رمان آنلاین وجنجالی #الهه_بانوی_من
دو زانو نشستم زمین و زیر لب گفتم :
-نه دایی ....اونو نخور .
نگاه همه جلب من و التماسم شد. دایی بی توجه به من و التماسم یه قاشق پر از سالاد رو گذاشت دهنش و من بلند گفتم :
_واای .
و بعد برای اینکه چهره ی سرخ شده دایی رونبینم دستمو جلوی چشمام گرفتم . فاصله ی بین عکس العمل من و عکس العمل دایی فقط چند ثانیه بود.صدای فریاد دایی همه رو متعجب کرد :
_سوختم ...وای سوختم ... طاهره آب بیار .
زن دایی دوید و ماست و آب و خیار و همه رو با هم کنار دست دایی گذاشت ولی اون یه قاشق آتش فلفلی که من زدم به سالاد ، حالا حالاها قصد خاموش شدن نداشت .حالا من مونده بودم و صدای خنده ی حسام که انگار داشت ، فیلم طنز می دید و از خنده غش کرده بود . با اخم و تخم های مادر و پدر
حسام هم میون خنده هاش گفت :
_ من بارها به بابا گفتم که از خیر هوس های شکمی بگذر که بد جوری عذاب داره ...اینم نمونه اش .
این وسط دایی تنها کسی بود که با صورتی سرخ شده داشت به من نگاه میکرد
https://eitaa.com/joinchat/2125529114Cdc33bb954c
رمان آنلاین وجنجالی #الهه_بانوی_من
دو زانو نشستم زمین و زیر لب گفتم :
-نه دایی ....اونو نخور .
نگاه همه جلب من و التماسم شد. دایی بی توجه به من و التماسم یه قاشق. پر از سالاد رو گذاشت دهنش و من بلند گفتم :
_واای .
و بعد برای اینکه چهره ی سرخ شده دایی رونبینم دستمو جلوی چشمام گرفتم . فاصله ی بین عکس العمل من و عکس العمل دایی فقط چند ثانیه بود.صدای فریاد دایی همه رو متعجب کرد :
_سوختم ...وای سوختم ... طاهره آب بیار .
زن دایی دوید و ماست و آب و خیار و همه رو با هم کنار دست دایی گذاشت ولی اون یه قاشق آتش فلفلی که من زدم به سالاد ، حالا حالاها قصد خاموش شدن نداشت .حالا من مونده بودم و صدای خنده ی حسام که انگار داشت ، فیلم طنز می دید و از خنده غش کرده بود . با اخم و تخم های مادر و پدر
حسام هم میون خنده هاش گفت :
_ من بارها به بابا گفتم که از خیر هوس های شکمی بگذر که بد جوری عذاب داره ...اینم نمونه اش .
این وسط دایی تنها کسی بود که با صورتی سرخ شده داشت به من نگاه میکرد
https://eitaa.com/joinchat/2125529114Cdc33bb954c
رمان آنلاین وجنجالی #الهه_بانوی_من
دو زانو نشستم زمین و زیر لب گفتم :
-نه دایی ....اونو نخور .
نگاه همه جلب من و التماسم شد. دایی بی توجه به من و التماسم یه قاشق پر از سالاد رو گذاشت دهنش و من بلند گفتم :وااای
و بعد برای اینکه چهره ی سرخ شده دایی رونبینم دستمو جلوی چشمام گرفتم . فاصله ی بین عکس العمل من و عکس العمل دایی فقط چند ثانیه بود.صدای فریاد دایی همه رو متعجب کرد :
_سوختم ...وای سوختم ... طاهره آب بیار .
زن دایی دوید و ماست و آب و خیار و همه رو با هم کنار دست دایی گذاشت ولی اون یه قاشق آتش فلفلی که من زدم به سالاد ، حالا حالاها قصد خاموش شدن نداشت .حالا من مونده بودم و صدای خنده ی حسام که انگار داشت ، فیلم طنز می دید و از خنده غش کرده بود . با اخم و تخم های مادر و پدر ،حسام هم میون خنده هاش چپ چپ نگام میکردکه یعنی دارم برات😢
https://eitaa.com/joinchat/2125529114Cdc33bb954c
رمان انلاین #الهه_بانوی_من
خودش رو تا کنار شونه ام رسوند:
_عیدت مبارک بانوی من
جوابی ندادم که باز گفت : _اول سال جوابمو ندی تا آخر سال همینه !؟
-پس چی فکر کردی ؟ فکر کردی قراره بشم لیلی !
خندید:_خب لیلی که نه ... ولی لااقل نگاهم کن.
ایستادم . او هم ایستاد . رنگ سیاهی مطلق چشماشو به چشمام دوخت که چادرسفیده روی سرم روبرداشتمو
کوبیدم تخت سینه ش.-الان بسه یانه؟
-خب برای شروع نامزدی بسه.❤️
دختره یه شکست عشقی خورده و حالا به اصرار مادر و پدرش ، با پسر دایی اش نامزد کرده ، و پسر دایی هم از بچگی عاشقش بوده ولی دختره باورنداره😍😍
https://eitaa.com/joinchat/2125529114Cdc33bb954c