•┄☆••✨﷽✨••☆┄•
✍ حکایت ۷۳
«پـاسخگـویـی»
درویشی کودکی داشت که از غایت محبّت، شبْ پهلوی خودش می خوابانید.
شبی دید که آن کودک در بستر می نالد و سر بر بالین می ساید.
گفت: ای جان پدر چرا به خواب
نمی روی؟
گفت: ای پدر! فردا روزِ پنج شنبه است و من درس های یک هفته را باید پیشِ استاد عرضه کنم و از بیم استاد به خواب نمی روم .
آن دوریش صاحب حال بود.
این سخن بشنید نعره ای زد و بی هوش شد. چون به خود آمد گفت:
واویلا !وا حَسْرَتا!
کودکی که درسِ یک هفته پیش معلّم عرضه باید کرد شب به خواب نمی رود.
پس مرا که اعمالِ هفتاد ساله پیش عرشِ خدا در روز قیامت بر خدایِ عالم الاَسرار عرضه باید کرد،حالم چگونه باشد؟
┄┅ ✿❀✨🌙✨❀✿ ┅┄
#پندانه
@ostad_shojae_yazd
ماه عسل27.mp3
12.3M
#ماه_عسل ۲۰
#ماه_رمضان
❣بزرگترین شرطِ عاشقی؛ خلوت کردن با معشوق است.
قال گذاشتنِ تمــــامِ عالم، برای رسیدن به معشوق و عشقبازی با او.
☆ این شرطِ بزرگ را اول عاشقِ عالم؛ یعنی " خـــداوند "،
در ماه مبارک رمضان برای معشوقش؛ یعنی " انسان" فراهم کرده.
➖عرضهی این عشقبازی رو داریم؟!
➖ قواعدش رو هم میدونیم؟
#آیتالله_جوادی_آملى
#استاد_شجاعی #استاد_عالی
@Ostad_Shojae_yazd
#طبیب_شو ٢۶
#مزاج_شناسی
«ادامهی مزاج سنی»
تقسیمبندی سنی مزاجها به این معنی هستش که کودک در سن رشد گرم و مرطوب هست، چون گرمی و رطوبت برای رشد لازمه.
به تدریج کودک که رشد میکنه این رطوبت غریزی مصرف شده و گرمی و خشکی در سن جوانی غلبه میکنه.
این سن، سن هیجان، شور، نشاط، انرژی، فعالیت، کار و تلاش هست و اتفاقات مهم زندگی مثل تحصیلات عالی، ازدواج، انتخاب شغل و... در این دوره با شور جوانی همراه هست.
با افزایش سن، این حرارت غریزی تحلیل میره و بدن سردتر میشه.
سن سودا سن سردی و خشکی هست، این سن زمان تکامل عقل و تدبیر هست. انسان، دور اندیش و عاقبت نگر میشه و برای تربیت فرزندان خود و تاثیر در اجتماع انتخابهای پختهتری انجام میده.
بعد از ۶٠ سالگی رطوبت خارجی غالب شده و بدن سردتر میشه، انسان مرتب چرت میزنه و سست و بیحال میشه، فراموشی به سراغش میاد. این سردی و تری اونقدر زیاد میشه که شمع وجود رو خاموش میکنه و مرگ به سراغ انسان میاد.
@ostad_shojae_yazd
•┄☆••✨﷽✨••☆┄•
✍ حکایت ۷۴
«کـار خــدا»
آورده اند که پادشاهی از وزيرش در مورد پرستش خدا پرسيد:
بگو خداوندی که تو می پرستی چه می خورد، چه مي پوشد ، و چه کار مي کند؟
اگر تا فردا جوابم نگويی از مقامت عزل می گردی.
وزير سر در گريبان به خانه رفت.
وي را غلامي بود که وقتي او را در اين حال ديد پرسيد که تو را چه شده؟
و او حکايت بازگو کرد.
غلام خنديد و گفت : ای وزير عزيز اين سوال که جوابی آسان دارد.
اول آنکه خدا چه ميخورد؟
غم بندگانش را، که ميفرمايد من شما را براي بهشت و قرب خود آفريدم. چرا دوزخ را برمی گزينيد!
خدا چه ميپوشد؟
رازها و گناه های بندگانش را
سپس غلام گفت : براي سومين پاسخ بايد کاری کنی.
باید ردای وزارت را بر من بپوشانی، و رداي مرا بپوشی و مرا بر اسبت سوار کرده و افسار به دست به درگاه شاه ببری تا پاسخ را باز گويم.
وزير که چاره اي ديگر نديد قبول کرد و با آن حال به دربار حاضر شدند.
پادشاه با تعجب از اين حال پرسيد: ای وزير این چه حاليست تو را؟
و غلام آنگاه پاسخ داد :
که اين همان کار خداست ای شاه که وزيري را در خلعت غلام و غلامی را در خلعت وزيری حاضر نمايد.
پادشاه از درايت غلام خوشنود شد و بسيار پاداشش داد و او را وزير دست راست خود کرد.
┄┅ ✿❀✨🌙✨❀✿ ┅┄
#پندانه
@ostad_shojae_yazd