اسطوره شماره ۲۵
#شهید_برونسی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
شهیدی که در خواب و بیداری خدمت حضرت زهرا شرفیاب شد.
از خواب پریدم کسی داشت گریه میکرد
کمکم متوجه شدم صدا از راهرو میآید جایی که عبدالحسین
خواب بود رفتم داخل راهرو
حدس زدم عبدالحسین بیدار شده و دعا مےخواند اما دیدم خواب است دقت که کردم متوجه شدم با مادرش حرف می زند |به حضرت فاطمه زهرا (س) میگفت "مادر"
حرف که نمیزد ناله میکرد
اسم دوستان شهیدش را میبرد و مانند مادری که جوانش مرده باشد به سینه میزد.
نالهاش هر لحظه بیشتر میشد.
ترسیدم همسایهها را بیدار کند؛
هیجان زده گفتم:
عبدالحسین
عبدالحسین
یک دفعه از خواب پرید
گفتم :از بس که رفتی جبهه دیگه در خواب هم فکر منطقهای؟
گویی تازه به خودش آمدناراحت گفت: چرا بیدارم کردی؟
با تعجب گفتم:
شما اینقدر بلند صحبت میکردی که صدایت همه جا میرفت.
پتو را انداخت روی سرش و گوشهای کز کرد.گویی گنج بزرگی را از دست داده بود.
ناراحت تر از قبل نالید:
" آخر چرا بیدارم کردی..
آن شب خواستم از قضیه خوابش سر در بیاورم ولی تا آخر مرخصیاش چیزی نگفت و راهی جبهه شد.
مصادف بود با عملیات بدر، عملیات که تمام شد. امروز و فردا کردم که تلفن بزند ولی بالاخره خبرش آمد. به آرزویش رسید آرزویی که بابتش زجرها کشید.
مفقودالاجسد شد.
همان چیزی که همیشه از خدا میخواست.
#اسطوره_های_واقعی
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
اسطوره شماره ۲۵
#شهید_برونسی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
زمانی که کار آزاد داشت و بنایی میکرد، کمتر کارگری بود که باهاش دووم بیاره، میگفت:
من نونی که میخورم باید حلال باشه.
معتقد بود که روز قیامت باید، من از این صاحب کار طلب داشته باشم نه بدهکارش باشم.
کارش واقعا عالی بود و یه ذره از کارش نمیدزدید.
هر خونه ای که میساخت فرض می کرد برای خودش میسازه، بناها که تعطیل میکردن، اون صبر میکرد و مثلا پانزده یا بیست دقیقه بیشتر کار میکرد تا احیانا کم کاری نکرده باشه
#اسطوره_های_واقعی
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
6.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اسطوره شماره ۲۵
#شهید_برونسی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فرماندهای که یقین داشت به مرگ طبیعی نمیمیرد!
#اسطوره_های_واقعی
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
اسطوره شماره ۲۵
#شهید_برونسی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
تو سبزی فروشی کار می کرد
بعد از یه مدت کارشو رها کرد و گفت: دیگه نمیرم
گفتم چرا؟
گفت به سبزیا آب میزنه و اونا سنگین میشن
این پول و درآمدش شبهه ناکه
رفت تو مغازه لبنیاتی
بازم کارشو رها کرد
گفتم: چرا؟
گفت: داخل شیرها آب می ریزه
درآمدش حرومه
من باید نون حلال بیارم سر سفره ام نه اینجور نونای شبهه ناک رو
و رفت کارگری و بنایی رو انتخاب کرد.
#اسطوره_های_واقعی
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
شهید برونسی.mp3
3.92M
اسطوره شماره ۲۵
#شهید_برونسی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
سخنان استاد رحیم پور ازغدی در خصوص شهید برونسی و توسلات این شهید به حضرت زهرا سلام الله علیها
صدای شهید برونسی در مورد مقام معظم رهبری
#اسطوره_های_واقعی
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
اسطوره شماره ۲۵
#شهید_برونسی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
عنایت حضرت صدیقه ی طاهره
هنوز عملیات درست و حسابی شروع نشده بود که کار گره خورد. گردان ما زمین گیر شد و حال و هوای بچه ها، حال و هوای دیگری
نمیدانم چه شان شده بود که حرف شنوی نداشتند.
به چهره ی بعضی ها دقیق نگاه میکردم نه میشد بگویی ترسیدند نه بگویی ضعف دارند، هیچی حدسی نمیشد زد
اگر ما توی گودال نمیرفتیم احتمال شکست محور های دیگر هم زیاد بود، آن هم با کلی شهید
پاک درمانده شده بودم، با خودم گفتم چکار کنم؟
ادامه...👇
#اسطوره_های_واقعی
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
اسطوره شماره ۲۵
#شهید_برونسی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
سرم را بلند کردم و رو به آسمان در دلم نالیدم: خدایا خودت کمک کن.
