پاکنویس
در خراسان خروس ، مرغِ نر است
کوه قاف از نخود، بزرگتر است
سبزه سبز است و آسمان آبی است
آب شطالعرب، همیشه تر است
دو برادر ز یک پدر-مادر
پسرِ اولی بزرگتر است!
یکی از انواع طنز، "توضیح واضحات" است. به این معنی که بیان اتفاقات بدیهی، گاهی میتواند ایجاد طنز کند. از آنجا که طنز به صورت ذاتی، زادهی در کنار هم قرار گرفتن دو یا چند امر متناقض است- مثل کنار هم قرار گرفتن یک فرد بسیار لاغر، در کنار فردی بسیار چاق که سازهی سنتی چاق و لاغر را تشکیل میدهد- شیوهی توضیح واضحات نیز از آن جهت در ذهن مخاطب فضای طنزآمیز ایجاد میکند که با فهم و درک طبیعی مخاطب در تناقض است و گویا گوینده، مخاطب را نسبت به بدیهیترین مسائل خالیالذهن میبیند. در واقع به جای اینکه طنزپرداز خود در جایگاه کهنالگوی ابلهنما قرار بگیرد و دیگران را به خنده وادارد، این ابلهنمایی را به مخاطب حواله میدهد و این مخاطب است که به خود و تناقضی که میان فهم وی از مسائل و انتظار گوینده از آن وجود دارد، میخندد.
زیاده عرضی نیست.
#پژمان_اصلانی
"جهاندیده گفت این نه جای من است"
در داستان رستم و اسفندیار، وقتی رستم که پیر جهاندیدهای است، به خیمهگاه اسفندیار میآید تا با "مذاکره" شاهزادهی جوان را متقاعد کند که به گزینههایی که پیش روی رستم گذاشته است، یعنی "بند" یا "جنگ"، یک مورد دیگر را که همانا "صلح و دوستی" است اضافه کند، اسفندیار از او برای اینکه از شهر خویش به دشت اردوگاه او آمده است، تشکر میکند و از رستم میخواهد که حالا که تا اینجا آمده، از جنگ چیزی نگوید و فقط به عیش و خوشی در کنار هم بپردازند.
🔹کنون تو بدین رنج برداشتی...
به دشت آمدی، خانه بگذاشتی
به آرام بنشین و بردار جام
ز تندی و تیزی مَبَر هیچ نام
اما در همان ابتدا اسفندیار برای نشستن رستم، سمت چپ خویش را به او تعارف میکند. که در آیین پهلوانی، نشاندن کسی در سمت چپ، نشانهی اهمیت پایین او در نزد میزبان است. اینجا اسفندیار با اینکه به زبان نمیخواهد دربارهی جنگ سخن بگوید، با عمل سعی دارد برتری خود و همچنین حقارت مهمانش را به او و سایرین، نشان دهد. ادامه را اگر از زبان حکیم طوس بشنویم، بهتر است:
#ادامه_در_پُست_بعد
#ادامه_از_پُست_قبل
🔹به دست چپ خویش بر جای کرد
ز رستم همی مجلس آرای کرد
(رستم را به سمت دست چپ خویش برد و مجلس و میهمانی خود را با وجود رستم پیلتن، آراست.)
🔹جهاندیده گفت این نه جای منست
بجایی نشینم که رای منست
(پیر جهاندیده، رستم، گفت که اینجا جای من نیست و من در جایی مینشینم که خودم صلاح بدانم)
🔹تهمتن بفرمود کز دست راست
نشستی بیارای ازان کم سزاست
(رستم به اسفندیار امر کرد که: در سمت راست خود محل نشستنی بیارای کم(کهام= که برای من) سزاوار است)
🔹چنین گفت با شاهزاده به خشم
که آیین من بین و بگشای چشم
(با خشم!! به شاهزاده،اسفندیار، گفت که رسم و رسوماتی که من و پهلوانان دیگر به ان معتقدیم را ببین و به رسمیت بشناس و چشمانت را باز کن تا بدانی من چه کسی هستم.)
🔹هنر بین و این نامور گوهرم
که از تخمهٔ سام کنداورم
(هنر و نژادم را ببین که در تمام جهان به خوبی شناخته میشود من از نسل سام هستم که فاتح شهرها و دژها بود.)
