eitaa logo
مهارت پژوهشگری 👨‍💻
8.9هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
267 ویدیو
205 فایل
🧕صدیقه‌کاویانی هستم؛دکتری تعلیم‌‌و‌تربیت و سطح‌سه تفسیر. اینجا تکنیک‌های‌ مهم #پژوهشگری و #توسعه‌_فردی‌ رو یاد می‌گیری. ⛔کپی ممنوع ✍️ارتباط با مدیر @Montazer_1356 🟣 سایت pajohesh-esfahan.ir/ 🟢 تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1851917132Cf43b9d9499
مشاهده در ایتا
دانلود
✂️ برشی از یک کتاب 🖇 در دنيايى كه شب و روز و بهار و پاييز و زمستان و تابستان با هم است، نمى ‏توان از شب رنجيد، كه روز در راه است. 🌤 🌓 نمى ‏توان به روز دل‏خوش بود، كه گرفتار شب است. 🍂 نمى ‏توان در بهار غزل ‏خوان شد، كه پاييز در راه است. 🌱 نمى ‏توان در پاييز غصه ‏دار ماند، كه بهار مى ‏آيد. 🖇 پس در اين دنياى بى ‏آرام، نمى ‏توان نشست. نمى ‏توان مغرور و مأيوس بود. آن‏ها كه شب و روز را و بهار و پاييز را مقصد گرفته ‏اند، هر دو به پوچى مى ‏رسند. 🖇 آن‏ها كه حركت را و كوچ را و رحيل را فهميده ‏اند و بانگ رحيل را شنيده ‏اند، آماده ‏اند و بهره ‏بردار. 🖇 اين‏ها در رنج، راحت هستند و ديگر به انتظار موقعيت ‏هاى خوب نيستند؛ كه فهميده ‏اند بايد در هر موقعيت، كارى كرد و بهره ‏اى برداشت. به ‏جاى موقعيت و امكانات، به موضع ‏گيرى ‏هاى مناسب روى آوردند. 👌 📨 برشی از کتاب "نامه های بلوغ"، علی صفایی حائری. ص ۸۰ @pajohesh_esfahan ┗━━‌ೃ⁀➷.🍉━━━┛
✂️ برشی از یک کتاب 🔗 وارد خیابان شد و به سمت حرم راه افتاد. 🖇 مدتی از تصویب قانون منع حجاب گذشته بود، اما این قانون در قم مثل دیگر شهرها سفت‌وسخت اجرا نمی‌شد. کسی جرئت نداشت از سر ناموس مراجع چادر بکشد. 🖇 چادرش را محکم گرفته بود و کمک می‌خواست. شهاب به آن طرف خیابان دوید. قدِ بلند و جثهٔ قوی پاسبان هر کسی را می‌ترساند. زیر لب گفت: «یا ابا الغيث اغثني.» دستش را دراز کرد و محکم به صورت پاسبان کوبید. پاسبان بی‌آنکه حرفی بزند، از معرکه بیرون رفت. 🖇 زن؛ اشک چشم‌هایش را با گوشۀ چادرش پاک کرد. دستش را به دیوار گرفت و بلند شد. «مادرت فاطمهٔ زهرا اجرت بدهد، آقا» 🖇 در شبستان روبه‌روی ایوان آینۀ صحن مطهر شرح لمعه می‌گفت. پیش از آغاز درس، آنچه باعث دیر رسیدنش به درس شده بود را برای شاگردانش گفت و عذرخواهی کرد. طلاب، نگران شهاب‌الدین شدند. 🖇 یکی از طلبه‌ها گفت: «آقا، مدتی خودتان را پنهان کنید.» شهاب‌الدین با لبخند گفت: توکل به خدا. من وظیفه‌ام را انجام دادم. وظیفهٔ من بود نگذارم حرمت ناموس شیعه از بین برود. بقیه‌اش با خداست. 📨 برشی از کتاب شهاب دین؛ برش‌هایی از زندگانی آیت‌الله سید شهاب‌الدین مرعشی نجفی، ص ۱۲۲. ‌‌‌ @pajohesh_esfahan ┗━━‌ೃ⁀➷.🍉━━━┛
