✨﷽✨
#تلنگر
سر تا پایم را خلاصه کنند
می شوم "مشتی خاک"
که ممکن بود "خشتی" باشد در دیوار یک خانه
یا "سنگی" در دامان یک کوه
یا قدری "سنگ ریزه" در انتهای یک اقیانوس
شاید "خاکی" از گلدان
یا حتی "غباری" بر پنجره
اما مرا از این میان برگزیدند :
برای" نهایت"
برای" شرافت"
برای" انسانیت"
و پروردگارم بزرگوارانه اجازه ام داد برای :
" نفس کشیدن "
" دیدن "
" شنیدن "
" فهمیدن "
و ارزنده ام کرد بابت نفسی که در من دمید
من منتخب گشته ام :
برای" قرب "
برای" رجعت "
برای" سعادت "
من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داده:
به" انتخاب "
به" تغییر "
به" شوریدن "
به" محبت "
وای بر من اگر قدر ندانم…
🆔 @pajayepa
✨﷽✨
#مطلب_مناسبتی
امیر المومنین علیه السلام ۲۵ سال خانهنشین شد!
امام حسن(علیه السلام) حاضر به صلح با معاویه شد!
امام حسین(علیه السلام) قیام کرد!
امام صادق علیه السلام حاضر به قیام نشد!
امام رضا علیه السلام ولیعهد مامون شد!
👈 مصلحت و شرایط هر زمان،تکلیف اون زمان رو مشخص میکنه!
شمایی که در شرایط کنونی، مقدسات یک میلیارد و چهارصد میلیون نفر رو لعن میکنی، پیرو واقعی اهلبیت(علیهم السلام) هستی؟!
#شیعه_نوک_دماغی
#پا_جای_پا
🆔 @pajayepa
✨﷽✨
"السلام علیک یا #سفینة_الحلم"
سلام بر تو ای کشتی بردباری!
(فرازی از زیارت نامه امام حسن عسکری علیه السلام)
سلام علیکم. ۸ ربیع الاول سالروز شهادت مظلومانه جوان ترین امام شیعیان حضرت أبا محمد #امام_حسن_عسکری علیه السلام را خدمت امام عصر ارواحنا فداه و اعضای محترم کانال تسلیت عرض می کنم.
التماس دعا
🆔 @pajayepa
✨﷽✨
#روضه_مجازی
😭😭😭😭😭😭
تشنه لب بود ولی تشنه به #گودال نرفت
دست و پا زد پسر ُو مادرش از حال نرفت
تا پـدر #آب طلـب کـرد پسـر آب آوَرد
آتـشی عصرِ عطش جانبِ اطفال نرفت
زهر خون بر #جگرش کرد ولی هیچ کسی...
به سـراغِ حـرم و غـارت اَمـوال نرفت
پایِ شعـله به حَـریم کـَرمَش باز نشد
از حـرم شکر خدا معجر و خلخال نرفت
دستـهای پسـرش بسته نشد بعد از او
دختری پایِ سرَش یکسره از حال نرفت
سامرا گـریه کنِ کـرب و بلا شد امّا...
ندبه خوانِ تو به سردابِ تو امسال نرفت
شاعر: #حسین_ایمانی
التماس دعا
🆔 @pajayepa
✨﷽✨
#مطلب_مناسبتی
✅ دعای عوام بهتر مستجاب می شود تا علما!
.
🔻شخصی از علامه طباطبایی ره پرسید : «این دعاهای عربی را که عامه مردم بخوانند، نمیفهمند؛ آیا خواندن همان الفاظ آن دعاها -بی آنکه معانی آن را بدانند- اثری دارد؟!»
.
🔸جناب علامه طباطبایی فرمودند:
«اتفاقاً آن دعاها برای عامه مردم که زبان عربی و معانی آنها را نمیدانند بهتر مستجاب میشود! زیرا نفس خود را به نفس امامان (علیهمالسلام) متصل میکنند و از خدا میخواهند هر چه امامان با خواندن این دعاها میخواستند، به آنان هم بدهد اما ما به اندازه فهم خودمان از ان دعاها، از خدا میخواهیم!»