🔹هنر باید از مرد و فر و نژاد
کفی راد دارد دلی پر ز داد
(مردی به هنر و شکوه و نژاد و بخشندگی و عدالتپیشگیست)
🔹سزاوار من گر ترا نیست جای
مرا هست پیروزی و هوش و رای
(اگر در پیش تو جای سزاواری برای من نیست، چیزی از بزرگی من کم نمیکند چرا که من همواره پیروز بودهام و همیشه کارهایم از روی هوشمندی و اندیشه بوده است.)
🔹ازان پس بفرمود فرزند شاه
که کرسی زرین نهد پیشگاه
(اسفندیار پس از شنیدن این سخنان دستور داد که یک صندلی که از طلا ساخته شده است را در کنار تخت او بگذارند.)
🔹بدان تا گَوِ نامور پهلوان
نشیند بَرِ شهریار جوان
(تا پهلوان نامور، رستم، بر آن و در کنار شاه جوان بنشیند.)
🔹بیامد بران کرسی زر نشست
پر از خشم بویا ترنجی بدست
(رستم آمد و بر آن صندلی زرین نشست در حالی که پر از خشم بود و ترنجی خوشبو را در دست داشت)...سینماست لاکردار...سینما!!
حالا باید از افرادی که یک عمر شاهنامه را در مقابل قرآن و کتب اهل بیت قرار دادهاند و چندین سال است که در برنامههای خود شاهنامه را به عنوان متنی "سکولار" میخواندهاند و ترویج میکردهاند پرسید که نسبت تصویری که جهان غرب از مذاکره القا میکند و تصویری که فردوسی بزرگ ترسیم میکند، چیست؟
#پژمان_اصلانی
گفتم "کَرَم" تمام جهان گفت "یا حسن"
حاتَم ز فقر، نعرهزنان گفت "یا حسن"
یک لحظه آفرید خداوند خلق را
وقتی که با تمام توان گفت "یا حسن"
جبریل اگر به بَدر خروشید "یا علی!"*
در نهروان سفیرکشان گفت "یا حسن"**
چون "یا حسن" شنید از ایوانِ شاهِ طوس
در جمکران امام زمان گفت "یا حسن"
گفتم که روزیِ من و این خلق دست کیست؟
دریا و کوه و رودِ روان گفت "با حسن"
#التماس_دعا
#پژمان_اصلانی
*در جنگ بدر، جبرئیل و فرشتگان شجاعت و رزم امام علی(ع) را تحسین میکردند و جبرئیل در آن جنگ، ذوالفقار را از طرف خداوند به حضرت امیر(ع) پیشکش کرد.
جنگآوری امام حسن(ع) در جنگهای نهروان و جمل، یادآور حماسههای پدر بزرگوارش در صدر اسلام بوده است.
*حضرت علیاکبر(ع) موذن لشکر امام حسین در ظهر عاشورا بودند.
پاکنویس
گفتم "کَرَم" تمام جهان گفت "یا حسن" حاتَم ز فقر، نعرهزنان گفت "یا حسن" یک لحظه آفرید خداوند خلق را
🔷آموزشی:
🔹تغییر قافیه:
در شعر سنتی، گاهی بنا بر فضای بیتی که در یک غزل وجود دارد، میتوان قافیه را-اگر اثر مخرّبی در وزن و خوانش نداشته باشد- تغییر داد. برای مثال مرحوم قیصر امینپور غزلی دارد با این مطلع:
اول آبی بود این دل، آخر اما زرد شد
آفتابی بود، ابری شد، سیاه و سرد شد
بیت هفتم این غزل اینگونه است:
سر به زیر و ساکت و بی دست و پا می رفت دل
یک نظر روی تو را دید و حواسش پرت شد
با اینکه "پرت" همقافیه با واژههایی مثل "زرد" و "سرد" نیست ولی فضای بیت به گونهای است که این به ظاهر اختلال، بسیار زیبا در بیت نشسته است. با کمی دقت درمییابیم که گویا حواسپرتیِ دل شاعر در حدی است که قافیه را هم فراموش میکند. ولی این قافیه اصطلاحا چشم آدم را نمیزند.
در این غزل بنده، واژهی غیرقافیهای در انتهای بیت نمیآید. بلکه قافیه "الف و نون" که در پایان واژههای "جهان" و "نعرهزنان" و... آمده است( " گفت یا حسن" ردیف است)، به "الف" انتهای "یا" و "با" منتقل شده است. عامل این تغییر، حس و حال و محتوای بیت است.
#پژمان_اصلانی
#اتحاد_مقدس/#اتحاد_صورتی
🔷چند وقتی است که این حقیر مشغول مطالعه بر روی تاریخ زندگی بزرگان صدر اسلام از جمله جناب "حمزه" و جناب "جعفر" (علیهما السلام) هستم. آنچه که نظر مرا دربارهی این بزرگان به خود جلب کرده است، عنصری انسانی و جهانشمول است به نام "حماسه".