✂️ برشی از یک کتاب 📨چرا لیله القدر می گویند نه یوم القدر؟ 🖇 در دل تاريكى‌ ها و در بطن حادثه‌ هاست كه تو بايد را بريزى و در طلوع فجر، همراه فرشته‌ هاى نازل شب 🕊 قدم بردارى. 🖇 اشتباه ما اين است كه در شبمان كارى نمى‌ كنيم و در شكم گرفتارى ها و ظلمت‌ ها، يا تسليم تاريكى مى‌ شويم و يا مرثيه خوان ظلمت؛ و اين فاجعه را در طلوع فجر مى‌ فهميم كه هيچ كارى نكرده‌ ايم و هيچ طرحى نريخته‌ ايم. 😞 🖇 تا دست به كار شويم و طرحى بريزيم، هزار مانع بر سر راهمان مى‌ گذارند و هزار درگيرى برايمان ايجاد مى‌ كنند و تا بخواهيم حركت كنيم به غروب رسيده ايم و دوباره گرفتار شب شده‌ ايم. 🌒 🌙 اين است كه در شب طرح مى‌ ريزند و اين است كه شب را، قدر مى‌ دانند، شب را. اين است كه يك شبِ طرح، يك شبِ قدر، از هزار ماه بى‌ تقدير بهتر است! 📨 برشی از کتاب "شبی برتر از یک عمر" (تفسیر سوره قدر)، نوشته‌ی علی صفایی حائری، ص ۱۰ 💯ممنون که کانال رو دنبال و مطالب رو با آدرس کانال منتشر می کنید. ‌‌ヅ @pajohesh_esfahan ┗━━‌ೃ⁀➷.🌙━━━┛
✂️ برشی از یک کتاب 🖇 آن وقت ها که چهار پادارها هم توان بالا رفتن از سربالایی امام زاده را نداشتند، وسط چله زمستان هوس امام زاده داوود کرده بود. برای تفریح نمی رفت. می گفت: "برای خودسازی لازمه". 🖇 با بدبختی تا زانو توی برف رسیدیم بالا پیش امام زاده. کوه های اطراف پوشیده بود از برف. انگشت‌های دست و پایمان انگار مال خودمان نبود. گوش ها و نوک بینی‌مان یخ زده بود. بخار سفید نفسمان تند و تند از دهانمان بیرون می آمد. دنبال جایی می‌گشتیم گرم شویم که دیدیم محمد آستین هایش را بالا کشیده و می‌رود سمت رودخانه!! همان طور که از سرما می لرزیدیم، صدا زدیم: "صبر کن گرم شیم با هم میریم" نشنید انگار! 🖇 رفت وضو گرفت و برگشت. امام زاده ساکت و خلوت بود. گوشه ای ایستاد به نماز، مثل ما زمینی نبود. با ذکر خدا گرم می شد. 🪷͜͡🕊 شهید محمد بروجردی 📨 برشی از کتاب: خودسازی به سبک شهدا، کاری از موسسه فرهنگی حماسه ۱۷، ص ۶۴ و ۶۵. 💯 ممنون که کانال رو دنبال و مطالب رو با آدرس کانال منتشر می کنید .‌‌ヅ @pajohesh_esfahan ┗━━‌ೃ⁀➷.🍉━━━┛
✂️ برشی از یک کتاب 🖇 شخصی از حضرت آیت الله العظمی بهجت درخواست دستوری داشت. آقا که همیشه مشغول ذکر بودند، سر بلند کردند و فرمودند: «تا می‌توانید گناه نکنید» سپس سر به زیر انداختند و مجدّداً مشغول ذکر شدند. بعد از چند لحظه سر بلند کردند و فرمودند: «اگر احیاناً گاهی مرتکب شدید سعی کنید گناهی که در آن حقّ‌الناس است نباشد». 🖇 باز سر به زیر انداخته و مشغول ذکر شدند. و بعد از چند لحظه باز سر بلند کردند و برای سومین بار فرمودند: «اگر گناهی مرتکب شدید که در آن حقّ‌الناس است سعی کنید در همین دنیا آن را تسویه کنید و برای آخرت نگذارید که آن جا مشکل است.» 📨 برشی از کتاب "فریادگر توحید"، ص ٢١٨ 💯 ممنون که کانال رو دنبال و مطالب رو با آدرس کانال منتشر می کنید. ‌‌ヅ @pajohesh_esfahan ┗━━‌ೃ⁀➷.🍉━━━┛
