای صبر کن.
آیا کاملا مطمئنی که آنچه که می خواهی بگویی حقیقت دارد؟
مرد: نه، فقط در موردش شنیده ام.
سقراط: آیا خبرخوبی است؟
مرد پاسخ داد: نه، برعکس.
سقراط: آیا آنچه که می خواهی بگویی،برایم سودمند است؟
مرد: نه واقعا.
سقراط: اگر می خواهی به من چیزی را بگویی که نه حقیقت دارد،
نه خبر خوبی است و نه حتی سودمند است، پس چرا اصلا آن را به من می گویی؟!
« مراقب نقل قولهایمان باشیم »
•°--✦--°•🍃🌼🍃•°--✦--°•
#پندانه
مجموعه سبک زندگی انسانی
@ostad_shojae_yazd
✦--°•🍃🌼﷽🌼🍃•°--✦
✍ حکایت ۱۴۵
«سنگ حسرت»
گروهی در حال عبور از غار تاریکی بودند که سنگهایی را زیر پایشان احساس کردند. بزرگشان گفت:
اینها سنگ حسرتند. هرکس بردارد حسرت می خورد، هر کس هم برندارد باز هم حسرت می خورد.
برخی گفتند پس چرا بارمان را سنگین کنیم؟
برخی هم گفتند: ضرر که ندارد مقداری را برای سوغاتی بر می داریم.
وقتی از غار بیرون آمدند فهمیدند که غارپر بوده از سنگهای قیمتی والماس! آنهایی که برنداشته بودند حسرت خوردند و بقیه هم حسرت خوردند که چرا کم برداشتند.
زندگی هم بدین شکل است، اگر از
لحظات زندگی استفاده نکنیم حسرت می خوریم..
اگر هم استفاده کنیم باز هم حسرت میخوریم که چرا کم!
پس تلاش کنیم که هر چه بیشتر از این لحظات استفاده کنیم.
•°--✦--°•🍃🌼🍃•°--✦--°•
#پندانه
مجموعه سبک زندگی انسانی
@Ostad_shojae_yazd
✦--°•🍃🌼﷽🌼🍃•°--✦
✍ حکایت ۱۴۶
«حرف حسابی»
یکی از دانشجویان دکتر حسابی به ایشان گفت :
شما سه ترم است که مرا از این درس می اندازید.
من که نمی خواهم موشک هوا کنم،
می خواهم در روستایمان معلم شوم.
دکتر جواب داد :
تو اگر نخواهی موشک هوا کنی و فقط بخواهی معلم شوی ، قبول
ولــی تو نمی توانی به من تضمین بدهی که یکی از شاگردان تو در روستا نخواهد موشک هوا کند!
•°--✦--°•🍃🌼🍃•°--✦--°•
#پندانه
مجموعه سبک زندگی انسانی
@ostad_shojae_yazd
✦--°•🍃🌼﷽🌼🍃•°--✦
✍ حکایت ۱۴۷
«بهشـتی كيسـت؟»
در شهرى كه شبلىِ عارف می زيست، موافقان و مخالفان بسيارى داشت . برخى او را سخت دوست می داشتند و كسانى نيز بودند كه قصد اخراج او را از شهر داشتند.
در ميان دوستداران او، نانوايى بود كه شبلى را هرگز نديده و فقط نامی از او شنيده بود. روزى شبلى از كنار دكان او می گذشت. گرسنگى، چنان، او را ناتوان كرده بود كه چاره اى جز تقاضاى نان نديد.
از مرد نانوا خواست كه به او، گرده اى نان، قرض دهد .
نانوا برآشفت و او را ناسزا گفت. شبلى رفت.
در دكان نانوايى، مردى ديگر نشسته بود كه شبلى را می شناخت . رو به نانوا كرد و گفت: اگر شبلى را ببينى، چه خواهى كرد؟
نانوا گفت: او را بسيار اكرام خواهم كرد.
دوست نانوا به او گفت: آن مرد كه او را از خود راندى و لقمه اى نان را از او دريغ كردى، شبلى بود.
نانوا، سخت بسیار شرمنده شد.
پريشان و شتابان، در پى شبلى افتاد و عاقبت او را در بيابان يافت. بی درنگ، خود را به دست و پاى شبلى انداخت و از او خواست كه بازگردد تا وى طعامى براى او فراهم آورد . شبلى، پاسخى نگفت . نانوا، اصرار كرد و افزود: منّت بر من بگذار و شبى را در سراى من بگذران تا به شكرانه اين توفيق و افتخار كه نصيب من میگردانى، مردم بسيارى را اطعام كنم.
شبلى پذيرفت. ميهمانى عظيمى برپا شد . صدها نفر از مردم بر سر سفره او نشستند . مرد نانوا صد دينار در آن ضيافت هزينه كرد و همگان را از حضور شبلى در خانه خود خبر داد.
