#شهیدانه
#همسفرانه
از اول نامزدیمون...💍
با خودم کنار اومده بودم که من،
اینو تا ابد ڪنارم نخواهم داشت...
یه روزے از دستش میدم...
اونم با شهادت...
وقتی كه گفت میخواد بره...
انگار ته دلم ،آخرین بند پاره شد...💔
انگار میدونستم ڪہ دیگه برنمیگرده...
اونقد ناراحت بودم...
نمیتونستم گریه کنم...
چون میترسیدم اگه گریه ڪنم،
بعداً پیش ائمه(ع) شرمنده شمـ 😞
يه سمت ايمانم بود و
يه سمت احساسم...
احساسم ميگفت جلوش وایسا نذار بره...❌
ولی ایمانم اجازه نمیداد...
یعنی همش به این فکر میکردم
که قیامت...
چطور میتونم تو چشماے امیرالمؤمنین(ع)نگاه کنم و...
انتظار شفاعت داشته باشم...
در حالےکه هیچ کاری تو این دنیا نکردم...
اشکامو که دید...
دستامو گرفت و زد زیر گریه و گفت...😭
"دلمو لرزوندی ولی ایمانمو نمیتونی بلرزونیـــــا..."
راحت کلمه ی...
...دوستت دارم...
...عاشقتم...
رو بیان میڪرد...
روزی که میخواست بره گفت...
"من جلو دوستام،پشت تلفن نمیتونم بگم...
دوستت دارم...
میتونم بگم...
...دلم برات تنگ شده...💔
ولی نمیتونم بگم "دوستت دارم"
چیکار کنم...؟!"
گفتم...
"تو بگو یادت باشه،
من یادم میفته...
از پله ها که میرفت پایین...
بلند بلند داد میزد...
❣یادت باشـہ...
❣یادت باشـہ...
منم میخندیدم و میگفتم:
یادم هسسست...
یادم هسسست...😭
#زندگی_به_سبک_شہــدا 🌷
#به_روایت_همسر_شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی 🕊
◈ اینجا صحبت #عشق در میان است
❁join❁⇩
@p_bache_mazhabiya