✂️ برشی از یک کتاب 🖇 بگذریم از اینکه ما حتی برای غذای معده و تغذیهٔ بدنمان لنگیم و نمی دانیم ″چه موادی″ را چگونه ترکیب کنیم و در چه هنگامی و هماهنگ با نیازهای خویش به مصرف برسانیم. 🎃 🖇 ما از این چه و چگونه و چه هنگام و هماهنگی با نیازها در غذای روزانهٔ خود مانده ایم... تا چه رسد به غذای "فکر و عقل و قلب و روح خود". ❤️‍🩹 📨 برشی از کتاب "روش برداشت از قرآن"، نوشته‌ی علی صفایی حائری، ص ۱۵۳ و ۱۵۴ 💯 ممنون که کانال رو دنبال و مطالب رو با آدرس کانال منتشر می کنید. ‌‌ヅ @pajohesh_esfahan ┗━━‌ೃ⁀➷.🍉━━━┛
✂️ برشی از یک کتاب 🖇 ماهی به طمع گوشت سر قلاب می آید و در دام می افتد و صید می‌شود. 🖇 شیطان قلاب 🎣 است و دنیا گوشت 🍗 قلاب. 🖇 در دنیا به هر چیزی که علاقه مند شوید در قلاب شیطان افتاده اید و با علاقه به هر یک از مظاهر دنیا، شیطان بر شما سُلطه پیدا می کند. 🤔👀 💌 برشی از کتاب تمثیلات آیه الله حائری شیرازی، جلد اول، ص ۸۹. 🖇 کتاب 👈 «تمثیلات» گزیده‌ای از ۵۰ سال سخنرانی‌ مرحوم آیت‌الله حائری شیرازی هست که ایشون در این سلسله کتب، با استفاده از روش خاصی به شیرینی، به مخاطب عام، درس اخلاق داده. 💯 ممنون که کانال رو دنبال و مطالب رو با آدرس کانال منتشر می کنید .‌‌ヅ @pajohesh_esfahan ┗━━‌ೃ⁀➷.🍉━━━┛
✂️ برشی از یک کتاب 🖇 سال ۱۱۹۳ شمسی، مرتضی پانزده ساله شد و هفت سالی می‌شد که مهم ترین کارش رفتن به مَدرَس شیخ حسین و آموختن فقه و اصول و کلام بود. 🖇 هر روز، جز جمعه ها، طبق برنامه، هم زمان با رسیدن اولین اشعه آفتاب به زمین، او راه ساحل رودخانه را پی می گرفت؛ راهی که از کنار باغچه های سبزی کاری شده و زمینهای گل بابونه می‌گذشت. ➕ مرتضی این همه کاغذ و کتاب را برای چه بار خود کرده ای؟! مرتضی برگشت و ابراهیم دوست کودکی‌های خود را دید که بر در خانقاه ایستاده است. ➖ چه شده ابراهیم؟ کم پیدایی؟ هوس بازی کرده ای؟ ➕ همه چیز بازی است. همه هیچ در هیچ است و بازی است؛ من و تو و پدران من و تو کی از بازی فارغ بوده ایم که من و تو برکنار باشیم؟! بازی ادامه دارد. فقط ابزار آن عوض می‌شود. از کودکی به بلوغ، از بلوغ به جوانی، از جوانی به پیری. مرد می‌خواهد که چرخه‌ی چرخان بازی را بشکند و از سرگیجه‌ی نیستی نجات یابد. 🟣 ادامه دارد... 📨 برشی از کتاب "نخل و نارنج"، نوشته‌ی وحید یامین‌پور، ص ۱۶ و ۱۷ 💯 ممنون که کانال رو دنبال و مطالب رو با آدرس کانال منتشر می کنید. ‌‌ヅ @pajohesh_esfahan ┗━━‌ೃ⁀➷.🍉━━━┛
✂️ برشی از یک کتاب 🖇 صبحگاه فردا مرتضی مثل همیشه هنگام طلوع آفتاب خانه را به سمت خانه عمویش ترک کرد. ➕ خب شیخ جوان کجای بحث بودیم؟ ➖عمو جان! آخرین بحث "کتاب القصاص" را از روی دست نوشته های شما از درس صاحب ریاض خواندیم. گویا بحثی نمانده. ➕بحث قسّامه و تکرار قسم در ناحیه مدعی و منکر... گویا دست نوشته های من تمام شده اند. 