بر سر سفره، اهل دلى روى به شبلى كرد و گفت:يا شيخ!نشان دوزخى و بهشتى چيست؟
شبلى گفت: دوزخى آن است كه يك گرده نان را در راه خدا نمی دهد؛ اما براى شبلى كه بنده ناتوان و بيچاره او است، صد دينار خرج می كند!
«بهشتى، اين گونه نباشد.»
•°--✦--°•🍃🌼🍃•°--✦--°•
#پندانه
مجموعه سبک زندگی انسانی
@ostad_shojae_yazd
✦--°•🍃🌼﷽🌼🍃•°--✦
✍ حکایت ۱۴۸
«چه كنم با شرم؟»
مردى از اهل حبشه نزد رسول خدا صلوات الله عليه و آله آمد وگفت: يا رسول الله!گناهان من بسيار است . آيا در توبه به روى من نيز باز است؟پيامبر (ص) فرمود:آرى، راه توبه بر همگان، هموار است . تو نيز از آن محروم نيستى .
مرد حبشى از نزد پيامبر (ص)رفت . مدتى نگذشت كه بازگشت و گفت:
يا رسول الله!آن هنگام كه معصيت می كردم، خداوند، مرا می ديد؟
پيامبر (ص) فرمود: آرى، می ديد مرد حبشى، آهى سرد از سينه بيرون داد و گفت: توبه، جرم گناه را می پوشاند، چه كنم با شرم آن؟
در دم نعره اى زد و جان بداد .
•°--✦--°•🍃🌼🍃•°--✦--°•
#پندانه
مجموعه سبک زندگی انسانی
@ostad_shojae_yazd
✦--°•🍃🌼﷽🌼🍃•°--✦
✍ حکایت ۱۴۹
«ترفند ملا نصر الدین»
میگویند ملا نصرالدین از همسایه دیگی قرض گرفت. پس از چند روز دیگ را به همراه دیگی کوچک به او پس داد.
وقتی همسایه قصه دیگ اضافی را پرسید ملا گفت: دیگ شما در خانه ما وضع حمل کرد. چند روز بعد، ملا دوباره برای قرض گرفتن دیگ به سراغ همسایه رفت و همسایه خوشخیال این بار دیگی بزرگتر به ملا داد به این امید که دیگچه بزرگتری نصیبش شود.
تا مدتی از ملا نصرالدین خبری نشد. همسایه به در خانه او رفت و سراغ دیگ خود را گرفت. ملا گفت: دیگ شما موقع وضع حمل در خانه ما فوت کرد.
همسایه گفت: مگر دیگ هم میمیرد؟ چرا مزخرف میگویی!
جواب شنید: چرا روزی که گفتم دیگ تو زاییده نگفتی که دیگ نمیزاید. دیگی که میزاید حتما مردن هم دارد.
این حکایت برخی از ماست که هر جا به نفعمان باشد عجیبترین دروغها و داستانها را باور میکنیم اما کوچکترین ضرر را بر نمی تابیم.
•°--✦--°•🍃🌼🍃•°--✦--°•
#پندانه
مجموعه سبک زندگی انسانی
@ostad_shojae_yazd
✦--°•🍃🌼﷽🌼🍃•°--✦
✍ حکایت ۱۵۰
« درس زنـدگـی»
دو برادر بودند كه يكي از آنها معتاد و ديگري مردي متشخّص و موفق بود.
براي همه معما بود كه چرا اين دو برادر كه هر دو در يك خانواده و با يك شرایط بزرگ شده اند، سرنوشتی متفاوت داشته اند؟
از برادرِ معتاد، علت را پرسيدند. پاسخ داد:
علت اصلي شكست من، پدرم بوده است!
او هم يك معتاد بود. خانواده اش را كتك مي زد و زندگي بدي داشت. چه توقعي از من داريد؟ من هم مانند او شده ام.
از برادر موفق دليل موفقيتش را پرسيدند. در كمال ناباوري او گفت:
علت موفقيت من پدرم است.
من رفتار زشت و ناپسند پدرم با خانواده و زندگي اش را ديدم و سعي كردم كه از آن رفتارها درس بگيرم و كارهاي شايسته اي جايگزين آن ها كنم.
طرز نگاه هر کس به زندگی، دنیای او را می سازد.
•°--✦--°•🍃🌼🍃•°--✦--°•
#پندانه
مجموعه سبک زندگی انسانی
@ostad_shojae_yazd
✦--°•🍃🌼﷽🌼🍃•°--✦
✍ حکایت ۱۵۱
«سفر کوتاه دنیا»
شخص جوانی در اتوبوس نشسته بود.
در ایستگاه بعدی شخصی مسن با ترشرویی وارد اتوبوس شد و کنار او نشست و خود را بههمراه وسایلش با فشار و زور بر روی صندلی جا داد.
شخصی که در طرف دیگر آن جوان نشسته بود، از او پرسید که چرا چیزی نمیگوید.
جوان با لبخندی پاسخ داد:
سفر ما با یکدیگر بسیار کوتاه است، من ایستگاه بعدی پیاده میشوم.
