#داستان_کوتاه
کشاورزی یک مزرعه بزرگ گندم داشت. زمین حاصلخیزی که محصول آن زبانزد خاص و عام بود.
هنگام برداشت محصول، شبی از شبها روباهی وارد گندمزار شد و بخش کوچکی از مزرعه را لگدمال کرد و به پیرمرد کمی ضرر زد.
پیرمرد، کینه ی روباره را به دل گرفت... بعد از چند روز روباه را به دام انداخت و تصمیم گرفت از حیوان انتقام بگیرد. مقداری پوشال را به روغن آغشته کرده، به دم روباه بست و آتش زد.
روباه شعله ور در مزرعه به اینطرف و آن طرف می دوید و کشاورز بخت برگشته هم به دنبالش. در این تعقیب و گریز، گندمزار به خاکستر تبدیل شد...
📌اداره خبر و اطلاع رسانی
✍️کوثر بلاگ، کوثر گطانی
┏━━━━🍃🌺🍃━┓
@pajooheshkordestan
┗━━🍃🌺🍃━━━┛
#داستان_کوتاه
آقای فرش فروش که اهل نماز اول وقت بود گفت: کسی برای خریدن فرش وارد مغازه شد. گفتم: وقت نماز است.
ـ من وقت ندارم، مسافرم و می خواهم بروم.
هر چه اصرار کردم، فایده ای نداشت. گول شیطان را خوردم و از زمان نماز اول وقت گذشت. بعد همان مشتری گفت:من باید قدری تامل کنم!
و از خرید منصرف شد!!
#شیطان دنیا و نماز اول وقت را گرفت.
امیر مومنان (ع) فرمود: اگر مومن، دنیا را مانع از آخرت خودش قرار دهد؛ پروردگار او را از هر دو باز می دارد.
📚 آیت الله حق شناس،
از ملک تا ملکوت، ج۱، ص۲۱۳
✍️کوثربلاگ، صبح انتظار
┏━━━━🍃🌺🍃━┓
@pajooheshkordestan
┗━━🍃🌺🍃━━━┛