🖇شیخ حسین اوراق کهنه‌ی رو به روی خود را وارسی کرد و آنها را کناری گذاشت. درس صبحگاه درسی خصوصی بود و از آنجا که هیچ طلبه دیگری هم پایه مرتضی مباحث را تمام و کمال فرانگرفته بود، لاجرم او تنها شده بود و عمو درس را به خانه خود کشانده بود. شیخ حسین برای لحظاتی سکوت کرد و بعد به صورت مرتضی خیره شد. ➕مرتضی در این سالها هرچه داشتم به تو آموخته ام گمان کنم چیزی ندارم که بیش از این به تو بیاموزم. باید استاد جدیدی پیدا کنی! 🖇مرتضی نتوانست حرفی بزند جملات استاد کوتاه و با لحنی محکم ادا شده بود... 😔 🟣 ادامه دارد... 📨 برشی از کتاب "نخل و نارنج"، نوشته‌ی وحید یامین‌پور، ص ۲۵ و ۲۶ 💯 ممنون که کانال رو دنبال و مطالب رو با آدرس کانال منتشر می کنید. ‌‌ヅ @pajohesh_esfahan ┗━━‌ೃ⁀➷.🍉━━━┛
✂️ برشی از یک کتاب ➕ مرتضی چرا چیزی نمی گویی؟ ➖ نمی دانم چه بگویم! 🖇 شیخ حسین از جا برخاست و عبایش را روی دوشش مرتب کرد و سعی کرد به چشمان مرتضی نگاه نکند. ➕ به هر حال تو اکنون بیش از یک مقلد و پیش از یک مجتهدی! گمان نکنم در تمام دوران تدریسم شاگردی چون تو دیده باشم. حسرتی بزرگتر از این نخواهد بود که نبوغ و استعدادهای بزرگ در حرمان و دورافتادگی پیر و پرپر شوند. مرتضی! تصمیم های بزرگ همیشه منتظر نمی مانند تا تو در آن‌ها بیاویزی!! بسیاری در بزنگاه، تصمیم هایشان را دفن می‌کنند تا به وقتش آنها را استخراج کنند اما این وقت قضا می‌شود؛ مانند نماز صبحی که قضا می شود و با هیچ قضا کردنی، ادا نمی شود. 🤔 دربارهٔ رفتن یا ماندنت از من چیزی نپرس! خودت تصمیم بگیر! 🖇 شیخ گویا این جملات را از مدتها قبل برای چنین لحظه ای آماده کرده بود که بی محابا آنها را بر سر مرتضی ریخت و رفت. 🖇 سال ۱۱۹۶ هجری شمسی، ملامحمد امین، با مشورت شیخ حسین، بار سفر بست تا مرتضای حدودا ۲۰ ساله را به عتبات ببرد. از دزفول به بصره، از بصره به نجف و از نجف به کربلا. 🟣 او شیخ مرتضی انصاری؛ خاتم الفقها و المجتهدین، اعلی الله مقامه بود. 📨 برشی از کتاب "نخل و نارنج"، نوشته‌ی وحید یامین‌پور، ص ۲۷ و ۲۸ 💯 ممنون که کانال رو دنبال و مطالب رو با آدرس کانال منتشر می کنید. ‌‌ヅ @pajohesh_esfahan ┗━━‌ೃ⁀➷.🍉━━━┛
✂️ برشی از یک کتاب 🖇 برای اینکه از دوچرخه نیفتی باید رکاب بزنی. 🚴‍♂ اگر رکاب بزنی نمی افتی؛ اما اگر پایت را از روی رکاب برداری یا پا نزنی، سقوط می‌کنی و زمین می‌خوری. 🖇 این عالَم نیز همین طور است. آن‌ها که می‌خواهند سقوط نکنند و زمین نخورند، باید پا بزنند، کار کنند و همه سعی و تلاششان را برای پیشرفت و تعالی در زندگی به کار گیرند. 💌 برشی از کتاب "تمثیلات" آیه الله حائری شیرازی، جلد دوم، ص ۶۹. 💯 ممنون که کانال رو دنبال و مطالب رو با آدرس کانال منتشر می کنید .‌‌ヅ @pajohesh_esfahan ┗━━‌ೃ⁀➷.🍉━━━┛
