بسم رب الشهید
این روز ها عجیب دلتنگم
و دلتنگی هایم آمیخته با حس غربت
حس جاماندن
حس درماندن
حس واماندن
وقتی شبکه خبر را روشن میکنم و ....
بهم میریزم
آمیخته ای از درد و خشم
مخلوطی ناهمگن از سکوت و فریاد
ترکیبی از زلال اشک و گداخته شدن
چشم هایم را بهم نمیزنم اما با فشار مشتم اشک باران میشوم
شهر کودکی هایم
حریم امن آن حرم
و خون ...
ناباورم
آن وقتی که من
دختر این انقلاب
زائر همین حرم
گیر روزمرگی های خودم بودم
میخوردم
میخوابیدم
میخندیدم
عده ای شهید میشدند
وقتی من دنبال خوشی بودم و شاید نماز اول وقتم دیر میشد
آنها نماز عشق میخواندند
صدای نریمانی در گوشم میپیچد
همینجا بود
همین موقع
یکی برگ شهادتش امضا شد ...
و خشم
و درد
چه شد که توانستند به معصومیت مردم رحم نکنند
در حریمی خون بریزند که ملائکه خدا صبح و شام بر درگهش سر میسایند و پر میگسترانند
و چه شد که عده ای شادی کردند ازین قصه پر غصه
چه شد که دم از آزادی زدند و نتیجه اش شد نگاه بهت آلود کودکان و اشک غم آلود مادران...
زنی که شاید دیگر نتواند کودکش را بغل بگیرد...
زنی که آمد زیارت، شهادت نصیبش شد...
زنی که ذکر نمازش، شهادتینی بود بر لبش...
و یا آن لحظه که رنگ مشکین چادرش با سرخی خونش در آمیخت تا ثابت کند که این است خوی گرگ صفت آنانی که دم از حق و حقوق زنان میزنند...
#شاهچراغ
#زن_عفت_اقتدار
#زینب_یوسفی
#یازدهم_معارف