بسم رب الشهداء والصدیقین
سلام خدا بر شهیدان راه خدا از هبوط آدم تا رجعت آخر
به یاد برادر و دوست عزیزم شهید علیرضا رستمی
اولین آشنایی ( اشک های آن مرد چاق)
بعد از این که ترم اول دانشگاه را گذراندم(مرداد 1381) به همراه تعدادی از دوستان برای گذراندن دوره طرح ولایت به دانشگاه شهید عباسپور در حکیمیه تهران رفتیم .
آن ایام مصادف شد با ایام شهادت حضرت زهرا(س) و در دانشگاه عباسپور مراسمی به مدت 5 شب ، با سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین صدیقی و مداحی حاج احمد پناهیان برگزار شد و من هم به همراه بچه های دانشگاه در آن برنامه شرکت می کردیم.
شب آخر مراسم ، حاج آقای صدیقی در حال سخنرانی بود و من هم توی صف سوم و یا چهارم جمعیت نشسته بودم، کنار دستم به اندازه یک آدم ریز نقش جا بود که دیدم یک مرد قدبلند و چاق آمد کنارم و همانجا نشست ، وقتی که نشست هر چهار نفر اطراف خودمان را جمع و جور کردیم تا در آن فضای کوچک فردی با آن هیکل جا بگیرد، در ابتدا یکی از بچه ها غرغر کرد اما وقتی که او با لحنی محبت آمیز از همه عذرخواهی کرد، ازش خوشم آمد. علیرغم هیکل درشت و با ابهتش چهره آرام و مهربانی داشت و در نظر اول به دلت می نشست.
با اتمام سخنرانی آقای صدیقی ؛ روضه خوانی حاج احمد شروع شد ، طولی نکشید که گریه های آن مرد شروع شد کم کم شدت گرفت و چنان شانه هایش از گریه تکان می خورد که من نیز که به علت کمبود جا تقریبا بهش چسبیده بودم نیز ناخواسته با او تکان می خوردم و تمام حواسم را به خودش معطوف کرد ، از این شدت گریه تعجب کردم؛ به آدمی به آن هیکل نمی خورد که این گونه گریه کند، او درست مثل یک کودکی که تازه مادر از دست داده باشد گریه می کرد.
دقایقی بعد تابوت دو شهید گمنام وارد مسجد دانشگاه شد ، آن مرد از جا بلند شد و به سمت آنها رفت و مانند کسی که عزیزش را بعد از سال ها دیده باشد زیر تابوت رفت وهمزمان با خواندن سرود کجایید ای شهیدان خدا اشک می ریخت و اشکهایش زیر آن نور کم روی صورتش مثل مروارید می درخشید ......
گریه هایش نیز مثل هیکلش خاص بود ، چهره اش در ذهنم ماند و مدتی مرا به خود مشغول کرد.
#شهید_علیرضا_رستمی
#شب_جمعه
#یاد_شهدا
#راوی_شهید
موکب فرهنگی شهید حاج رسول استوار
@ostovar313