✂️ برشی از یک کتاب 🖇 هر سال تابستان‌ها می‌آمد مشهد. در حرم همراهش می‌شدم. ایستاده زیارت می‌کرد. من اما بعد از مدتی خسته می‌شدم. این‌پا و آن‌پا می‌کردم. بیشتر که خسته می‌شدم، می‌نشستم. باز از نشستن خسته می‌شدم، می‌ایستادم. 🖇 اما پیرمرد تمام مدت ایستاده مقابل مرقد مطهر زیارت می‌کرد و ذکر می‌گفت. معمولاً زیارتش دو ساعتی طول می‌کشید. 🖇 یکبار از حرم که بیرون آمدند، از ایشان پرسیدم: «شما خسته نمی‌شوید؟! ما که جوانیم، از پا افتادیم!» جوابی ندادند. 😞 🖇 زیارت که تمام می‌شد، تازه صحن‌های حرم امام رضا علیه‌السلام شروع می‌شد، به صحن‌ها می‌رفت، همه را یاد می‌کرد؛ سر مزار علما می‌رفت و برایشان فاتحه می‌خواند. 🖇 یک بار از صحن که بیرون آمد، به من اشاره کرد: «بیـــــــــا!» از جیبش پولی درآورد و به من داد و گفت: «برو عطاری، داروی «عین‌شین‌قاف» 💕 بگیر تا خسته نشوی!» 😍 😅 💌 برشی از کتاب این بهشت، آن بهشت، ص ٣١ و ٣٢. 💯 ممنون که کانال رو دنبال و مطالب رو با آدرس کانال منتشر می کنید .‌‌ヅ @pajohesh_esfahan ┗━━‌ೃ⁀➷.🍉━━━┛
✂️ برشی از یک کتاب 🖇 باید بدانی این جا گذرگاه است؛ مقصد نیست تا به آن دل ببندی. به هر چیز دنیایی این طور نگاه کن که ماندنی نیست؛ شکستنی و رفتنی است. 💔 به قول بزرگی وقتی یک قوری قیمتی می افتد و می شکند، دو گونه می توان برخورد کرد: یکی این که بگویی: ای وای افتاد و شکست. دوم این که بگویی: شکستنی بود، شکست! 🖇اگر ما این نگاه دوم را داشته باشیم، با شکستن شکستنی ها نمی شکنیم و خرد نمی شویم؛ مصیبت ها و سختی ها را تحمل می کنیم. اگر عزیزی را از دست دادیم نمی گوییم رفت؛ می گوییم: رفتنی بود. مگر کسی در دنیا ماندنی است؟! مگر قرار بود بماند؟! 📨 برشی از کتاب: سرنوشت انسان؛ ج ۳، ص ۲۰۶_۲۰۵، نوشته‌ی مسعود عالی 💯 ممنون که کانال رو دنبال و مطالب رو با آدرس کانال منتشر می کنید .‌‌ヅ @pajohesh_esfahan ┗━━‌ೃ⁀➷.🍉━━━┛
✂️ برشی از یک کتاب 🖇 هر کس با هر مشربی و عقیده ای، می تواند دوستدار علی باشد. در علی، علم و عشق، تدبیر و شمشیر، حریّت و عبودیت، نجوای دل و آتش سخن، زمزمه شب و فریاد روز، قدرت و عزت و تواضع و ذلت، نرمش و آشنایی و خشونت و پایداری، در علی این همه هست و این همه بخاطر حق است و برای اوست و این است که همهٔ او دوست داشتنی است و حتی دشمنش در دل شیفتهٔ اوست و مخالفش در پنهان شیدای او. 💖 ولایت علی، نه علی را دوست داشتن که "فقط علی را دوست داشتن" است💖 📨 کتاب غدیر؛ نوشته علی صفایی حائری، ص ۱۱ و ۱۲ 💯 ممنون که کانال رو دنبال و مطالب رو با آدرس کانال منتشر می کنید .‌‌ヅ @pajohesh_esfahan ┗━━‌ೃ⁀➷.🍉━━━┛
✂️ برشی از یک کتاب 🖇 مرد تاجری تصمیم داشت برای تجارت به سفر برود. به همین منظور خدمت امام صادق علیه السلام رسید و درخواست استخاره ای کرد. استخاره اش بد آمد. آن را نادیده گرفت و به سفر رفت. اتفاقا به او خوش گذشت و سود فراوانی هم برد؛ اما از آن استخاره در تعجب بود. 🖇 پس از مسافرت خدمت امام رسید و عرض کرد «یابن رسول الله! یادتان هست چندی پیش خدمت شما رسیدم، برایم استخاره کردید و بد آمد؟! استخاره ام برای سفر تجارت بود به سفر رفتم، سود فراوانی بردم و به من خوش گذشت.» 