اگر تکتک ما این موضوع را درک میکردیم که وقت ما بسیار کم است، آنوقت متوجه میشدیم که پرخاشگری، بحث و جدلهای بینتیجه، نبخشیدن دیگران، ناراضیبودن و عیبجوییکردن، تلفکردن وقت و انرژی است.
•°--✦--°•🍃🌼🍃•°--✦--°•
#پندانه
مجموعه سبک زندگی انسانی
@ostad_shojae_yazd
༺◍⃟🚩჻ᭂ﷽°࿐❁❥༅••┅┄
✍ #پندانه ۱
پادشاهی به بیماری سختی مبتلا شد.
چون مرگ خود را نزدیک دید، نگاهی به قبر خود انداخت و گفت:
« ما أغنیٰ عَنّی مالیَه، هَلَکَ عَنّی سُلطانیَه»
« مال و ثروتم هرگز مرا بی نیاز نکرد، قدرت من نیز از دست رفت.»
(حاقه ۲۸,۲۹)
و در همان روز جان داد.
༺◍⃟🚩🕯჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
مجموعه سبک زندگی انسانی
@Ostad_Shojae_yazd
༺◍⃟🚩჻ᭂ﷽°࿐❁❥༅••┅┄
✍ #پندانه ۲
موجودات عالم هر یک مظهر یکی از اسماء خداوند متعال هستند و کمال هر کدام در ظهور همان اسم است.
و فرشتگان مظهر اسم «قدّوس» و دائماً در تسبیح.
و اما انسان،مظهر جمیع اسماء الحسنی است.
«رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند
که فرشته ،ره ندارد به مقام آدمیّت»
༺◍⃟🚩🕯჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
مجموعه سبک زندگی انسانی
@Ostad_Shojae_Yazd
༺◍⃟🚩჻ᭂ﷽°࿐❁❥༅••┅┄
✍ #پندانه ۳
اگر شیطان نمیگذارد قدر نعمتهایی را که داری بدانی یک روز به تیمارستان برو و جمع دیوانگان را ببین که چگونه بر آنها زنجیر نهادهاند.
آن وقت متذکّر میگردی که خداوند منّان چه نعمتهایی به تو داده و تو آبرومندانه و بی هیچ دغدغه خاطر زندگانی میکنی .
اگر تاکنون شکر نعمتهایی را که داری نکردهای از امروز این فریضه را به جای آر تا به مصداق :
« لَئِن شَکَرتُم لَأزیدَنَّکُم»
نعمتت افزون گردد.
༺◍⃟🚩🕯჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
مجموعه سبک زندگی انسانی
@ostad_shojae_yazd
༺◍⃟🚩჻ᭂ﷽°࿐❁❥༅••┅┄
✍#پندانه ۴
لقمان حکیم به فرزندش فرمود:
با دانشمندان هم نشینی کن!
همانا خداوند دل های مرده را به حکمت زنده می کند،
چنان که زمین را به آب باران.
༺◍⃟🚩🕯჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
مجموعه سبک زندگی انسانی
@ostad_shojae_yazd
༺◍⃟🚩჻ᭂ﷽°࿐❁❥༅••┅┄
✍ #پندانه ۵
سید بن طاووس به فرزندش محمد مینویسد:
«مبادا فکر کنی امام زمان (علیهالسلام) به دعای تو محتاج است؛ هرگز.
این که میگویم برای او دعا کن، فقط برای این است که او حق بزرگی بر تو دارد و بسیار در حق تو احسان نموده است.
دعا برای او، ابواب اجابت را به رویت می گشاید که قبلا با گناه بسته شده بود».
༺◍⃟🚩🕯჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
مجموعه سبک زندگی انسانی
@ostad_shojae_yazd
༺◍⃟🚩჻ᭂ﷽°࿐❁❥༅••┅┄
✍ #پندانه ۶
زمان مثل یه رودخونه هست.
تو نمیتونی این آب رو دو بار لمس کنی،
چون این آب، با جریان رفته و هرگز بر نمیگرده.
لحظه ها را دریاب.
༺◍⃟🚩🕯჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
مجموعه سبک زندگی انسانی
@ostad_shojae_yazd
سلام دوستان عزیز!
امیدواریم حال دلهاتون به زیبایی و شادی رنگهای گرم پاییزی باشه💛🧡❤️
با افتخار پذیراتونیم با مجموعه پستهای مختلف صوتی، تصویری، نوشتاری🎁☕
بهمون بگید بدونیم از کدوم پذیراییمون سر این سفرهی پنج هزار نفری، بیشترین لذت رو برده و میبرید و کدوم کار براتون دلنشینتر و مفیدتر بوده👇
#تفسیر
#حال_خوب #انگیزشی
#فایل_صوتی
#کلیپ #استوری
#طبیب_شو
#حکایت #پندانه
#اندر_حقوق
#تلنگری
#موسیقی_جان
یا... ؟
حتما اینجا بهمون بگید
تا بیشتر با ذائقهتون آشنا بشیم👇🤝
@zendegi_aram_shad
هستیم در کنارتون