🔹حماسه در معنای لغوی یعنی "شجاعت و دلاوری" و در معنای اصطلاحی، روایت زندگی دلاورانهی یک قهرمان است.
🔹اهمیت حماسه در زندگی بشر تا حدی است که اولین داستان مکتوب شناختهشدهی بشر، "حماسهی گیلگمش" است. در واقع اولین چیزی که بشر آن را لایق نگاشتن و حفظ برای آیندگان دانسته است، روایت حماسه است.
🔹حماسه، موضوعی است که پسندیدگی-یا به اصطلاح- حُسن ذاتیِ آن بر هیچکس پوشیده نیست و همهی انسانها از هر ملیت و مذهب و در هر زمانی حماسه را یا گفتهاند، یا نوشتهاند یا خواندهاند و یا دست کم آن را ستایش کردهاند. به هر روی نوع بشر در طول تاریخ نسبت به حماسه بیتفاوت نبودهاست. زیرا همانطور که به آب برای ادامهی حیات خود نیاز داشته است، به "قهرمان" نیز برای سامان دادن احساسات و تفکرات خویش و همچنین زنده نگه داشتن تمایلات عالی انسانی و جهت دادن به آنها احتیاج داشته است.(این بحث مفصل است و ادامهی آن را بگذار تا وقتی دگر...)
و اما وحدت...
🔶آنچه که انسانها را با نخی محکم و نامرئی در طول تاریخ به هم پیوند داده است، عنصر "قهرمان" و روایت دلاوریهای او یعنی "حماسه" است.
🔸حال دو رویکرد را میتوان برای اتحاد جامعهی انسانی پیش گرفت:
یک اینکه به تمام تفکرات-چه درست و چه غلط و یا چه متعالی و چه پَست- رسمیت داده و سعی کنیم نه همهی انسانها، بلکه همهی خواستههای آنها، از شجاعت و فداکاری گرفته تا ذلت و زبونی، را تایید کنیم و بین آنها تفاوتی قائل نشویم. آن هم فقط به دلیل توهم ایجاد همبستگی.
🔸برای مثال در داستان زندگی جناب حمزه، یک صحنه وجود دارد: وقتی در اوایل بعثت همهی یاران اندک پیامبر در خانهی "ابن ابیاَرقم" جمع شده بودند، خلیفهی دوم با شمشیر به درب خانه میآید. یکی از یاران پیامبر از سوراخ در او را میبیند و به بقیهی اهل خانه اطلاع میدهد که او با شمشیر آخته پشت در است و از پیامبر و اهالی خانه سوال میکند که آیا او را بپذیرند یا خیر که حمزه(ره) با جملهای حماسی میگوید: "بگذارید وارد شود. اگر قصد خیر داشته باشد، خدمتگزاریم و اگر قصد سوئى دارد، با شمشیر خودش او را مى کشیم." که خلیفهی دوم به جمع آنان وارد میشود و او را میپذیرند.
کسانی که نگاهی سطحی به مقولهی وحدت دارند، ممکن است این اتفاق را دستمایهی روایت خود از صدر اسلام کنند و با برجسته ساختن آن در بین صحنههای دیگر زندگی جناب حمزه خلیفهی دوم را فردی همراه و حتی حامی برای تازهمسلمانان در شروع اسلام معرفی کنند. در حالی که واقعیات تاریخی چیز دیگری را نشان میدهد.
🔸ولی رویکرد بالغتر به موضوع "وحدت"، پرداختن به حمزه سیدالشهدا(ع) و شرح شخصیت اوست. حمزهای که تمام وجودش از پیشینهی خانوادگی تا کارهای روزانهاش- چه قبل از اسلام و چه بعد از آن- تا کلام و چهره و اندام و حرکاتش همه حماسهای مصوّر است. به گونهای که امکان ندارد که در قالب یک داستان یا فیلم، گوشهای از دلاوریهای جناب حمزه به تصویر کشیده شود و نه تنها تمام مسلمانان- از هر مذهبی- بلکه تمام انسانهای جهان، با وی احساس پیوند درونی نکنند و جانهایشان گِرد این وجود شکوهمند، حلقهی دوستی نزند. چرا که حماسه، با حقیقت پیوند دارد. و حقیقت، به ناپاکیهای واقعیتهای روزمرهی جهان، آلوده نیست.
