eitaa logo
اسطوره های واقعی
3.4هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.4هزار ویدیو
61 فایل
سلام علیکم. لطفا پیشنهادات، انتقادات،پیام ها، کلیپ ها و مطالب خود را به ایدی زیر ارسال نمایید.خیلی متشکرم. معصومی مهر @Masoumi81 ایدی ثبت نام دوره ها و تبلیغات در ۷ کانال اصلی و بیش از 60 گروه @z_m1392
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کفش فوتبالی... محمدعلی عاشق فوتبال بود. خاطرم هست در همان سن کودکی تمام عیدی هایش را جمع کرده بود تا کفش فوتبالی بخرد. محمد پسر عمویی داشت که ازپدر یتیم شده بود وهیچوقت از او جدا نمیشد. بالاخره روز موعود فرارسید و با پای پیاده به بازارچه نوروزی در حوالی امامزاده جعفر رفتیم .متاسفانه درمیانه راه کفش علی(پسرعموی محمد) پاره شد. وقتی رسیدیم محمد تمام پس اندازش را یک کفش فوتبالی ومقداری خوراکی ؛تیله ویک توپ خرید. از دور حواسم به محمد بود. کفشها را بدون اینکه حتی یکبار پا بزند به پسرعمویش داد. او از زحمت ورویای یکساله اش در ایام کودکی گذشت. عشق فوتبال تامدرسه؛حوزه علمیه؛اوت آپاندیس؛منطقه جنگی جبهه؛همراهش شد. هنوزهم دوستانش از مهارت فوتبالش خاطره ها دارند ❇️❇️❇️❇️❇️❇️ لینک کانال اسطوره های واقعی https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ظهر یکی از روزها در حجره گفتگو می کردیم که از رادیو اخبار جنگ وشهادت برخی رزمنده اعلام شد محمدباحالتی منقلب چای خوردن را رها کرد و با عصبانیت گفت:میگویند نیروی رزمنده کم داریم ولی نمیدانم چرا به ما اجازه رفتن به جبهه را نمیدهند گفتم من هم جبهه رفتن را دوست دارم ولی سن مان پایین است نگاهی با صلابت به من انداخت و گفت والله به تو قول میدهم اگر توانستم روزی جبهه بروم تا آخرین قطرۀ خونم برای دفاع ازوطنم با متجاوزان میجنگم خندیدم وگفتم بگذار به سنّ قانونی برسی بعد برو گفت: انشاءالله خواهم رفت. سپس با بغض گفت: خیلی دلم برای شهدا تنگ شده است. می آیی برویم گلزار شهدا؟ گفتم: البتّه تا این را شنید از خوشحالی، فوراً آماده شدو دو نفری پیاده به سوی گلزار شهدا حرکت کردیم. وقتی به گلزار رسیدیم،چهرۀ پسرخاله در هم رفت خنده اش گم شد،طوری که تا کنون چنین حالتی از او ندیده بودم او با صدایی لرزان چشمانی پر اشک با شهدا صحبت میکرد،ازکنار هرشهیدی که می گذشتیم آهی میکشیدوجملۀ «خوش به حالتان»را به زبان می آوردو می گفت: پسرخاله می بینی؟! اکثراین شهدا کم سن اند کاش ما هم با شهادت از دنیا برویم. بازسراغ شهیددیگر میرفت فاتحه ای میخواندو با او غرق گفتگو می شد. آن روز، هرطور بودمحمّد را از گلزار شهدا جداکردم ولی نتوانستم فکر شهادت را از اوجداکنم. محمدشناسنامه اش را دستکاری کردو بعنوان رزمنده؛اعزام شدوسپس بعنوان تخریب چی؛تک تیرانداز؛آرپیچی زن بارها جبهه رفت. ❇️❇️❇️❇️❇️❇️ لینک کانال اسطوره های واقعی https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e