#توسل
#خاطره
در قسمتی از ارتفاع، فقط یک راه برای عبور بود.
#محمود_کاوه را بردم همان جا، گفتم:" دیشب تیربار چی دشمن مسلسلش را روی همین نقطه قفل کرده بود،هیچ کس نتونست از این جا رد بشه".
گفت:" بریم جلوتر ببینیم چه کاری می تونیم انجام بدیم".
رفتیم تا نزدیک سنگر تیربارچی.
محمود دور و بر سنگر را خوب نگاه کرد.آهسته گفتم:" اول باید این تیربار را خفه کنیم، بعد نیروها را از دو طرف آرایش داده و بزنیم به خط".
جور خاصی پرسید:" دیگه چه کاری باید بکنیم!".
گفتم:"چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسه".
گفت:" یک کار دیگه هم باید انجام داد".
گفتم:" چه کاری؟"
با حال عجیبی جواب داد:"توسل؛ اگه توسل نکنیم، به هیچ جا نمی رسیم".😔
@p_bache_mazhabiya
این خاطره از شهید حججی اشکمو درآورد😭😭
غذایش را خورده نخورده پا شد برود خانهی مادرش برای خداحافظی. عازم سوریه بود. قرار شد شب برگردد. ساعت ده شب عجلهای آمد. یازده حرکتش بود. گفتم: «چه خبر؟» نفس عمیقی کشید و گفت: «خونهی مادرم صحرای کربلا بود.» گفتم: «چرا؟» گفت: «خواهرام جمع شدن، همون حالتی پیش اومد که حضرت علی اکبر وداع کرد و رفت میدون جنگ.»
🌹 شهید محسن حججی
🏷 #خاطره
@p_bache_mazhabiya
#سلام_بر_شهدا
#خاطره
نماز عید فطر
دوساله بود که او را همراه خودم برای نماز #عیدفطر به مسجد محل بردم☺️
مسجد دوقدمی خانه،وسط کوچه بود.قبل از شروع نماز کلی خوراکی و اسباب بازی جلویش گذاشتم تا مشغول شود. 😍
در قنوت رکعت اول حواسم به سمت #محمدرضا کشیده شد،از لای انگشتان دستم نگاهش کردم.بچه خوش خوراکی بود،خوراکیهایش را مشت میکرد و میخورد و در همان چند دقیقه اول همه را #نوشجان کرده بود 😄
خیالم راحت بود که مشغول است. اواخر رکعت اول بود که متوجه شدم #محمدرضا نیست. 😞
بانگرانی نمازم را تمام کردم ،از صدای اعتراض نمازگزاران متوجه شدم #دستهگلی به آب داده است 😄
شرمنده شدم 😢 ،چادرم را سرم کشیدم و سریع رفتم،#محمدرضا را از صف اول بغل کردم و به سرعت از مسجد خارج شدم حتی کفشها م را هم نپوشیدم و پابرهنه به خانه برگشتم.
#محمدرضا همه مهرها را برده در صف اول روی هم سوار کرده بود و داشت با آنها بازی میکرد 😅
چون بچه #بازیگوشی بود کنترلش سخت بود و من دیگر تا وقتی که تشخیص دادم او را با خودم #مسجد و #هیئت نبردم،اما #مسجد و #هیئت را به خانه آوردم 😊 و روی #اعتقادات بچه ها کار کردم.
( 🌺 مادرشهید 🌺 )
♡ اینجا صحبت #عشق در میان است.
..﹍😇پاتوق بچه مذهبیا😇﹍..
@p_bache_mazhabiya
#سلام_بر_شهدا
حـاج حـسـیـن یـکـتـا:
❣ 🍃 بـچـههـا!!!
اگـه آدم بـشـیـد، گـریـه کـنـیـد، تـوسـل کـنـیـد، مـراقـبـت کـنـیـد؛ مـیرسـیـم بـه نـقـطـهی ظـهـور؛ مـیرسـیـم بـه نـقـطـهی #امـام_زمـان(عج) چـون آقـا لـنـگِ آدمـا نـیـسـت کـه بـیـان، آقـا یـه جـا وایـسـاده مـیـگـه بـیـا!
مـا بـایـد بـکـشـونـیـم خـودمـونـو بـرسـونـیـم بـه اون بـالای قـلـه...❤️
#خـــاطـــره...
#شـادی_روح_شـهـدا_صـلـوات
#اللهم_الـرزقـنـا_شهادت
♡ اینجا صحبت #عشق در میان است.
..﹍😇پاتوق بچه مذهبیا😇﹍..
@p_bache_mazhabiya
#خاطره
🍁شب آخر موقع خداحافظی متوجه شدند که مادر خواب است و به جای بیدار کردن مادر و خداحافظی، شروع به بوسیدن کف پای مـادر کرد، و به پدر خودشان گفت که سلام مرا به مادرم برسانید✋
#شهید_حسن_رجایی_فر
♡اینجا صحبت #عشق در میان است.
..😇پاتوق بچه مذهبیا😇..
@p_bache_mazhabiya
#خاطره🌱
#هواےعلےآقاےماراداشتهباش!
هماناوایل تولد بچه اش شال و ڪلاه ڪردند و باهن رفتیم گلستان شهداے اصفهان.
تارسیدیم ڪنار حاج احمد،
علے را از بغل خانمش گرفت.به شڪل شڪم خواباندش روے قبر ڪه برو بغل حاج احمد.
خانمشدوید سمت بچه ڪه اینجا پر از گرد و خاڪ است.
#محسنجلویش را گرفت:"نه!بذار بره بغل حاج احمد!"
بعدبا هِر هِر و ڪِر ڪِر به #شهیدکاظمے سپرد ڪه هواے علے آقاے ما را داشته باش!
#شهید_محسن_حججے🌹
#برشے_از_ڪتاب_سربلند📔
♡اینجا صحبت #عشق در میان است.
..😇پاتوق بچه مذهبیا😇..
@p_bache_mazhabiya