eitaa logo
اتاق کنجی من
357 دنبال‌کننده
129 عکس
13 ویدیو
1 فایل
دل نگاره های ریحانه ابوترابی پیامتونو اینجا بفرستید https://harfeto.timefriend.net/16981809751214
مشاهده در ایتا
دانلود
جهت تنوع چند مصرع بداهه داستان ازینجا شروع شد که رفتم غر بزنم پیش رفیقان جان و گفتم: شوهرم نیست دلم تنگ شده غم دارم بغض های تر و تازه ته حلقم دارم ☹️☹️☹️ شوهرم نیست سرش غر بزنم در برود 😭 حقم اینست چنین حوصله م سر برود🙄 شوهرم کوش؟ چرا بی من و تنها رفته! من افسرده ی بی حوصله ی وا رفته... نت ندارد که ببیند چقدر دلتنگم قندم افتاده، کمر درد شدم! میلنگم خوش و خرم نفسی میکشد از شر زنش رفته تا چای عراقی بزند بر بدنش بخورد شربت لیمو ی خنک در گِرما 😶 نوش جانش! نشود کوفت به او شاورما! 🙄 شوهرم! زودتر از این سفر دور بیا هرقدر هم که نشد هی تو بزن زور بیا چون من و مهدی و زهرا همگی دلتنگیم روزها برسر دلتنگی تو میجنگیم گفت زهرا که برو در پی کارت مادر! خیر دیدی تو مگر مادر من از همسر؟! گفته باشم که پدر، منحصرا مال من است! اوست بابای منو و این ویدئو کال من است باش یک مادر آرام‌ و فداکار و صبور گوشی ات را بده مادر! تو برو ظرف بشور! 😑 اینجا خانم موسی گفتند که: بود حالا چه گلی می زد عزیزم به سرت غیر اینکه همش از کوره می آورد درت؟! چشم برهم بزنی اوست که برمی گردد (إن شاء الله) فرصت بی سر خر بودن سر می گردد! من در پاسخ گفتم: آه آن غرزدن بانمک شیرینش😭 آن عتاب پر از ارعاب نفس سنگینش!😭 اخم آن اخم دل اشوب کن جذابش😍😭 خر و پف های پر از دلبری در خوابش 😭😭😬😭 فاطمه موسی ادامه داد: وقت آن است که حالا نفسی تازه کنی کارهایی که قدغن شده و نازه، کنی سر خود را بکنی تا وسط گوشی خم بپزی آنچه که او دوست ندارد را هم! 😁 من گفتم: وقت ان است ولی حوصله اش نیست که نیست هر چه لم داده ام اینجا گله ای نیست که نیست کیست تا پند دهد شعر نگو زود بخواب ! کیست تا گیر دهد شعر نگو سینک بساب! اشک هایم همه درسینک سرازیر شده سینک هم مثل من غمزده دلگیر شده آه ای همسر من جای تو اینجا خالیست حال بی بودن تو حال که نه بدحالیست😭 بغض من پیش نگاه پسرم سنگ شده آی ای کفتر ایوان! دل من تنگ شده😭😭😭 خوش به حالت برو شوهر برو انجا خوش باش منم اینجا و دو کفتر! برو انجا خوش باش گرچه فکر تو پی رزق کم و بیش من است کارت هایت همگی شکر خداپیش من است😎 میروم با پسر و دخترکم در بازار میخرم هرچه دلم خواست به قدر خروار😚 نه ببینی چه خریدم که به لب اید جان نه پیامک برسد دست تو ای همسر جان😚 دیگه دوستان خیلی با کیفیت تر در دل دلی زنانه و موزون بحث دلتنگی و جاماندگی رو ادامه دادن و در این مقال نمیگنجد. 🙄😁 https://eitaa.com/otaghekonji
راهم ندادی،از دور حتی... عیبی ندارد دلتنگ ماندم، مهجور حتی... عیبی ندارد
بالم شکسته بود نشد راهی ات شوم...
