•| #رزق_شبانه{•🌙•}
«...وتمام طرق...توسل به ائمه أطهار(ع) و توجه تام به مبدأ است. چونکه صد آمد، نود هم پیش ما است. با دراویش و طریق آنها کاری نداریم. طریقه، طریقه علما و فقها است، با صدق و صفا.»
👤 #آیتالله_قاضی(ره)
❣اینجا صحبت #عشق درمیان است.
•┈•✾•┈•join•┈•✾•┈•
@p_bache_mazhabiya
•| #شهید_محمدرضا_بیضایی 😍
•| #شهید_روز 🌹
•| #شهدای_مدافعحرم 🍂
❣️اینجا صحبت #عشق درمیان است.
•┈•✾•┈•join•┈•✾•┈•
@p_bache_mazhabiya
「پـاتـوقـمـون🎙」
•| #شهید_محمدرضا_بیضایی 😍 •| #شهید_روز 🌹 •| #شهدای_مدافعحرم 🍂 ❣️اینجا صحبت #عشق درمیان است. •┈•✾
#شهادت_شهید_دست_خودش_است
یک شب خواب حاج همت را دیدم؛ دقیقا در موقعیتی که در پایانبندی اپیزودهای مستند «سردار خیبر» هست! با بسیجیهایی که در فیلم کنار ماشین تویوتا منتظر حاج همت ایستادهاند تا با او دست بدهند، ایستاده بودم. حاج همت با قدمهای تند رسید کنار تویوتا. من دستم را جلو بردم و با او دست دادم و حاجی را در آغوش گرفتم تا معانقه کنم. هنوز دستش توی دستم بود که گفتم: «دست ما را هم بگیرید» و توی دلم نیتم از این حرف طلب شهادت بود که حاج همت در جوابم گفت: «دست من نیست!» از همان شب این خواب و حرف حاج همت برایم مسأله شده بود و مدام فکر میکردم چطور ممکن است برآورده شدن چنین حاجتی دست شهدا نباشد. همیشه فکر میکردم شهدا باید دست آدم را بگیرند تا باب شهادت به روی آدم باز شود. این قضیه بود تا یک شب که در خانه محمودرضا مهمانشان بودم خوابم را برای محمودرضا تعریف کردم. گفت: «راست گفته خب. دست او نیست!» بعد گفت: «من خودم به این رسیدهام و با اطمینان و یقین میگویم؛ هرکس شهید شده، خواسته که شهید بشود. شهادت شهید فقط دست خودش است.»
•| #شهید_روز 🌹
❣اینجا صحبت #عشق درمیان است.
•┈•✾•┈•join•┈•✾•┈•
@p_bache_mazhabiya
•| #عارفانه❣
#مشاجرهها و نزاعها، #نور_باطن را #خاموش میکند.
بسیاری از #بیحالیها و #عدم_نشاطها به جهت مشاجرات و درگیریهای لفظی است.
کم منزلی داریم که در آن پرخاش و تندی نباشد!
روزی چندتا پرخاش باشد، #برکات را از منزل #میبرد.
#حتی اگر #حق هم با تو بود، در امور جزئی و شخصی مشاجره نکن، چون #کدورت میآورد.
مرحوم علامه جعفری از صاحب دلی نقل کرد:
در موضوعی که گمان میکردم حق با من است، داشتم با همسرم مشاجره میکردم؛ ناگهان #صورت_باطنی_غضبم را نشانم دادند! بسیار #کریه و #زشت بود! آن صورت نزدیکم آمد و گفت: #ای_کثیف! ساکت شو!
همین که #متنبه شدم فورا دست همسرم را بوسیدم و عذرخواهی کردم!
👤 #آیتالله_فاطمینیا
❣اینجا صحبت #عشق درمیان است.
•┈•✾•┈•join•┈•✾•┈•
@p_bache_mazhabiya
#پنجشنبههاۍدلتنگے 🌹
#تپیدن،
#سوختن،
در خاک و #خون غلطیدن
و مردن
بحمدالله که
#درد_عاشقی
تدبیرها دارد...
👤 #عالی_شیرازی
❣اینجا صحبت #عشق درمیان است.