🖇 امام صادق تبسمی کرد و به او فرمود: «در سفری که رفتی یادت هست در فلان منزل خسته بودی، نماز مغرب و عشایت را خواندی، شام خوردی و خوابیدی و زمانی بیدار شدی که آفتاب طلوع کرده و نماز صبح تو قضا شده بود؟ 🖇 عرض کرد: آری ای فرزند رسول خدا. حضرت فرمود: اگر خدا دنیا و آنچه را که در دنیاست در آن سفر به تو داده بود، جبران آن خسارت (قضا شدن نماز صبح) نمی شود. 📨 برشی از کتاب: هزار و یک نکته درباره نماز؛ نوشتهٔ حسین دیلمی. @pajohesh_esfahan ┗━━‌ೃ⁀➷.🍉━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✂️ برشی از کتاب آسمان لاجوردی 🖇 آسمان لاجوردی؛ جلد نخست مجموعهٔ «گام‌های سلوک» هست که خاطرات «سید عباس لاجوردی» از همنشینی با «حجت الاسلام والمسلمین علی صفایی حائری» رو با زبانی شیرین بیان کرده. 🖇 این کتاب، نوشتهٔ سیدعبدالرضا هاشمی ارسنجانی هست و انتشارات لیله القدر اون رو منتشر کرده. @pajohesh_esfahan ┗━━‌ೃ⁀➷.🍉━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✂️ برشی از کتاب حکایت‌ها و هدایت‌ها 🖇 خانه‌ات به گونه‌ای باشد که اگر روزی امام زمان علیه‌السلام خواست واردش شود، معطلش نکنی! 😞 🖇 این کتاب؛ شامل حکایت‌هایی از هدایت‌ها و لطافت‌های استاد مرحوم حاج شیخ علی صفائی حائری هست و مسعود پور سید آقایی اون رو تألیف کرده. @pajohesh_esfahan ┗━━‌ೃ⁀➷.🍉━━━┛
✂️ برشی از یک کتاب 🖇 همیشه‌ با‌ وضو بود، موقع شهادتش هم با وضو بود. دقایقی قبل از شهادتش وضو گرفت و رو به من گفت: ان شاءالله آخریش باشه آخریش هم شد ... 📩 برشی از کتاب‌ تو شهید نمی‌شوی، زندگی نامه‌ی شهید محمودرضا بیضایی. @pajohesh_esfahan ┗━━‌ೃ⁀➷.🍉━━━┛
✂️ برشی از یک کتاب مصیبت ها زمینه ساز توجه به خدا 🖇 برای آنکه در زمین بذر بپاشند، باید زمین را شخم بزنند و در آن شیار به وجود آورند تا آمادگی پذیرش تخم را پیدا کند. بدون این شخم زدن و شیار ایجاد کردن هر چه در زمین بذر بپاشند، بی فایده است. 🖇 مصیبت ها در زندگی مانند شخم زدن زمین و شیار ایجاد کردن در آن است، تا بذر توجه و التجا به خدا و تضرع در برابر خدا و نیز تخم معرفت در دل انسان کاشته و بارور شود. 💌 برشی از کتاب "تمثیلات" آیه الله حائری شیرازی، جلد دوم، ص ۱۰۴. 💯 ممنون که کانال رو دنبال و مطالب رو با آدرس کانال منتشر می کنید .‌‌ヅ @pajohesh_esfahan ┗━━‌ೃ⁀➷.🍉━━━┛
✂️برشی از یک کتاب 🖇پدر و مادرم با ورود من به حوزه موافق نبودند. مادرم به روحانیت خوش بین نبود. تا آن روز، جریان پدر بزرگم (پدرِ مادرم) را نمی دانستم که روحانی بوده و عمّامه را کنار گذاشته است! البته دلیل آن، تنها مسائل خانوادگی بود و نه از روی قصدی خاص یا از نظر سیاسی یا چیز دیگر! تلاش من برای راضی کردن پدر و مادرم به نتیجه نرسید و آنها تن به طلبگی من نمی دادند و من مجبور شدم نقشه ای بکشم. به آنان گفتم: در لبنان شغل چندانی