.
📚 زمهر افروخته، ص160، به نقل از ، علی سعادت پرور
پ.ن:
این روزها مصادف با سالگرد رحلت علامه طباطبایی ره است. شادی روحشان صلوات
🆔 @pajayepa
✨﷽✨
#حکایت_زیبا
❄️⇦ میگویند روزی مرد کشک سابی نزد شیخ بهائی رفت و از بیکاری و درماندگی شکوه نمود و از او خواست تا اسم اعظم را به او بیاموزد، چون شنیده بود کسی که اسم اعظم را بداند درمانده نشود و به تمام آرزوهایش برسد. شیخ مدتی او را سر گرداند و بعد به او میگوید اسم اعظم از اسرار خلقت است و نباید دست نااهل بیافتد و ریاضت لازم دارد و برای این کار به او دستور پختن فرنی را یاد میدهد و میگوید آن را پخته و بفروشد بصورتی که نه شاگرد بیاورد و نه دستور پخت را به کسی یاد دهد.
❄️⇦ مرد کشک ساب میرود و پاتیل و پیاله ای خریده شروع به پختن و فروختن فرنی میکند و چون کار و بارش رواج میگیرد طمع کرده و شاگردی میگیرد و کار پختن را به او میسپارد. بعد از مدتی شاگرد میرود بالا دست مرد کشک ساب دکانی باز میکند و مشغول فرنی فروشی میشود به طوری که کار مرد کشک ساب کساد میشود.
❄️⇦ کشک ساب دوباره نزد شیخ بهائی میرود و با ناله و زاری طلب اسم اعظم میکند. شیخ چون از چند و چون کارش خبردار شده بود به او میگوید: «تو راز یک فرنیپزی را نتوانستی حفظ کنی حالا میخواهی راز اسم اعظم را حفظ کنی؟ #تو_برو_کشکت_را_بساب.»
🆔 @pajayepa
✨﷽✨
#مطلب_مناسبتی
💢مگه میشه عاشق این شخصیت نشد؟
۱. هر که را میدید سلام میکرد وکسی در سلام بر او سبقت نگرفت.
۲. وقتی باکسی دست میداد دست خود را زودتر از دست او بیرون نمیکشید و صبر میکرد تا طرف مقابل دستش را بکشد
۳. با مردم چنان معاشرت میکرد که هرکس گمان میکرد عزیزترین فرد نزد آن حضرت است.
۴. سکوتی طولانی داشت و تا نیاز نمیشد لب به سخن نمیگشود.
۵. هر گاه باکسی هم صحبت میشد به سخنان اوخوب گوش فرامیداد.
۶. چون با کسی سخن میگفت کاملا برمیگشت ورو به او مینشست.
۷. در مجلس جای خاصی را به خود اختصاص نمیداد واز آن نهی میکرد.
۸. هرگز سخن کسی راقطع نمیکرد مگر آنکه حرف لغو و باطل بگوید
۹. هدیه راقبول میکرد اگر چه به اندازه یک جرعه شیر بود
۱۰. هر که عذر می آورد عذرش را قبول میکرد
۱۱. هرگز مذمت مردم را نمیکرد وبسیار مدح آنان نمیگفت
۱۲. بر جسارت دیگران صبر میفرمود و بدی را به نیکی جزا میداد
۱۳. سراغ اصحاب خود را میگرفت و همواره جویای حال آنان بود
۱۴. اصحاب را به بهترین نامهایشان صدا میزد
۱۵.هر گاه چیزی به فقیر میبخشید به دست خودش میداد و به کسی حواله نمیداد.
۱۶. عزیزترین افراد نزد او کسی بود که خیرش بیشتر به دیگران می رسید.
۱۷. پیران را بسیار اکرام می کرد و با کودکان بسیار مهربان بود.
۱۸. از برای از دست رفتن دنیا ناراحت نمی شد و یا به خشم نمی آمد.
۱۹. از برای خدا آنچنان به خشم می آمد که دیگر کسی او را نمی شناخت.
