eitaa logo
اسطوره های واقعی
3.4هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.4هزار ویدیو
61 فایل
سلام علیکم. لطفا پیشنهادات، انتقادات،پیام ها، کلیپ ها و مطالب خود را به ایدی زیر ارسال نمایید.خیلی متشکرم. معصومی مهر @Masoumi81 ایدی ثبت نام دوره ها و تبلیغات در ۷ کانال اصلی و بیش از 60 گروه @z_m1392
مشاهده در ایتا
دانلود
اسطوره شماره ۲۴ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 اسماعیل دولابی پس از این سفر وقتی به ایران بازمی‌گردد، در منزلش دچار مکاشفه‌ای می‌شود و در آن لحظه خود را بالای سر ضریح امام حسین(ع) می‌بیند، به گفته خود وی در این حال به او می‌فهمانند که هر آنچه می‌خواستی از حالا به بعد بگیر. وی می‌گوید از همان‌جا شروع شد، آن اتاق تا ۳۰ سال عزاخانه امام حسین(ع) بود ❇️❇️❇️❇️❇️❇️ لینک کانال اسطوره های واقعی https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
اسطوره شماره ۲۴ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 غصه های دنیا را به کسی نگو👌 ❇️❇️❇️❇️❇️❇️ لینک کانال اسطوره های واقعی https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
اسطوره شماره ۲۴ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 اگر از نفست شکست خوردی...👌 ❇️❇️❇️❇️❇️❇️ لینک کانال اسطوره های واقعی https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
«ماجرای روز تاسوعا».mp3
11.09M
ماجرای امان نامه شمر برای حضرت ابالفضل عباس(ع) حضرت عباس عصبانی شدن و امان نامه شمر رو پاره کردن و گقتن: امان خدا بهتر است از امان عبیدالله بن زیاد ❇️❇️❇️❇️❇️❇️ لینک کانال اسطوره های واقعی https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
«ماجرای شب عاشورا».mp3
13.03M
ماجرای گفتگوی امام حسین(ع) با یاران با وفای خود درون خیمه امام حسین(ع) فرمودند: من یارانی بهتر از شما و اهل بیتی بهتر از خانواده خودم نمیشناسم ❇️❇️❇️❇️❇️❇️ لینک کانال اسطوره های واقعی https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فروش عسل مرکبات ارسال بسته های حاوی عسل🍯 این روزها سرعت بیشتری گرفته. تاکنون بالاتر از 🌱 امسال در بسته های مختلف یک کیلویی تا سه کیلویی توزیع شده و ادامه دارد. 📦کار بسته بندی جهت ارسال پُستی در روزهای اخیر در مزرعه شدت گرفته تا به تعداد بیشتری از افراد، قبل از عسل امسال تحویل شود.🚚 🔔فرصت را از دست ندهید.👇 جهت کسب اطلاعات بیشتر به در کانال زیر مراجعه نمایید. https://eitaa.com/froshgahebaghyatosalehat لطفا این اگهی نشر دهید.متشکرم
سلام و احترام🌹 اسطوره شماره ۲۴: حاج اسماعیل دولابی👇👇
اسطوره شماره ۲۴ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 اگر چهار مرتبه بگویی بیچاره ام و عادت کنی اوضاع خیلی بی ریخت می شود همیشه بگویید الحمدلله، شکر خدا. بلکه بتوانی دلت را هم با زبانت همراه کنی. اگر پکر هستی دو مرتبه همراه با دلت بگوالحمدلله. آن وقت غمت را از بین می برد امیدوارم جلوی زبانت را بگیری که موثر است. ❇️❇️❇️❇️❇️❇️ لینک کانال اسطوره های واقعی https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
اسطوره شماره ۲۴ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 خداوند مربی است و ما مربا برای پختن مربا باید هم شیرینی به کار برد هم ترشی؛گاهی گرمش کرد گاهی سردش. خدا هم با ما همین کار را میکند.به مربی خود اعتماد کنیم و در کارش اظهار نظر نکنیم و به کارش تن بدهیم و تسلیم شویم ❇️❇️❇️❇️❇️❇️ لینک کانال اسطوره های واقعی https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
اسطوره شماره ۲۴ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 گفته شده است حاج اسماعیل دولابی در سلوک عرفانی، دیدگاه‌هایی نو دارد. روش‌ها و آداب توصیه شده توسط وی را ساده دانسته‌اند؛ او مشقی را برای رسیدن به چیزی تجویز نمی‌کرد. رهیافتش تماشا در فضای آرامش بود. وی معتقد بود: از راه ائمه می‌توان به مقصد رسید، اما راه امام حسین(ع) خیلی سریع انسان را به نتیجه می‌رساند. ❇️❇️❇️❇️❇️❇️ لینک کانال اسطوره های واقعی https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
اسطوره شماره ۲۴ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 درخواست حاج اسماعیل از شهید هادی خانه ساده حاج اسماعیل دولابی در حوالی میدان خراسان سال‌ها محل آمد و رفت اهالی محل و طلبه‌ها بود، می‌آمدند و از کلام ساده، اما پر مغز او درس اخلاق و عرفان می‌گرفتند. یکی از این افراد، شهید جاویدالاثر «ابراهیم هادی» بود. وی پهلوان کشتی ایران و از بنیانگذاران گروه چریکی شهید اندرزگو در جبهه گیلانغرب بود. امیر منجر همرزم شهید هادی در کتاب «سلام بر ابراهیم» خاطره دیدار وی با مرحوم حاج اسماعیل دولابی را چنین نقل کرده است👇👇 ❇️❇️❇️❇️❇️❇️ لینک کانال اسطوره های واقعی https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
اسطوره شماره ۲۴ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 سال اول جنگ بود. به مرخصی آمده بودیم. با موتور از سمت میدان سرآسیاب به سمت میدان خراسان در حرکت بودیم. ابراهیم عقب موتور نشسته بود. از خیابانی رد شدیم. ابراهیم ناگهان زد به پشتم و گفت: امیر نگهدار. من هم سریع آمدم کنار خیابان. با تعجب گفتم: چی شده؟! گفت:اگر وقت داری برویم دیدن یک بنده خدا! من هم گفتم: باشه، کار خاصی ندارم. با ابراهیم وارد یک خانه شدیم. چند بار یاالله گفت. وارد اتاق شدیم. چند نفری نشسته بودند. پیرمردی با عبای مشکی و کلاهی کوچک بر سر بالای مجلس بود. به همراه ابراهیم سلام کردیم و در گوشه اتاق نشستیم. صحبت حاج آقا با یکی از جوان‌ها تمام شد. ایشان رو کرد به ما و با چهره‌ای خندان گفت: آقا ابراهیم راه گم کردی؟ چه عجب از این طرف‌ها ادامه...👇👇 ❇️❇️❇️❇️❇️❇️ لینک کانال اسطوره های واقعی https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e