7.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما گشته ایم نیست تو هم جستجو مکن
آن روزها گذشت،دگر آرزو مکن
#فاضل_نظری
فریاد مرا گرچه سرانجام شنیدی
ای دوست! به داد دل من دیر رسیدی
از یاد بِبَر قصهی ما را هم از امروز
دربارهی ما هرچه شنیدی نشنیدی
آرام بگیر ای دل و کم گریه کن ای چشم!
انگار نفهمیدی و انگار ندیدی
ای نی چه کشیدی مگر از خلق که هر دم
ما آه کشیدیم، تو فریاد کشیدی
گیرم که به دریا نرسیدی چه غم ای رود!
خوش باش که یک چند در این راه دویدی
#فاضل_نظری
13.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شعر و صدای استاد #فاضل_نظری
مراسم رونمایی کتاب #اکنون
7.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
او به من جامی بدهکار است و من جانی به وی...
#فاضل_نظری
1.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رد پایے تازه از پشت صنوبر ها گذشت...
#دکلمه
#فاضل_نظری
10.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از باغ می برند چراغانیات کنند
تا کاج جشن های زمستانیات کنند
پوشانده اند صبح تو را ابرهای تار
تنها به این بهانه که بارانیات کنند
یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می برند که زندانیات کنند
ای گل گمان مکن به شب جشن میروی
شاید به خاک مردهای ارزانیات کنند
یک نقطه بیش بین رحیم و رجیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانیات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه ایست که قربانیات کنند
#فاضل_نظری
🔹صفحه دوستداران و نشر آثار استاد فاضل نظری
https://eitaa.com/fazelenazari
6.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
ما را کبوترانه وفادار کرده است
آزاد کرده است و گرفتار کرده است
بامت بلند باد که دلتنگیات مرا
از هرچه هست غیر تو بیزار کرده است
خوشبخت آن دلی که گناهِ نکرده را
در پیشگاه لطف تو اقرار کرده است
تنها گناه ما طمع بخشش تو بود
ما را کرامت تو گنه کار کرده است
چون سرو سرفرازم و نزد تو سر به زیر
قربان آن گلی که مرا خوار کرده است
#فاضل_نظری
ای مرگ میرسی به من اما چقدر زود
ای عشق میرسم به تو اما چقدر دیر
#فاضل_نظری
با دلت حسرت هم صحبتی ام هست، ولی
سنگ را با چه زبانی به سخن وادارم؟
#فاضل_نظری
8.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دنیا تماشاییست اما زندگی اینجا
اندوه دارد...
رنج دارد...
خستگی دارد...
#فاضل_نظری 🌱
نشسته سایهای از آفـتاب بر رویش
به روی شانه طوفان رهاست گیسویش
ز دوردست، سواران دوباره میآیند
که بگذرند به اسبان خویش از رویش
کجاست یوسف مجروح پیرهن چاکم
که باد از دل صحرا میآورَد بـویش
کسی بزرگتر از امتحان ابراهیم
کسی چنان که به مذبح بُرید چاقویش
نشسته است کنارش کسی که میگرید
کسی که دست گرفته به روی پـــــهلویش
هـزار مرتبه پرسیدهام زخود او کیست
که این غریب ، نهاده است سر به زانویش
کسی در آن طرف دشتها نه معلوم است
کجای حادثــه افتاده است بازویـش
کسی که با لب خشک و ترک ترک شدهاش
نشسته تـیر به زیر کمان ابـرویش
کسی است وارث این دردها که چون کوه است
عجب که کوه ز ماتم سپید شد مویـش
عجب که کــــــــــوه شده چون نسیم سرگردان
که عشق میکشد از هر طرف به هر سویش
طلوع میکند اکنون به روی نیزه سـری
به روی شانه طوفان رهاست گیسویش
#فاضل_نظری
@hafez_adabiyat