۲۰. هرگز برای خودش انتقام نگرفت مگر آنکه حریم حق شکسته شود.
۲۱. هیچ خصلتی نزد آن حضرت منفورتر از دروغگویی نبود.
۲۲. هرگز درهم و دیناری نزد خود پس انداز نکرد .
۲۳. در خوراک و پوشاک چیزی زیادتر از خدمتکارانش نداشت.
#رحمة_للعالمین
#صلوات
#پا_جای_پا
🆔 @pajayepa
✨﷽✨
سلام علیکم. میلاد سراسر نور و شادی پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و فرزندشان امام صادق علیه السلام را خدمت اعضای کانال تبریک عرض می کنم. التماس دعا
🆔 @pajayepa
✨﷽✨
#تلنگر
▪️مجوز گذاشتن سبیل!
خوب به عکس نگاه کنید؛
روزگاری در این کشور، حکومت حتی برای سیبیل گذاشتن شهروندانش هم مجوز صادر میکرد!
ظاهرا نظامی فوق از دروایشی بوده که پس از پیگیری توانسته مجوز نصب سیبیل را از شاهنشاه کسب کند!
این سند تاریخی گواه میزان #آزادی، حفظ حریم خصوصی و حقوق بشر در روزگار #پهلوی است!
دهها هزار درویش در این مملکت آزادانه خانقاه دارند، مراسم و جلسات هفتگی دارند و گاه حتی خیابان آتش میزنند و سوار بر اتوبوس به میان قوای نظامی میروند! اما چند دهه پیش حتی اجازه نصب سیبیل هم نداشتند!
باید به احترام آزادی در جمهوری اسلامی ایستاد و کلاه از سر برداشت...
💬 جواد موگویی
🆔 @pajayepa
✨﷽✨
#داستان_زندگی
ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺍﺯ #ﻣﻼ_ﻧﺼﺮ_ﺍﻟﺪﯾﻦ ﺩﻋﻮﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﻭﺳتای آنها ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﮐﻨد.
ﻣﻼ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻧﻔﺮﯼ ﭘﻨﺞ ﺳﮑﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺁﻣﺪ.
ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﮐﻨﺠﮑﺎو ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﻼ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺷﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﮕﻮﯾﺪ به هر ﺯﺣﻤﺘﯽ ﻧﻔﺮﯼ ﭘﻨﺞ ﺳﮑﻪ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻭﯼ ﻣﯽ ﺭﺳﺎﻧﻨﺪ.
ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻣﻮﻋﻮﺩ ﻣﻼ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﺳﮑﻪ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺟﯿﺒﺶ ﺻﺪﺍ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﺑﻪ ﺑﺎﻻﯼ ﻣﻨﺒﺮ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﻭ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.
ﺳﭙﺲ ﺍﺯ ﻣﻨﺒﺮ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺁﻣﺪﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺧﺮﻭﺝ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ: "ﺑﯿﺎﯾﯿﺪ ﺟﻠﻮ ﻭ ﭘﻮﻟﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ"
ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﻫﺎﺝ ﻭ ﻭﺍﺝ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﻣﻼ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﮔﻨﮓ ﻭ ﮔﯿﺞ مىﻣﺎﻧﻨﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ: ﻣﻼ! ﺍﯾﻦ ﺩﯾﮕﺮ ﭼﻪ مراميست؟! ﺍﯾﻦ ﭘﺲ ﺩﺍﺩﻥ ﭼﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﺩﺍﺭﺩ؟!
ﻣﻼﻧﺼﺮﺍﻟﺪﯾﻦ ﻟﺒﺨﻨﺪی ﻣﯽ ﺯﻧﺪ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ: من به اين سكه ها نيازی ندارم چون كارشان را كردند!!
_اﻭﻝ ﺍﯾﻨﮑﻪ، ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺩﻗﺖ ﺑﻪ ﺣﺮﻓﻬﺎﯾﻢ ﮔﻮﺵ ﺩﺍﺩﯾﺪ. چون برايش بهایی پرداخت كرده بوديد
_ﺩﻭﻡ اينكه من ﺧﯿﻠﯽ ﻗﺸﻨﮓ ﺻﺤﺒﺖ كردم
چون در جيبم پول بود!