•┈•✾•┈•join•┈•✾•┈•
@p_bache_mazhabiya
|• #بـهطراوتــِمهتابــ 🌱
گر در میان نباشد
پای #وصال_جانان
#مُردن چه فرق دارد
با #زندگانی ما
👤 #فروغی_بسطامی 🍃
❣اینجا صحبت #عشق درمیان است.
•┈•✾•┈•join•┈•✾•┈•
@p_bache_mazhabiya
•| #شب_جمعه 🥀
اول بنا نبود
چنین #عاشقت شوم
یک #روضه آمدم و
چنین #در_بدر شدم...
•| #ألْسَلٰامُعَلَیْکْیٰاأباعَبْدِاللٰهْ 🌹
❣اینجا صحبت #عشق درمیان است.
•┈•✾•┈•join•┈•✾•┈•
@p_bache_mazhabiya
•| #رزق_شبانه{•🌙•}
کسی که نیتکند آبروی مومنی را ببرد، در اصل خود را آماده میکند برای #جنگ_با_خدا.
ریختن #آبروی_مومن از گناهانی است که در #دنیا و #آخرت آبروی انسان را میبرد.
👤 #علامه_طباطبایی 🍃
❣اینجا صحبت #عشق درمیان است.
•┈•✾•┈•join•┈•✾•┈•
@p_bache_mazhabiya
•| #شهید_علیرضا_کریمی 😍
•| #شهید_روز 🌹
•| #شهدای_دفاعمقدس 🍂
❣️اینجا صحبت #عشق درمیان است.
•┈•✾•┈•join•┈•✾•┈•
@p_bache_mazhabiya
「پـاتـوقـمـون🎙」
•| #شهید_علیرضا_کریمی 😍 •| #شهید_روز 🌹 •| #شهدای_دفاعمقدس 🍂 ❣️اینجا صحبت #عشق درمیان است. •┈•✾•┈
#قسمت_اول 🙃
تقریبا اوایل محرم سال هفتاد و شش بود. ظهر بعد از خواندن نماز راهی خانه شدم.
به محض اینکه وارد شدم مادرم با عجله و با هیجان جلو آمد. مثل همیشه نبود. رنگش خیلی پریده بود. خیلی ترسیدم. فکر کردم اتفاقی افتاده. با تعجب گفتم: مادر چی شده!؟
با صدائی لرزان گفت: باورت نمی شه. گفتم: چی رو؟!
نفس عمیقی کشید وگفت: علیرضا برگشته!!!
احساس می کردم بی خودی اینقدر ترسیده بود. کمی تو صورتش نگاه کردم. خیره شدم تو چشماش.
گفتم: آخه مادرم، چرا نمی خوای قبول کنی پسرت شهید شده. همه رفیقاش هم دیدن که عراقیا زدنش. از اون موقع هم این همه سال گذشته، بس کن دیگه!
یکدفعه مادرم گفت: ساکت! الان بیدار می شه.
با تعجب گفتم: کی؟!
گفت: علیرضا! وقتی اومد تو خونه بعد از سلام و احوالپرسی دستم رو بوسید و گفت: خیلی خسته ام. می خوام بخوابم. بعد هم رفت پتوش رو از تو انباری برداشت. رفت تو اتاق و خوابید.
تو دلم می گفتم: پیرزن ساده دل، یا خواب دیده یا دوباره خیالاتی شده. اما پتوی علیرضا!! این پتو حالت عجیبی داشت. بوی عطر علیرضا را می داد.
اوایل شهادتش، مامان همیشه این پتو را بر می داشت. بغل می کرد و با پسرش حرف می زد و گریه می کرد.
ما هم برای اینکه اذیت نشه، پتو را داخل انباری زیر رختخوابها مخفی کردیم. کسی هم خبر نداشت.
تو همین فکرها بودم. کسی نمی دانست پتو کجاست. خودمان مخفی اش کرده بودیم. پس مادر از کجا فهمیده؟! نکنه واقعا علیرضا برگشته!؟
یکدفعه و با عجله دویدم سمت اتاق، در را باز کردم. خیره خیره به وسط اتاق نگاه می کردم.
#ادامه_دارد...
📚 #مسافر_کربلا
👤 #برادر_شهید
❣اینجا صحبت #عشق درمیان است.
•┈•✾•┈•join•┈•✾•┈•
@p_bache_mazhabiya