🔹 #شعر
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روی من و آینه وصف جمال
که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد
اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند
همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود
که ز بند غم ایام نجاتم دادند
🔸 #حافظ
🕋 @ostadayoobi
🔸 #شعر
دیشب به سیل اشک ره خواب می زدم
نقشی به یاد خطّ تو بر آب می زدم
ابروی یار در نظر و خرقه سوخته
جامی به یاد گوشه محراب می زدم
هر مرغ فکر کز سر شاخ سخن بجست
بازش ز طرّه توبه مضراب می زدم
روی نگار در نظرم جلوه می نمود
وز دور بوسه بر رخ مهتاب می زدم
چشمم به روی ساقی و گوشم به قول چنگ
فالی به چشم و گوش درین باب می زدم
نقش خیال روی تو تا وقت صبحدم
بر کارگاه دیده بی خواب می زدم
ساقی به صوت این غزلم کاسه می گرفت
می گفتم این سرود و می ناب می زدم
خوش بود وقت حافظ و فال مراد و کام
بر نام عمر و دولت احباب می زدم
🔹 #حافظ
▫️◽️◻️ نسیم عبودیت ◻️◽️▫️
🕋 @ostadayoobi
🔸 #شعر
نفس برآمد و کام از تو بر نمی آید
فغان که بخت من از خواب در نمی آید
صبا به چشم من انداخت خاکی از کویش
که آب زندگی ام در نظر نمی آید
در این خیال بسر شد زمان عمر و هنوز
بلای زلف سیاهت به سر نمی آید
مقیم زلف تو شد دل که خوش سوادی دید
وزان غریب بلاکش خبر نمی آید
قد بلند تو را تا به بر نمیگیرم
درخت کام و مرادم به بر نمی آید
مگر به روی دلارای یار ما ورنی
به هیچ وجه دگر کار بر نمی آید
ز شست صدق گشادم هزار تیر دعا
ولی چه سود یکی کارگر نمی آید
بسم حکایت دل هست با نسیم سحر
ولی به بخت من امشب سحر نمی آید
کمینه شرط وفا ترک سر بود حافظ
برو اگر ز تو این کار بر نمی آید
🔹 #حافظ
▪️◾️◼️ نسیم عبودیت ◼️◾️▪️
🕋 @ostadayoobi