از دور خیره خیره فقط آه میکشم... با عاشقان خود وسط جاده ها خوشی...؟ جامانده ام حسین! نگاهم نمیکنی؟ اخر مرا میان همین خانه میکُشی... از بس که در خیال خودم راه میکشم شاید مسیر آمدنم وا شود حسین... یک رو سیاه در حرمت جا شود حسین... خیلی دلم گرفت! حسابم نکرده ای؟ لایق که نیستم تو ولی... مهربان تری گفتم که شاید از سر تقصیر بگذری... باز اربعین رسید و خطابم نکرده ای دارم برای حال خودم زار میزنم قمری شدم که بردر و دیوار میزنم... مثل قفس شده ست تمام اتاق ها تاریک تر شده است دلم با چراغ ها تو در سیاهیِ شب ارامشی رفیق عشق است، روی شانه ی خود میکشی رفیق بین مسیر، نیمه ی شب روشن است راه... چشم و دلت منور و روشن به نور ماه مقصد کجاست؟ قبه ی خورشید؟ نوش جان در راه دور ماه بگردید نوش جان هی اشک های تازه شوید و سفر کنید خود را از التهاب جهان بی خبر کنید ... من هم به حال خسته ی خود زار میزنم قمری شدم که بر در و دیوار میزنم اقا نمیبری من بی بال خسته را؟ گفتند میخری دل تنگ شکسته را... ... خیلی دلم گرفت که اخر نیامدم... https://eitaa.com/otaghekonji
علیهاالسلام 🔹چراغ ماه🔹 برگشتم از رسالت انجام داده‌ام زخمی‌ترین پیمبر غمگین جاده‌ام ناباورانه از سفرم خیل خارها تبریک گفته‌اند به پای پیاده‌ام یا نیست باورم که در این خاک خفته‌ای یا بر مزار باور خود ایستاده‌ام بارانم و ز بام خرابه چکیده‌ام شرمندهٔ سه‌سالهٔ از دست داده‌ام زیر چراغ ماه سرت خواب رفته‌ام بر شانهٔ کجاوهٔ تو سر نهاده‌ام دل می‌زدم به آب و به آتش برای تو از خیمه‌ها بپرس که پروانه زاده‌ام چون ابر آب می‌شدم از آفتاب شام تا ذره‌ای خلل نرسد بر اراده‌ام شاعر:سیدرضا جعفری
بابای مهدی یک دایناسور برایش سوغاتی آورده که از وقتی من کمرم گرفته و به زحمت راه میروم، مهدی میگوید دایناسورش بهتر از من راه میرود! به نظرم بهتر از من هم عربده میکشد.خیلی روی مخ است. هم صدای نخراشیده اش، هم راه رفتن ترتمیز آهسته ش! باطری اش کی تمام می‌شود که خلاص شوم نمیدانم. اصرار دارد که با عروسک خوشگل زهرا در یک ردیف قرارش بدهم و بگویم چقدر خوشگل است! این نخراشیده خوشگل است؟ با آن دهن گشاد و دندان های آدمخوارش! میگوید هیچکس دایناسور مرا دوست ندارد. خب نباید راه رفتنش را به رویم می آورد و اینجور از جا در رفتگی مهره های کمرم را به مسخره میگرفت. این چیزها کینه ایجاد میکند. دوست دارم بزنم لهش کنم. علی الحساب یک حمد شفا بخوانید از این وضعیت خلاص شوم.
مرا دوستانم به غم میشناسند...
اتاق کنجی من
مرا دوستانم به غم میشناسند...
بله دوستانم از اتاق فرمان اعلام میکنند که مرا به غم نمیشناسند🤔 غزل جدید کنسله.