#نتیجه_اخلاقی_داستان: در دنیای امروز
فقر آتشی است که خوبیها را می سوزاند.
و ثروت پرده ایست که بدیها را می پوشاند.
🆔 @pajayepa
✨﷽✨
#جهانگير_خان فرزند رئيس ايل قشقايى در منطقه #سميرم استان فارس بود. براى همين، او را «خان» صدا مى كردند. او، در ايام جوانى، زمانى كه براى فروش كشك و پنير و روغن و ساير محصولات ايل خود به اصفهان رفته بود، علاقمند به يادگيرى تار شد. از آن پس، او شب ها در چادر خود مى نشست و تار مى زد.
وقتى سن او به 35 يا 36 رسيد، جوان تنومندى بود كه مانند پدرش سبيل هايش از بناگوش در رفته بود و لباس خانى به تن داشت و كلاه قشقايى بر سر مى گذاشت.
در همين ايام، روزى كه براى داد و ستد به اصفهان رفته بود، نشانى تارزنى را خواست تا تار شكسته اش را تعمير كند. مردى كه خان نشانى را از او پرسيده بود از او پرسيد: خان! چند سال تار مى زنى؟ گفت: از 14- 15 سالگى. پرسيد: چند سال دارى؟ گفت: نزديك 40 سال. گفت: خان! يك بار هم بنشين و تار وجود خود را بزن و ببين چه صداهايى از آن در مى آيد!
جهانگير خان با شنيدن اين سخن به فكر فرو رفت و پرسيد: كجا بايد بروم تا تار وجود خودم را بزنم؟ آن مرد هم مدرسه صدر را در بازار اصفهان نشان داده و گفته بود: اين جا.
پس از آن، جهانگيرخان كاروانش را به يكى از همراهانش سپرد و گفت: به ايل برگرد و به خانواده من بگو منتظر من نباشند. و به سمت مدرسه به راه افتاد.
از آن طرف، طلبه هاى مدرسه ديدند جوان تنومندى از ايل قشقايى داخل مدرسه شد. يكى از او پرسيد: خان! اين جا چه كار دارى؟ گفت: آمده ام نواختن تار وجودم را ياد بگيرم.
معلوم نيست آن طلبه چه كسى بوده كه از خان با محبت بسيار استقبال كرده و تشويق به ماندنش در مدرسه كرده است، ولى مى دانيم كه او را به حجره خود برده و به او در آموختن علم كمك فراوان كرده است.
خان از آن روز به تحصيل علم مشغول شد و به زودى فقيه و اديب و اصولى و حكيم و عارف و فيلسوف بزرگى شد. ايشان هرگز عمامه بر سر نگذاشت و ازدواج نكرد و همواره همان لباس ايلياتى خويش را به تن داشت، با اين تفاوت كه كلاه لبه دارش را كنار گذاشته و كلاه پوستى بر سر گذاشته بود.
در مكتب درس جهانگير خان، حدود 50 نفر از علماى بزرگ پرورش يافتند كه يكى از يكى بهتر و بى نظيرتر بودند. يكى از شاگردان ايشان مرحوم آيت الله العظمى بروجردى است. شاگرد ديگرشان مرحوم آيت الله العظمى آسيد جمال الدين گلپايگانى است كه مرحوم آيت الله العظمى بروجردى سالى يك بار از قم براى ايشان نامه مى نوشت و به نجف مى فرستاد كه «حضرت آيت الله آسيد جمال الدين گلپايگانى! حسين بروجردى را نصيحت كن!»
از شاگردان ديگر ايشان مرحوم آيت الله العظمى حاج شيخ مرتضى طالقانى و مرحوم آيت الله العظمى حاج آقا رحيم ارباب است كه من در 90 سالگى ايشان را در اصفهان ديدم و از زبان ايشان راجع به جهانگير خان مطالب عجيبى شنيدم
👤 #شیخ_حسین_انصاریان
🆔 @pajayepa