eitaa logo
تنها پناه
157 دنبال‌کننده
63 عکس
587 ویدیو
5 فایل
تنها راه نجات اوست...
مشاهده در ایتا
دانلود
9.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•💔 «چقدر تو غریبی یا صاحب الزمان» ″حضرت به یاد ماست؛ ما چقدر به یاد او هستیم و براش دعا میکنیم؟!!..″ ◇ سخنرانی زیبا و دلنشین : حجت‌الاسلام‌و‌المسلمین‌مومنی ماه_شعبان @panahema
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا بقیة‌اللّه تو را دعوت می‌کنیم💚 سید حسن نصرالله رضوان الله علیه @panahema
امام صادق علیه السلام: 🔹 منْ مَاتَ مِنْكُمْ عَلَى هَذَا اَلْأَمْرِ مُنْتَظِراً كَانَ كَمَنْ هُوَ فِي اَلْفُسْطَاطِ اَلَّذِي لِلْقَائِمِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ . 🔸هرکس از شما بمیرد در حالی که منتظر امر قیام حضرت است؛ مانند کسی است که در خیمه‌‌ قائم علیه السلام بوده است. 📚 الغيبة للنعمانی (باب ۱۱) جلد ۱ صفحه ۲۰۰ @panahema
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کسی که امام زمان رو داره از چیزی نمیترسه‼️ 🌱الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌🌱 @panahema
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 ❌فقط دوست داشتن امام زمان کافی نیست ... ⭕️مردم کوفه امام حسین رو دوست داشتن ، نیازش نداشتن ! @panahema
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟥 قدم برداریم به سوی رهبر و مقتدای مان امام زمان ◽️ آنکه راه افتاد به سوی تو، راهش نزدیک است... 👤 حجه السلام جعفر ناصری @panahema
📄داستان آیت الله مصباح از تشرف به خدمت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف براى مِسک ختام عرایضم یك داستانى كه از طرق متعدد شنیده‌ام و هنوز خیلى ‌‌هم از زمانش نگذشته است، شاید حدود بیست سال گذشته باشد را براى نورانى شدن دل‌هایتان نقل مى‌كنم. چون این داستان را از طرق متعدد شنیده‌ام ‌‌و تحقیق هم کرده‌ام ولی متأسفانه فرصت زیادى نداشته‌ام كه آن شخص مورد نظر را پیدا كنم ولى از قرائن زیادى ‌‌مطمئن شده‌ام كه این قضیه، صحیح است و آن طرف هم هنوز حیات دارد. در اطراف كرمان یك دهى هست به نام قناتغستان. اگر ‌‌برادران كرمانى اینجا باشند شاید اسمش را شنیده باشند. من چندى پیش، تقریباً دو سال پیش كه در شهر كرمان بودم از بعضى از ‌‌آقایان آنجا سؤال كردم. از یك نفر سؤال كردم گفت اتفاقاً من خودم مال آنجا هستم. در آنجا یك شخص كشاورزى به نام ‌‌مشتى اكبر که آدم نسبتاً سالمی بوده، زندگی می‌کرده است. یك روز در كوچه یك پارچه کهنه‌ای را پیدا مى‌كند كه چیزى در آن بسته بوده است. آن را باز مى‌كند و مى‌بیند یك مقدارى پول در آن هست. این را مى‌بندد در جیبش مى‌گذارد كه صاحبش را پیدا كند و به او بدهد. مدتى مى‌گذرد و صاحبش ‌‌را پیدا نمى‌كند. بعد به یك كسالتى مبتلا مى‌شود و یك زخمى در لبش ایجاد می‌شود. می‌گفتند این كسالتى است كه مردم در طرف‌های جنوب زیاد ‌‌مبتلا مى‌شوند. چیزی شبیه سیاه‌زخم و زرد زخم است. این زخم شدت پیدا مى‌كند و او را اذیت مى‌كند و تصمیم ‌‌مى‌گیرد براى اینكه دردش را معالجه كند به کرمان برود. حركت مى‌كند و به كرمان مى‌رود. بعدازظهری بوده، با خودش مى‌گوید به ‌‌مسجد بروم و نمازم را بخوانم و بعد از نماز به دكتر بروم. وقتى نمازش تمام مى‌شود مى‌بیند یك شخص سید به‌صورت یك روحانى ‌‌معمّم کنارش نشسته است. وقتى بلند شد ایشان هم بلند شدند. به او فرمود مشتی اكبر حالت چطور است؟ چه خبر؟ گفت ‌‌سلامتى شما. فرمودند سلامت باشید. بعد از چند لحظه متوجه مى‌شود كه همان وقت كه ایشان فرمودند سلامت باشید، این ‌‌زخمش خوب شد. آن وقت توجه پیدا نمى‌كند. بعد می‌فرمایند آن پولى كه پیدا كردى، آن مال یكى از دوستان ماست، به من بده تا به ‌‌او بدهم. مى‌گوید نشانیش را بدهید تا به شما بدهم. مى‌فرمایند از ما هم نشانى مى‌خواهى؟! باز هم توجه پیدا نمى‌كند. مى‌گوید خب، ‌‌بله آقا! دیگر باید نشانیش را بدهید، من از کجا بدانم مال شما است یا نه؟ مى‌فرمایند یك اسكناس صد تومانى است، یك اسكناس ده تومانى و دو تا دو ‌‌تومانى. حالا من مبلغش را دقیقاً یادم نیست. یك نشانى هم دارد كه خودت هم نمى‌دانى و آن این است كه وسط این پارچه از ‌‌داخل یك وصله دارد. دست در جیبش مى‌كند و آن را درمى‌آورد و باز مى‌كند و می‌بیند بله، دقیقاً همان است و آن را به آن آقا مى‌دهد. بعد به او مى‌فرمایند تو یك عهدى ‌‌كرده بودى ولى وفا نكردى! مى‌گوید چه عهدى آقا؟! مى‌فرمایند عهد كرده بودى كه پول ربوى از بانك نگیرى. آن‌وقت‌ها پیش از ‌‌انقلاب، بانك كشاورزى به كشاورزها پول قرض مى‌داد و ربا مى‌گرفت. این از روحانى محلّه‌شان شنیده بوده كه این كار، ‌‌صحیح نیست و عهد كرده بوده كه دیگر این كار را انجام ندهد. این یادش مى‌آید و خجل مى‌شود. مى‌گوید آقا! دیگر گرفتاری پیش ‌‌آمد و چاره‌اى نداشتم. مى‌فرمایند فلان مقدار گندم که در انبارتان بود و خیلى هم احتیاج نداشتید. این بیشتر شرمنده مى‌شود و ‌‌مى‌گوید قول مى‌دهم كه دیگر نگیرم. سفارش امام زمان (عج) به مداومت در خواندن دعای ندبه در روزهای جمعه گویا یک شخص روحانى به نام آقاى حسنى هم در محلّه‌شان بوده است. متأسفانه من نتوانستم ایشان را ‌‌بشناسم که چه كسى بوده است. مى‌فرمایند سلام ما را به آقاى حسنى برسان! بگو همان‌جا بماند و دعاى ندبه‌اش را در روز جمعه ‌‌ترك نكند. طبق این نقل یك جمله دیگر هم فرموده بودند که آن هم به‌خصوص براى ما آموزنده است؛ فرموده بودند بگو رادیو را ‌‌پهلوى عمامه ما نگذارد! این حرف كه تمام مى‌شود نگاه می‌کند مى‌بیند كسى نیست. هر چه این طرف و آن طرف را نگاه مى‌كند کسی را نمی‌بیند. یک‌دفعه به خودش مى‌آید كه این چه کسی بود؟! این حرف‌ها چه بود؟! از كجا مى‌دانست كه من با خدا عهد کرده‌ام و عهدم چه بوده است؟! از كجا مى‌دانست ‌‌كه چقدر آرد یا گندم در انبار من بوده است؟! بعد دست به لبش مى‌زند و مى‌بیند هیچ اثرى هم از زخم نیست. متوجه مى‌شود كه ‌‌از آن وقتى كه به او فرمودند سلامت باشید سوزش لبش هم تمام شد، منتها تا حالا توجهى نداشته است. @panahema
توجه دادن امام زمان (عج) به قداست لباس روحانیت با حال گریه و زارى به محلّه‌شان مى‌آید و این داستان را براى آن آقاى محلّه‌شان نقل مى‌كند. آن هم خیلى متأثر مى‌شود و مى‌گوید مدتى بود كه من ‌‌از این كه مردم چندان توجهى نمى‌كردند خسته شده بودم و تصمیم گرفته بودم كه از اینجا بروم ولى به كسى نگفته بودم. مسأله دعاى ندبه هم این بود که من مقید بودم كه هر روز جمعه این دعا را بخوانم، منتها گاهى مراجعاتى بود، اشخاصى مى‌آمدند، كارى داشتند، این بود که قرائت دعای ندبه به تأخیر ‌‌مى‌افتاد و گاهى هم ترك مى‌شد؛ اما مسأله رادیو چه بود؟ گفت من ظهرها كه نماز مى‌خواندم و ناهار مى‌خوردم و مى‌خوابیدم گاهى ‌‌عمامه‌ام را بالاى سرم مى‌گذاشتم. یك رادیوى كوچكى هم داشتم که براى گوش دادن اخبار بالاى سرم در عمامه ‌‌یا پهلوى عمامه مى‌گذاشتم و کم‌کم خوابم مى‌برد. گاهى اخبار که تمام مى‌شد از رادیو موسیقى پخش می‌شد. یك وقت ‌‌بیدار مى‌شدم مى‌دیدم كه رادیو دارد موسیقى مى‌زند. این مربوط به زمان طاغوت بود. 🔷 پایگاه اطلاع رسانی آیت الله مصباح یزدی @panahema