از بچه ها فاصله گرفتم، اسم حضرت صدیقه سلام الله علیها را از ته دل صدا زدم و متوسل شدم به وجود شریفش
زمزمه کردم خانم خودتون کمک کنید و منو راهنمایی کنید تا بتونم بچها رو حرکت بدم
یقین داشتم حضرت مرا بی جواب نمیگذارد
یکدفعه فکری به ذهنم الهام شد
محکم و قاطع که بچها گفتم دیگه احتیاجی به شما ندارم فقط یک آر پی جی زن از بین شما بلند بشه و با من بیاد
یکی بلند شد و گفت: من میام
به چند لحظه نکشید که یکی دیگر بلند شد و گفت من هم می آیم
تا به خودم آمدم همه ی گردان بلند شده بودند
پیروزی ما در آن عملیات چشم همه را خیره کرد
عنایت ام ابیها به دادمان رسیده بود
#اسطوره_های_واقعی
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
اسطوره شماره ۲۵
#شهید_برونسی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
همیشه میگفت: آرزو دارم تیر بخوره به گلوم، آخه یک صحنه از عاشورا همیشه قلبمو آتیش می زنه، بریده شدن گلوی حضرت علی اصغر
والفجر یک بود که مجروح شد. یک تیر خورده بود به گلوش، وقتی می بردنش عقب داشت از گلوش خون میومد گفت: آرزوی دیگهای ندارم مگر شهادت
#اسطوره_های_واقعی
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
10.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اسطوره شماره ۲۵
#شهید_برونسی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
روایت شهید برونسی از عملیات فتحالمبین و یاری امام زمان(عج)
سخنرانی شهید عبدالحسین برونسی
#اسطوره_های_واقعی
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
اسطوره شماره ۲۵
#شهید_برونسی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بعد از عملیات آمده بود مرخصی، روی
بازویش یک رد تیر بود که کم کم می رفت که خوب شود
جای تعجب داشت اگر در عملیات مجروح شده بود تا بخواهند عملش کنند و گلوله را در بیاورند خیلی طول میکشید
همین را هم به خودش گفتم
گفت قبل از عملیات تیر خوردم. با اصرار من شروع کرد به گفتن ماجرا:
تیر که خوردم مرا به یزد بردند، در یکی از بیمارستان ها بستری شدم، چیزی به شروع عملیات نمانده بود، باید هر چه زودتر از شر آنجا خلاص میشدم
دکتر که آمد گفتند گلوله مابین گوشت و استخوان گیر کرده و باید عمل شوم
اینگونه باید قید عملیات را میزدم، به فکر اهل بیت افتادم و توسل کردم
در حال گریه و زاری خوابم برد دقیقا نمیدانم شاید حالتی بین خواب و بیداری بود
ادامه...👇👇
#اسطوره_های_واقعی
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
اسطوره شماره ۲۵
#شهید_برونسی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹.
در همان عالم، جمال ملکوتی حضرت اباالفضل علیه السلام را زیارت کردم، آمده بودند عیادت من.
خیلی قشنگ دیدم که دست بردند طرف بازوی من و انگار چیزی را بیرون آوردند، بعد فرمودند: بلند شو دستت خوب شده
حضرت که تشریف بردند من از جایم پریدم و دست روی بازویم گذاشتم ، درد نمیکرد یقین داشتم که خوب شده ام
در نهایت دکتر که مجددا از بازویم عکس برداری کردند نتیجه همان بود که انتظارش را داشتم، خبری از گلوله نبود
#اسطوره_های_واقعی
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
اسطوره شماره ۲۵
#شهید_برونسی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
می خواهم دین خود را نسبت به بیت
المال ادا کنم
وقتی شهید برونسی به خاطر رشادتشان در عملیات خرمشهر از طرف امام خمینی(ره) به مکه مشرف شدند، مادرم می گوید: بعد از بازگشت از حج وی یک تلویزیون رنگی با خود به خانه آورده بود و بچه ها خوشحال بودند از اینکه تلویزیون رنگی در خانه داریم، پدر تلویزیون را روشن کرده وقتی دید که سالم است آن را در داخل کارتن قرارداد. مادرم به پدرم گفت؛ این تلویزیون را می خواهی چه کار کنی که وی در جواب گفت، حساب و کتاب دقیق انجام داده و دیدم کل هزینهای که سپاه برای رفتن من به مکه انجام داده است همین قدر می شود؛ می خواهم دین خود را نسبت به بیت المال اَدا کنم.
#اسطوره_های_واقعی
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e