eitaa logo
کانال پایگاه بسیج امیریه
116 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
8 فایل
🌹کپی از مطالب کاملا آزاد هست🌹 🌻هدف از تشکیل کانال روشنگری و جهاد تبیین و اطلاع رسانی برنامه ها و جلسات پایگاه بسیج خواهران امیریه می باشد🌻 آدرس کانال 🌼 پایگاه بسیج امیریه 🌼: @paigah_basij_amireh برای ارتباط با ما: @Ndm1403
مشاهده در ایتا
دانلود
📌شعری سروده شده از زبان بیت شهید سید جعفر سید میرزایی در زمان مجروحیت شهید بزرگوار: 🌻 لحظه ای باپدر شیرمرد جبهه ها بابای من آشنای قله ها بابای من از چه رو راه میروی روی زمین با دو دستت، جای پا بابای من عمه میگفت روزگاری دشمنان حمله کردند از هوا بابای من از همان صبحی برایم گفته که هم چو بارانِ ملخ طیاره ها آمدن سوی شما بابای من گفته بودی آنقدر یادم که هست راکتی آمدجلوی من نشست گردوخاک و دود بود و دود بود تک سیاهی زان میان مشهود بود داد زد اصغر میان دودها داد زد سید بیا سید بیا تا که رفتم خیز بردارم زِجا منفجر گردیده بود تیربارها مانده بودم من کجایم ای خدا چند متری رفته بودم رو هوا ناگهان یک لحظه افتادم زمین از چه رو خیس است دُرم اینچنین؟ یکمی این پا و آن پاکرده ام دیده بودم در زمین جاکرده ام بس که خون از هردوپایم رفته بود خاکهای دورم وگل کرده بود لحظه ای سر را به بالا برده ام رو به سوی آسمان ها برده ام ناگهان دنیا به نزدم تیره شد چشم هایم نقطه ای را خیره شد پا جدا گشت و جلوم افتاده بود دیدگانم را بسویش می گشود عین ماهی که به خشکی می رسید هی به پایین وبه بالا می پرید دیگری چند تکه گوشتی بند داشت تیرو ترکش بر تن من جا گذاشت کم کَمَک اصغر(همرزم ترک زبان) به نزدیکم رسید فکر می کردم دگر گشتم شهید بست با فانسخه و با چفیه ها آمبولانسی می رسید کم کم زِ راه هر دقیقه حال و بی حال می شدم بی رمقتر گاهی بی جان می شدم درد بود و درد بود و درد بود اندرونم همچو برفی سرد بود آنقدر سردی امانم رابرید دیگر از دنیا شدم من ناامید اشهد حق را نمودم زمزمه آه چه گویم هر چه را گویم کمه آمبولانسی هم که حملم می نمود راه دردم ر ابه رویم می گشود آمبولانس تقصیر کار آن نبود جاده ای که رفت ناهموار بود کور سویی جان که برتن داشتم زآن گذشتم تک درختی کاشتم نام آن رامعرفت بگذاشتم معرفت بر دین و برخاک و وطن معرفت از غیرت هر مرد و زن آمبولانس کم کم به درمانگاه رسید دکتری حالم که دید شد ناامید گفت دیگر او شهید هست وشهید جملگی شان گشته بودن نا امید دیگری آمد جلو نبض ام گرفت داد زد او زنده است نی شد شهید چیز دیگر زان وقایع یاد نیست زنده ام برگشتنم از بهر چیست نیمه شب شد( ۱۲)چشمهایم باز شد حس درد وسختی اش آغازشد دست روی پاهایم برده ام پانبود یک لحظه ای جا خورده ام جای بابا جای مادر خالی است جای خواهر هم برادر خالی است حس تنهایی مرا آزار داد فکربعدش هم به دستم کار داد تک تک شان را صداشان می زدم بوسه بر هر دست و پا شان می زدم ساعتی در این خیال سر کرده ام بعدش هم یک فکر دیگر کرده ام فکر دشتی از بلا ها کرده ام فکرتنها یی مولا کرده ام دست بر دامان آنها برده ام لحظه لحظه دردها را خورده ام درد دیگر شد رفیق و همدمم محرمم شد باز با او محرمم زین سبب هم من پشیمان نیستم بازهم برعهد خود می ایستم جان من گر جان من جانباز شد درب رحمت رو به سویم باز شد روزه ام افطار شد جانان من دشمنم هم خار شد جانان من نیت ده روز روزه داشتم عهدبستم باخدا ای جان من پنجم ماه خدا خود شاهد است عهدخود کردم وفا جانان من ما دفاع کردیم از خاک وطن زیر برف وبادها ای ماه من یاد گاری از شهیدان گشته ایم ما فدای دین و قرآن گشته ایم جان من بنما دعا از بهر ما تا نشیم شرمنده آلا له ها ای عزیز جان من بابای من یوسف کنعان من بابای من می شنیدم بارها من از شما گفت مادر عهد بستم باخدا روی عهد خود نشستم باخدا عهد بستم خادم زهرا شوم همسر سرباز روح الله شوم این عنایت راخدا کرده عطا زندگی آغاز کرد او با شما زندگی با تلخی وشیرینی اش می گذشت هی سالهای سالها مادرم خوشحالی از این بندگی می نمود نزد خدا بابای من بعد اندی( ۳۰سال ) عزم رفتن کرده ای خسته تن ترک نشستن کرده ای محرم اسرار ها بابای من ای که با درد آشنا بابای من با که گفتی سِرِّ درد خویش را رفته ای پیش خدا بابای من روز و شب را می شمارم باز هم بهر دیدار شما بابای من❤️🥰 با شهدان خدا بنما دعا بهر مادر بهر ما بابای من🤲💚🌷 خدایا چنان کن سرانجام کار توخوشنود باشی وما رستگار🌷🤲🌷 🌷به حق الزهرا 🌷 خلاصه ای از شرایط مجروحیت جانباز شهید سید جعفرسید میرزائی به زبان فرزندشهید 🌸پاییز ۱۳۹۹🌸 🖋شاعر همسر شهید 🌼پایگاه بسیج خواهران امیریه🌼 🆔@paigah_basij_amireh