وجود ندارد و اوضاع خوب نیست. اگر این جا بمانم جنبش امل مرا برای جنگ می برد! ولی اگر به نجف بروم در دبیرستان درس می خوانم و در کنار آن هم درس طلبگی می خوانم و بعد از تمام کردن دبیرستان به دانشگاه بغداد می روم و در دوره دکتری متخصص می شوم. و این شد که پدر و مادرم با رفتن من به عراق موافقت کردند. ✂️ برشی از کتاب "سید عزیز"، زندگی‌نامه خودگفته‌ی شهید مقاومت سید حسن نصرالله، به قلم حمید داوود آبادی و ترجمه علیرضا موحدی. 🖇این کتاب حاصل ساعت ها گفت وگوی اختصاصی «حمید داودآبادی» با دبیرکل حزب الله لبنان در سال ۱۳۷۷ است که در آن سید حسن نصرالله، زوایای ناگفته‌ی زندگی خود را بازگو کرده است. 💯 نام کتاب «سید عزیز» از تقریظ مقام معظم رهبری بر نسخه‌ی قبل از چاپ آن گرفته شده است که ایشان نوشته اند: «هر چیزی که مایهٔ شناخت و تکریم بیشتر آن سید عزیز شود، خوب و برای من مطلوب است». 💯 ممنون که کانال رو دنبال و مطالب رو با آدرس کانال منتشر می کنید .‌‌ヅ @pajohesh_esfahan ┗━━‌ೃ⁀➷.🍉━━━┛
✂️ برشی از یک کتاب 🖇 شنیدند جوانی برای فرماندهی توپ‌خانه انتخاب شده! خندیدند و مسخره کردند که نه توپی هست و نه توپ‌خانه‌ای، فرماندۀ چی؟حسن همان موقع به نیروهای عراقی اشاره کرد و گفت: «توپ‌های ما آن طرف است.» 🖇 در اولین روزهای جنگ، همه دنبال آرپی‌جی و تیربار و کلاش بودند، استفاده از سلاح سبک مزیت بود. حاج حسن اما در آبادان دنبال توپ و خمپاره می‌گشت. تا اینکه مدتی بعد، در سال ۶۰ توانستیم گردان توپ‌خانه‌ای از رژیم صدام را به غنیمت بگیریم و با همین توپ‌های غنیمتی، توپ‌خانۀ سپاه شکل گرفت که در آن روزها، اوج امکانات ما بود. 🖇 اواخر اسفند ۶۲ عملیات خیبر انجام شد؛ اما بچه‌ها به اهداف عملیات نرسیدند. دژ طلائیه سقوط نکرد و حتی یگان زرهی سپاه هم نتوانست به این دژ نفوذ کند 👈 حاج حسن تهرانی‌مقدم همان‌جا گفت که می‌تواند موشک درست کند و دژ را بزند. همۀ بچه‌ها از این حرف حسن تعجب کرده بودند. با امکانات کمی که داشتیم، این کار غیرممکن به نظر می‌رسید. حاج حسن اما رفت و با وسایل کمی که در دسترس بود، موشک خاصی را ساخت. موشکی که روی وانت‌بار سوارش کرد و به‌سمت دژ شلیک. 🖇 شلیک موشک موفق نبود؛ اما حاج حسن را تسلیم نمی‌کرد. او کار موشکی را از همین‌جاها شروع کرد. ✂️ برشی از کتاب «امواج اراده‌ها»؛ خاطراتی از توان و اراده ایرانی، نوشته‌ی میلاد حبیبی، پژمان عرب، راضیه عزیزی. @pajohesh_esfahan ┗━━‌ೃ⁀➷.🍉━━━┛