برق نیست پس من نیستم! (جمله مشهور دکارت وقتی دولت برق هارو دو ساعت دوساعت قطع میکرد)
چند سال پیش این روزها برای من حال و هوای دیگری داشت. بابابزرگ در خانه ی حیاط دار بزرگش، دور تا دور باغچه ی شبیه باغش، روی ایوان و داخل اتاق ها، بساط روضه اخر صفر راه می انداخت. ما خیلی بودیم. چند خانواده بودیم که همه اخر سفر از قم راه می افتادیم و خودمان را به 28 صفر یزد میرساندیم. بقیه مان هم ساکن یزد بودند. یکی دو روز زودتر میرفتیم برای مهیا کردن خانه. پسر ها سیاهه هارا میزدند. من فرز بودم و چست و چابک. گاهی با برادرانم مشغول میشدم. حیاط را سقف برزنتی یا پلاستیکی موقت میزدند. دور تا دور باغچه و ایوان را فرش میکردند. یک تخت سنتی چوبی میگذاشتند وسط باغچه. بین درخت های خرمالو و گردو و انگوری که تنه ضخیم کرده بود و داربست را پر کرده بود. روی تخت سنتی یک سماور خیلی خیلی بزرگ بود. یک عالمه سینی کوچک برای چای یک نفره، کنارش. و سبد استکان ها. و قندان های استیل قند. و نعلبکی ها. یزدی ها مقید به نعلبکی هستند. حتی در روضه های جمعیتی... صبح بلند میشدیم و جمع و جور میکردیم. خودمان یک ایل بودیم که اسباب و وسایلمان کل خانه را پر میکرد. جارو را میگذاشتیم بعد از ناهار.ظهر یک سفره ی بزرگ و طولانی فقط باید برای اهل خانه پهن میشد. بعد همه بسیج میشدیم برای شستن ظرف ها و جارو کشی و سامان دادن خانه برای روضه. در حیاط مردها بودند و اتاق ها مال خانم ها بود. ما چای خانم هارا از آشپزخانه میدادیم. اتاق پذیرایی در های شیشه ای داشت. که ایوان و حیاط کاملا مشخص بود. پرده هارا باز میکردند که خانم ها منبری را ببینند. یزدی ها معمولا در مراسم روضه چند منبری دارند. اینجا اصلا منبری ها دعوت هم نیستند. در خانه ی علما، منبری ها، خود جوش و با تعارف های بداهه به منبر میروند. گاهی بین منبرها یک گروه تعزیه می آمد. از در بزرگ پشتی حیاط می آمدند تو. ما دختر بچه ها رو میگرفتیم و میچسبیدیم به شیشه های اتاق پذیرایی. تعزیه طفلان مسلم میخواندند. روضه سه شب ادامه داشت. بعد تر بابابزرگ درخت گردو را برید و داد باچوبش منبر ساختند. برای روضه. بابا بزرگ ک از دنیا رفت منبر را وقف حسینیه کردند. مادربزرگ که رفت، روضه گرفتن ها هم تمام شد. خانه هم دیگر مال اهل خانه نیست.هرچند درخت هاش و داربست انگورش، گل های رز و درخت پیر شاتوتش سالیان سال با روضه های بابابزرگ دم گرفته بودند... من هم اگر هزار سال دیگر هم بگذرد و هزار و سی و سه ساله شوم، باز روضه ی اخر صفر را با صدای پیرمردی میشناسم که عمامه سیاه کهنه ای به سر داشت روی منبر چوبی، با لهجه یزدی اش، میخواند : دختر بدرالدجی، امشب سه جا دارد عزا گاه میگوید پدر، گاهی حسن، گاهی رضا... خدا رحمتتان کند بابابزرگ جان. خدا رحمتتان کند مادربزرگ جان. که هرچه از محبت اهل بیت ع دارم ازین خانه دارم و بس... ریحانه ابوترابی https://eitaa.com/otaghekonji
بوی ماه مهر با کلاس‌های گوهرشاد😍🍁 ⭕️ ثبت نام ترم پاییز شروع شد🤩 ☝️اگه میخوای تو یه محیط آموزشی مخصوص به خانوم‌ها، از یه مربی خانوم آموزش ببینی پس عجله کن 🏃🏻 👩‍👧‍👦 راستی مامان خانوما! مهدکودک هم داریما از الان تا ۲۵ شهریور فرصت داری ثبت نام کنی😃 ❌ تمدید هم نمیشه، نگید نگفتیم😉 〰〰〰〰〰〰〰 📜 برای ثبت نام، به این آیدی پیام بدید👇 @Amjad_yas2018
از 12 نشستیم تو نوبت دکتر دکتر داره تو خونه عطر ادکلن هاشو چک میکنه ببینه کدوم به مود امروزش میخوره! ساعت؟ 1 و 5 دقیقه.