🟦حاصل اینکه "وحدت مقدس" همواره حول محور "حماسه" شکل میگیرد و اگر غیر از این باشد، در حد رَواداریِ کثرتگرایانه(پلورالیستی) تقلیل مییابد و به ابتذال کشیده میشود.
#پژمان_اصلانی
یکی میگفت تو که علوم انسانی نخواندهای، چطور دربارهی ادبیات و هنر و برخی ساحتهای معطوف به علوم انسانی اظهار نظر میکنی؟
در جواب، این ویدئوها را به همراه چندین فیلم و سخنرانیِ اینچنینی نشانش دادم و گفتم: اگر حاصل تحصیل در رشتههای علوم انسانی، آن هم در مدارج بالا، بشود این اراجیف که قدرتیِ خدا با حرفهای آن دلقک رکیکگوی بهاییِ شبکهی ایراناینترنشنال(س.و) مو نمیزند، باید روزی اَقَلِّ کَم صد سجدهی شکر به جا بیاورم که در کلاسهای این اساتید شرکت نکردهام و درسی را که اینان خواندهاند نخواندهام.
والله اعلمُ بذاتالصّدور
#حجهالحق_طبیبالشُّعَرای_ساوجبلاغی
#یا_نرجس_خاتون(سلامالله علیها)
بر تارک امیرِ جهان، تاجِ نرجس است
دریا دُچارِ چادرِ مَوّاجِ نرجس است
"سیمرغِ وَهم را نبُوَد قُوَّتِ عروج"*
تا آن بلندجای که معراجِ نرجس است
هر ذرهای برای رسیدن به آفتاب
در سیر خود هرآیِنه** مُحتاجِ نرجس است
نور است و رستگاریِ جاوید و سَروری
دنیایی از شکوه به هر واجِ "ن-ر-ج-س" است
حق با علی و سینهی من میزبان اوست
این سربدارِ سوخته، حلّاجِ نرجس است***
#پژمان_اصلانی
*مصرعی از یکی از ابیات حافظ:
سیمرغ وَهم را نبود قوّت عروج
آنجا که بازِ همّت او سازَد آشیان
**هرآینه: حتماً، قطعاً
***اشاره به حدیث نبوی که "علیُُ معالحق و الحق مع علی" و داستان حلاجِ "اناالحقگو" که به دار آویخته شد و در نهایت سوزانده و خاکستر شد.
@pak_nevis
گفتی که کیست عشق؟ از آن لحظه تا کنون...
عالم پُر است از نَفَحاتِ* "بَلای"من**
غرقم کن و بگیر در آغوشِ آبیات
دریای لاجوردیِ بیانتهای من!
#پژمان_اصلانی
*نفحات: بوی خوش و فراگیر
** آیهی ۱۷۲ از سورهی اعراف:
وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ ۖ قَالُوا بَلَىٰ ۛ شَهِدْنَا ۛ أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَٰذَا غَافِلِينَ.
و هنگامی را که پروردگارت از پشت بنی آدم نسلشان را پدید آورد، و آنان را بر خودشان گواه گرفت که: آیا من پروردگار شما نیستم؟ آنها گفتند: آری، گواهی دادیم. تا روز قیامت نگوییدما از این حقیقت بی خبر بودیم.
#کاروان_صمود
#غزه
#انسان
#فطرت
@pak_nevis
پاکنویس
گفتی که کیست عشق؟ از آن لحظه تا کنون... عالم پُر است از نَفَحاتِ* "بَلای"من** غرقم کن و بگیر در آغو
در یک گروه هنری، این شعر را به اشتراک گذاشتم. در جوابش شاعر عزیز حسین عباسیفر(متخلص به دلآوار) این بیت را نوشتند:
کشتیشکستخورده منم در بلای تو
یا من هَرَبتُ منک الی کربلای تو...
#دلاوار
و بنده هم در جواب به شعر ایشان و با توجه به محتوای آن سرودم:
"ما را ز گَرد این دشت عزمیاست رو به دریا"*
ترسی ندارم از موج چون ناخدا حسین است
از خاک و آتش خلق، آبی نمیشود گرم
راه گریزِ جانها فرَّ اِلی حسین** است
#پژمان_اصلانی
*مصراعی از یک بیت بیدل دهلوی:
ما را ز گَرد این دشت عزمیاست رو به دریا
پرکهنه شد تیمم اکنون وضو به دریا
**جملهای از امام جواد(ع) در پاسخ به جوانی که از روزگار و اهلش گلایه میکرد: فرَّ الی الحسین(به سوی حسین بگریز)