eitaa logo
استاد مجاهدی 🌹🍃 و شاگردان
163 دنبال‌کننده
726 عکس
544 ویدیو
17 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
شمع وقتی داستانم را شنید آتش گرفت شرح حالم را اگر نشنیده باشی، راحتی! @ostadmojahedi
✨ زادروز استاد فاضل نظری ✨ چو آه در تن بی روح نی دمیده شدم سکوت بودم و با یک نفس شنیده شدم شبیه سایه، عدم بود هستی‌ام اما به هر طرف نظر انداخت نور، دیده شدم همین که چشمه‌ی عشق تو در دلم جوشید ز کوه صبر به دشت جنون کشیده شدم تو سیب سرخی و من برگ سبز، خوشحالم که در کنار تو بودم، که با تو چیده شدم قسم به آه که فاضل ندارد از خود هیچ من از اضافه‌ی خاک تو آفریده شدم @ostadmojahedi
. دلواپسم که بر لبت امروز نام کیست؟ گوشَت‌به‌نغمه‌که‌و‌چشمت‌به‌جام‌کیست؟ تصویر شاه‌بیت درخشان چشم تو ای عشق! مطلع غزل ناتمام کیست؟ گودال آب و عکس تو ای ماه! ای دریغ زیبایی حلال تو امشب حرام کیست؟ من بوی گل شنیده‌ام از باد هرزه‌گرد جز من شمیم پیرهنت در مشام کیست؟ من آه، من ملال، من افسوس، من دریغ از دیگران بپرس که دنیا به کام کیست؟ 🍂
به دریا می زنم! شاید به سوی ساحلی دیگر مگر آسان نماید مشکلم را مشکلی دیگر به دنبال کسی جا مانده از پرواز می گردم مگر بیدار سازد غافلی را، غافلی دیگر
یک عمر برای تو غزل گفتم و افسوس شعری که سزاوار تو باشد نسرودم
غیر مُشتی غنچۀ پرپر چه باقی مانده است از بهار، ای باغبان! دیگر چه باقی مانده است عشق را در من دمیدی کاش می‌دیدی ز من بعد از آن طوفان ویرانگر چه باقی مانده است! تا «چهل» پیمانه نوشیدم ولی معلوم نیست از شراب عمر در ساغر چه باقی مانده است زنده‌ایم اما از این رنجی که نامش زندگی‌ست غیر تکراری ملال‌آور چه باقی مانده است عشق بعد از مرگ هم بی‌اعتنا از من گذشت رد پایش بر مزارم گرچه باقی مانده است
غمخوار من ! به خانه ی غم ها خوش آمدی بامن به جمع مردم تنها خوش آمـدی بین جماعتی که مرا سنگ می زنند می بینمت ، برای تماشا خوش آمدی راه نجات از شب گیسوی دوست نیست ای من ! به آخرین شب دنیا خوش آمدی پایان ماجرای دل و عشق روشن است ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی با برف پیری ام سخنی بیش از این نبود منت گذاشتی به سر ما خوش آمدی ای عشق ، ای عزیز ترین میهمان عمـر دیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی
دین راهگشا بودو تو گمگشته دینی! تردید کن ای زاهد اگر اهل یقینی، آهو نگران است بزن تیر خطا را ... صیاد دل از کف شده، تا کی به کمینی؟ این قدر میاندیش به دریا شدن ای رود ! هر جا بروی باز گرفتار زمینی ، مهتاب به خورشید نظر کرد و درخشید ... هر وقت شدی آینه ، کافی است ببینی ای عقل بپرهیز و مگو عشق چنان است ای عشق کجایی که ببینند چنینی هم هیزم سنگین سری دوزخیانی هم باغ سبک سایه فردوس برینی ای عشق ، چه در شرح تو جز «عشق» بگوییم ! در ساده ترین شکلی و پیچیده ترینی ...!
