eitaa logo
「پـاتـوقـمـون🎙」
5هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
289 ویدیو
11 فایل
هٰذا‌مِن‌فَضل‌ربی که‌هرچه‌دارم‌از‌فضل‌پروردگارم‌است کپی؟ هرچه بیشتر بهتر، حلال حلالت✌️ کانال‌گرافیکیمون: ➺ @meghdad_graphic تبلیغ و تبادل نداریم! خادم‌کانال(فقط‌کار‌ضروری‌و‌نظرات): ➺ @mim_komeyl
مشاهده در ایتا
دانلود
  در قسمتی از ارتفاع، فقط یک راه برای عبور بود. را بردم همان جا، گفتم:" دیشب تیربار چی دشمن مسلسلش را روی همین نقطه قفل کرده بود،هیچ کس نتونست از این جا رد بشه". گفت:" بریم جلوتر ببینیم چه کاری می تونیم انجام بدیم". رفتیم تا نزدیک سنگر تیربارچی. محمود دور و بر سنگر را خوب نگاه کرد.آهسته گفتم:" اول باید این تیربار را خفه کنیم، بعد نیروها را از دو طرف آرایش داده و بزنیم به خط". جور خاصی پرسید:" دیگه چه کاری باید بکنیم!". گفتم:"چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسه". گفت:" یک کار دیگه هم باید انجام داد". گفتم:" چه کاری؟" با حال عجیبی جواب داد:"توسل؛ اگه توسل نکنیم، به هیچ جا نمی رسیم".😔 @p_bache_mazhabiya
این خاطره از شهید حججی اشکمو درآورد😭😭 غذایش را خورده نخورده پا شد برود خانه‌ی مادرش برای خداحافظی. عازم سوریه بود. قرار شد شب برگردد. ساعت ده شب عجله‌ای آمد. یازده حرکتش بود. گفتم: «چه خبر؟» نفس عمیقی کشید و گفت: «خونه‌ی مادرم صحرای کربلا بود.» گفتم: «چرا؟» گفت: «خواهرام جمع شدن، همون حالتی پیش اومد که حضرت علی اکبر وداع کرد و رفت میدون جنگ.» 🌹 شهید محسن حججی 🏷 @p_bache_mazhabiya
#سلام_بر_شهدا #خاطره نماز عید فطر دوساله بود که او را همراه خودم برای نماز #عیدفطر به مسجد محل بردم☺️ مسجد دوقدمی خانه،وسط کوچه بود.قبل از شروع نماز کلی خوراکی و اسباب بازی جلویش گذاشتم تا مشغول شود. 😍 در قنوت رکعت اول حواسم به سمت #محمدرضا کشیده شد،از لای انگشتان دستم نگاهش کردم.بچه خوش خوراکی بود،خوراکی‌هایش را مشت می‌کرد و می‌خورد و در همان چند دقیقه اول همه را #نوش‌جان کرده بود 😄 خیالم راحت بود که مشغول است. اواخر رکعت اول بود که متوجه شدم #محمدرضا نیست. 😞 بانگرانی نمازم را تمام کردم ،از صدای اعتراض نمازگزاران متوجه شدم #دسته‌گلی به آب داده است 😄 شرمنده شدم 😢 ،چادرم را سرم کشیدم و سریع رفتم،#محمدرضا را از صف اول بغل کردم و به سرعت از مسجد خارج شدم حتی کفش‌ها م را هم نپوشیدم و پابرهنه به خانه برگشتم. #محمدرضا همه مهرها را برده در صف اول روی هم سوار کرده بود و داشت با آنها بازی می‌کرد 😅 چون بچه #بازیگوشی بود کنترلش سخت بود و من دیگر تا وقتی که تشخیص دادم او را با خودم #مسجد و #هیئت نبردم،اما #مسجد و #هیئت را به خانه آوردم 😊 و روی #اعتقادات بچه ها کار کردم. ( 🌺 مادرشهید 🌺 ) ♡ اینجا صحبت #عشق در میان است. ..﹍😇پاتوق بچه مذهبیا😇﹍.. @p_bache_mazhabiya
حـاج حـسـیـن یـکـتـا: ❣ 🍃 بـچـه‌هـا!!! اگـه آدم بـشـیـد، گـریـه کـنـیـد، تـوسـل کـنـیـد، مـراقـبـت کـنـیـد؛ مـی‌رسـیـم بـه نـقـطـه‌ی ظـهـور؛ مـی‌رسـیـم بـه نـقـطـه‌ی (عج) چـون آقـا لـنـگِ آدمـا نـیـسـت کـه بـیـان، آقـا یـه جـا وایـسـاده مـیـگـه بـیـا! مـا بـایـد بـکـشـونـیـم خـودمـونـو بـرسـونـیـم بـه اون بـالای قـلـه...❤️ ... ♡ اینجا صحبت در میان است. ..﹍😇پاتوق بچه مذهبیا😇﹍.. @p_bache_mazhabiya
🍁شب آخر موقع خداحافظی متوجه شدند که مادر خواب است و به جای بیدار کردن مادر و خداحافظی، شروع به بوسیدن کف پای مـادر کرد، و به پدر خودشان گفت که سلام مرا به مادرم برسانید✋ ♡اینجا صحبت در میان است. ..😇پاتوق بچه مذهبیا😇.. @p_bache_mazhabiya
🌱 ! هماناوایل تولد بچه اش شال و ڪلاه ڪردند و باهن رفتیم گلستان شهداے اصفهان. تارسیدیم ڪنار حاج احمد، علے را از بغل خانمش گرفت.به شڪل شڪم خواباندش روے قبر ڪه برو بغل حاج احمد. خانمشدوید سمت بچه ڪه اینجا پر از گرد و خاڪ است. را گرفت:"نه!بذار بره بغل حاج احمد!" بعدبا هِر هِر و ڪِر ڪِر به سپرد ڪه هواے علے آقاے ما را داشته باش! 🌹 📔 ♡اینجا صحبت در میان است. ..😇پاتوق بچه مذهبیا😇.. @p_bache_mazhabiya