✂️ برشی از یک کتاب 🖇 خدا رحمت کند مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی را در کتاب اسرار الصلاة می فرماید: «اگر کسی لباسش نجس باشد نمی‌تواند با آن نماز بخواند و نمازش درست نیست. بعد می‌فرماید: ببین لباس که یک پوسته خارجی است و جزء وجود ما نیست؛ وقتی نجس باشد عمل و عبادت ما قبول نیست؛ حال اگر کسی جانش نجس باشد، دلش و روحش با اخلاق زشت، نجس و آلوده باشد، نمازش بالا می رود؟! آن نماز می‌تواند معراج باشد؟!» 🖇 خیلی از بی حالی ها، لذت نبردن از نمازها، حال دعا نداشتن، حال عبادت نداشتن، حال قرآن خواندن و نماز شب نداشتن، برای همین بداخلاقی ها، تندی ها و دل شکستن هاست. 🖇 با تندی و بداخلاقی دلی را می‌شکنی؛ چه بسا مدت ها دیگر توفیق نماز اول وقت پیدا نمی کنی یا اگر هم پیدا کنی، لذتی نمی بری. 😔 📨 برشی از کتاب: سرنوشت انسان؛ ج ۳، ص ۱۴۸، نوشته‌ی مسعود عالی 💯 ممنون که کانال رو دنبال و مطالب رو با آدرس کانال منتشر می کنید .‌‌ヅ @pajohesh_esfahan ┗━━‌ೃ⁀➷.🍉━━━┛
‌ ✂️ برشی از یک کتاب 🖇 کسانی که به اندازه تمامی عمرشان، آگاهی به دست آورده اند؛ ولی به اندازه یک لحظه هم گامی بر نداشته اند، بدانند که همین آگاهی ها، اغلال و زنجیرهاشان می شود و آنها را خُرد و خسته می کند. 🖇 این که می بینید با باری از معلومات و مطالعات و آگاهی ها، هر کدام فرعونی شده ایم و آشکار و پنهان دعواها داریم به همین خاطر است که آگاهی یک عمر را به دوش گرفته ایم ولی حرکت یک لحظه را هم نداشته ایم. 🖇 باری که بازده نداشته باشد، چه کمرها که نمی شکند! باشد که هر کدام از ما باشیم نه ! 📨 برشی از کتاب "حرکت"؛ نوشتهٔ علی صفایی حائری، عین. صاد 💯 ممنون که کانال رو دنبال و مطالب رو با آدرس کانال منتشر می کنید .‌‌ヅ @pajohesh_esfahan ┗━━‌ೃ⁀➷.🍉━━━┛
✂️ برشی از یک کتاب 🖇 یکی از شاگردان شیخ مرتضی انصاری نقل می‌کند: برای تکمیل تحصیلاتم به نجف اشرف رفتم و به درس شیخ حاضر می‌شدم، ولی از مطالب و تقریراتش هیچ نمی فهمیدم. خیلی از این وضع متأثر شدم تا جائی که دست به ختوماتی زدم. باز فایده نبخشید. بالأخره به حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام متوسل شدم. تا شبی در خواب خدمت آن حضرت رسیدم. آن حضرت "بسم الله الرحمن الرحیم" را به گوش من قرائت فرمود. 🖇 صبح چون در مجلس درس حاضر شدم درس را کاملا می‌فهمیدم. کم کم به حدی رسیدم که بر شیخ اشکال می‌کردم! روزی در پای منبر درس با شیخ زیاد صحبت و بحث کردم. شیخ پس از درس نزدیک من رسیده آهسته در گوشم گفت: آن کسی که بسم الله به گوش تو قرائت فرموده به گوش من تا ولاالضالین خوانده!
این
را
گفت
و رفت. 🖇 من از این قضیه تعجب کردم چون کسی از این مطلب خبر نداشت. من فهمیدم که شیخ دارای مقام کرامت و مورد توجه ائمه اطهار علیهم السلام می‌باشد. ✂️ برشی از کتاب دريای فقاهت: زندگی نامه شيخ مرتضی انصاری قدس سره، ص ۵۵. @pajohesh_esfahan ┗━━‌ೃ⁀➷.🍉━━━┛
✂️ برشی از یک کتاب ⚠️ وقت اندک است و کار بسیار 🖇 امروز و فردا نکنید! تسويف يعنی سَوفَ سَوفَ کردن. يعنی امروز و فردا کردن. بهار و تابستان کردن. امسال و سال ديگر کردن. وقت نيست و بايد به جد بکوشيم تا خودمان را درست بسازيم. 📨 برشی از کتاب مجموعه مقالات، نوشته‌ی علامه حسن زاده‌آملی، ص ۱۷۶. @pajohesh_esfahan ┗━━‌ೃ⁀➷.🍉━━━┛