روزی همین مردم که سنگم می‌زنند از رشک نام مرا با اشک روی سنگ می‌خوانند
دلواپس گذشته مباش و غمت مباد من سالهاست هیچ نمی آورم به یاد ‌‌ بی اعتنا شدم به جهان ،بی تو آنچنان کز دیدن تو نیز نه غمگین شوم نه شاد ‌‌‌ رسم این مگر نبود که گر آتشم زنی خاکستر مرا نسپاری به دست باد ‌‌‌ گفتی ببند عهد و به من اعتماد کن نفرین به عهد بستن و لعنت به اعتماد ‌‌‌ این زخم خورده را به ترحم نیاز نیست خیر شما رسیده به ما مرحمت زیاد ‌‌‌‌‌‌
فریاد مرا گرچه سرانجام شنیدی ای دوست! به داد دل من دیر رسیدی از یاد بِبَر قصه‌‌ی ما را هم از امروز درباره‌ی ما هرچه شنیدی نشنیدی آرام بگیر ای دل و کم گریه کن ای چشم! انگار نفهمیدی و انگار ندیدی ای نی چه کشیدی مگر از خلق که هر دم ما آه کشیدیم، تو فریاد کشیدی گیرم که به دریا نرسیدی چه غم ای رود! خوش باش که یک چند در این راه دویدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از باغ می برند چراغانی‌ات کنند  تا کاج جشن های زمستانی‌ات کنند پوشانده اند صبح تو را ابرهای تار تنها به این بهانه که بارانی‌ات کنند یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند این بار می برند که زندانی‌ات کنند ای گل گمان مکن به شب جشن می‌روی شاید به خاک مرده‌ای ارزانی‌ات کنند یک نقطه بیش بین رحیم و رجیم نیست از نقطه ای بترس که شیطانی‌ات کنند آب طلب نکرده همیشه مراد نیست گاهی بهانه ایست که قربانی‌ات کنند 🔹صفحه دوستداران و نشر آثار استاد فاضل نظری https://eitaa.com/fazelenazari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما را کبوترانه وفادار کرده است آزاد کرده است و گرفتار کرده است بامت بلند باد که دلتنگی‌ات مرا از هرچه هست غیر تو بیزار کرده است خوشبخت آن دلی که گناهِ نکرده را در پیشگاه لطف تو اقرار کرده است تنها گناه ما طمع بخشش تو بود ما را کرامت تو گنه کار کرده است چون سرو سرفرازم و نزد تو سر به زیر قربان آن گلی که مرا خوار کرده است
ای مرگ می‌رسی به من اما چقدر زود ای عشق می‌رسم به تو اما چقدر دیر
با دلت حسرت هم صحبتی ام هست، ولی سنگ را با چه زبانی به سخن وادارم؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنیا تماشاییست اما زندگی اینجا اندوه دارد... رنج دارد... خستگی دارد... 🌱
نشسته سایه‌ای از آفـتاب بر رویش به روی شانه‌ طوفان رهاست گیسویش ز دوردست‌، سواران دوباره می‌آیند که بگذرند به اسبان خویش از رویش کجاست یوسف مجروح پیرهن چاکم که باد از دل صحرا می‌آورَد بـویش کسی بزرگتر از امتحان ابراهیم کسی چنان که به مذبح بُرید چاقویش نشسته است کنارش کسی که می‌گرید کسی که دست گرفته به روی پـــــهلویش هـزار مرتبه پرسیده‌ام زخود او کیست که این غریب ، نهاده است سر به زانویش کسی در آن طرف دشت‌ها نه معلوم است کجای حادثــه افتاده است بازویـش کسی که با لب خشک و ترک ترک شده‌اش نشسته تـیر به زیر کمان ابـرویش کسی است وارث این دردها که چون کوه است عجب که کوه ز ماتم سپید شد مویـش عجب که کــــــــــوه شده چون نسیم سرگردان که عشق می‌کشد از هر طرف به هر سویش طلوع می‌کند اکنون به روی نیزه سـری به روی شانه طوفان رهاست گیسویش @hafez_adabiyat